از پتر کبیر تا پوتین حدود سیصد سال طول کشیده است .در حقیقت روابط منظم و دیپلماتیک ایرانیان با اروپا و بعدا امریکا و بقیه جهان نیز تاریخی درازتر از این ندارد.این روابط همیشه به نوعی تحت
تاثیر فشاری بوده است که از شمال بر ایران و ایرانیان وارد می امد. جنگ ها و کشتارها و تصرفات ارضی و باج خواهی و امتیاز طلبی ، بخش هایی است که در صفحات تاریخ مکتوب این سالیان نوشته شده ،نسل های جوان و نوجوان ایرانی بویژه در سالیان اخیر این وقایع را می خوانند .اما بخش مهم تری از این تاثیر در دل تاریخ مانده است وان مرثیه ایست بر ان گروه از کسانی که از انان به عنوان **رجال ** یاد می کنیم .در تمامی این نزدیک به سه قرن ، رجال ایران ، از وحشت همسایه شمالی و تهدید های او مجبور شدند تا به همین قدرت شمالی یا قدرت های دیگر ( انگلستان یا امریکا ) نزدیک و در زمانی وابسته به انها شوند .در تمامی این سه قرن کسانی به سودای خدمت و یا جاه طلبی وارد صحنه سیاسی شدند. اما پس از چندی یا از سیاست بیرون رانده شدند و یا به وابستگی تن دردادند.از چهره های وابسته ای چون سید حسن تقی زاده ، فروغی ، تیمور تاش ،وثوق الدوله ، و...تا میهن پرستانی چون امیر کبیر و محمد مصدق ویا شخصی چون امان الله میرزا که زمانی که حمله روس ها او را مجبور به پناهندگی به یک سفارت خارجی کرد رو به قبله دراز کشید و گلوله ای در مغز خود خالی کرد ، بقیه به نسبت ضعف و قدرت ، یا خود پسندی و علاقه مندی به وجاهت ملی و نام نیک ، به راههایی کشانده شدند که بعد ها با انتقاد از انها یا د شده است .زمان کوتاهی می توان فرض کرد که اگر ایران در چنین نقطه ای از جغرافیای جهان واقع نبود ، در ان صورت نه تنها ان بسیار جنگ ها و کشتار ها ،حبس و زجر ها وجود نمی داشت که جمله معروف " همه چیز زیر سر انگلیسی ها ست" یا " سیاست بی پدر و مادر است " و یا مفاهیمی مثل این که " همه رجال ایران به جائی در بیرون این مرز ها وابسته اند " یا " هر چه خارجی ها بخواهند همان می شود " در حافظه تاریخی این ملت جائی نداشت .این مفاهیم هنوز در بسیاری از ذهن ها ساری و جاری است .و این، ، ، ، ، داستان امروز کشور اوکراین است ، کشوری که بعد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوجود امد.با روی کار امدن گور باچف ( 11مارس 1985 ) و شروع دوران پروسترویکا روسها کم کم شیپور را از سر گشادش نواختند . شوروی مهاجرت یهودیان را به اسرائیل ازاد اعلام کرد .ساخاروف و سایر طرف داران غرب ازاد شدند.ارتش سرخ از افغانستان خارج شد .پروسترویکا نه تنها اروپای شرقی را رها کرد بلکه برای تغییرات موافق غرب و دموکراتیک ، رژیم های انان را تحت فشار قرار داد .چائوشسکو تیر باران شد . کمک به نیکاراگوئه و کوبا تقریبا قطع شد .تمام پیمانها و اتحادیه های شرق و نیز کومکن منحل شد .شوروی حمله غرب به عراق را تائید کرد .استقلال جمهوری های بالتیک به رسمیت شناخته شد . گورباچف کمیته مرکزی حزب کمونیست را منحل کرد .مطبوعات ان دوره پر است از عکس های مربوط به فرو ریختن مجسمه ها در برابر هلهله جماعتی که حالا دیگر پروسترویکا را هم قبول نداشتند........!!!!.
سوال مهم این است که چرا و چگونه جامعه شوروی به ان وضعیت رسید ؟و جایگاه روسیه
ایکه از دل این تغییرات متولد شد در معادلات جدید چیست ؟
بیشتر تحلیل گران بر این باورند که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی معلول بلاواسطه بحران اقتصادی بود که در دهه هشتاد گریبان گیر این کشور شد .نرخ رشد اقتصادی پس از دهه شصت رو به کاهش نهاد تا سرانجام به رکود رسید.تا زمانی که نظام قادربه حفظ نرخ رشد نسبتا سریع بود ،به رغم وجود مشکلات ،( از انجا که جای کافی برای مانور وجود داشت) ، دولت مانع ان می شد که تضاد های موجود به نقطه ای برسد که دمل سر باز کند .اما با فرارسیدن بحران اقتصادی ، بحرانهای دیگر شروع به خود نمائی کرد.زمانی تئورسین های مدافع اتحاد جماهیر شوروی در اغلب سخنرانی های خود می گقتند که : انقلاب اکتبر " زندان ملتها" را گشود ، و روسیه را به عنوان ( ولکا روسیه ) از اریکه قدرت به زیر کشید و هر ملیت هر چند کوچکیرا ، به جمهوری و خود مختاری مبدل نمود ،که همگی انها در کنار هم با صلح و برابری زندگی می کنند و می زیند. !!! ولی تاریخ چیز دیگری می گوید و واقعیتها چیز دیگری بود . برخورد ها ، تبعیدها وکشتارها علیه اقلیتهای قومی و مذهبی در طول دوران حکوت کمونیستی خلاف این ادعا را ثابت می کند . یکی از سیاستهای رایج دوران کمونیستی تغییر بافت جمعیتی مناطق مختلف بود . تبعید دسته های بزرگ از اقلیتهای قومی به مناطق بسیار دورتر از زادگاه چند هزار ساله شان و جایگزین کردن انها با روسها یا سایر اقوام تحت ستم ، که نمومنه بارز ان تبعید ملل قفقاز بخصوص چچنها و کردهای جنوب قفقاز به مناطق جنوب شرق قزاقستان است، از طرفی ، اموزش اجباری الفبای روسی در تمام جمهوری ها ی شوروی و نیز وادار کردن جمهوری ها به تولید فقط چند قلم محصول خاص و وابسته کردن ان جمهوری ها به سایر جمهوری ها از لحاظ اقتصادی ، نمونه بارز سیاستها ی سیستماتیک نژاد پرستانه روسها در مقابل سایر اقلیتها بود. پروسترویکا و در نهایت تجزیه شوروی به 15 جمهوری سبب شد که چند ده سال تحقیر و و تبعید و به مرور نفاق و کینه های قومی و شوونیسم در نهایت جنگ ملیتها را به ارمغان اورد و به همراه ان سر اغازی شد برای دوباره به قدرت رسیدن " روسیه" ( ( اکنون رئیس جمهورو کابینه روسیه نتنها به قدرت اصلی مبدل شد ، که با برافراشتن پرچم روسیه تزاری و زنده کردن نام سن پطرز بورگ ، طلب انحصار سلا حهای اتمی و انتشار پول روسی و غیره را می کر د. )).روسها همیشه افتخارات دوران 70ساله کمونیستی را به شکلی به خود نسبت می دهند . از جمله معتقدند انقلاب اکتبر، روسیه را از یک کشور دون پایه به یک ابر قدرتی تبدیل کرد که اولین اسپوتنیکها و انسانها را به فضا می فرستا د و در عین حال به خیلی از کشورها و جنبشهای جهان کمک می کرد .از طرفی معتقدند همین انقلاب برای رسیدن به اهداف بزرگ خویش ، با خود ،، دیکتاتوری و کژیهایی را به همراه اورد و پروسترویکا به بهانه ان کژیها همه ان اهداف بزرگ و افتخارات دوران70ساله کمونیستی را بر باد داد. و در واقع پروسترویکا را به گونه ای ، تحقیر روسها می دانند. پوتین که یک افسر اطلاعاتی سرویس امنیتی شوروی بود ، در شرایط خاصی بعد از مرگ یلتسین قدرت را بدست گرفت ، اکنون بعد گذشت 23 سال از تجزیه شوروی ،، روسها با احیای اقتصاد خود ، به مدد دلار های نفتی ،اینک درصدد انتقام گیری و باز سازی غرورملی از دست رفته خود و احیای ان امپراطوری به شکلی نوین هستند ، و با دست اندازی به تمامیت ارضی کشورهای دوروبر در صدد تحکیم مواضع و باج گیری از انها هستند ،.شاید بتوان این وضعیت را با وضعیت بر سر کار امدن هیتلر در المان وسو استفاده هیتلر از حس تحقیرامیزی که پس از پایان جنگ جهانی اول گریبان مردم المان را گرفت مقایسه کرد ، چرا که هیتلر نیز مثل پوتین در روسیه ، در برهه ای از تاریخ المان قدرت را بدست می گرفت که المان هر روز از لحاظ اقتصادی قوی و قویتر می شد ،و هیتلر با ارائه نظرات نژاد پرستانه و بر شمردن افتخارات و دستاورد های علمی و فرهنگی،ونظامی المانها در طول قرنها ، و مصادره به مطلوب نمودن همه این افتخارات ، از انها در جهت اهداف نژاد پرستانه خوداستفاده نمود . در واقع با کمی دقت می توان به سادگی متوجه شد که اقای پوتین پا روی جای پای هیتلر گذاشته است . هیتلر نیز ابتدا اطریش و چکسلواکی را به بهانه ریشه های نژاد ی واحد ویا زبان مشترک ، ضمیمه خاک خود کرد . و چون جهان را در مقابل این گستاخی خود ساکت یافت به اجرای دیگر مراحل اهداف مزورانه خود پرداخت.هنوز بیش از دو هفته از انقلاب مردم اوکراین و فرار یانوکوویچ به روسیه نگذشته بود که نیروهای مسلح روس با اشغال کریمه ، ان سرزمین را ضمیمه خاک خود کردند و با انجام مراسم رژه نیروهای مسلح ، درمقابل پوتین ، در واقع به تمام جهانیان دهن کجی کردند . ایا این روسیه ، روسیه فردای پروسترویکا است یا روسیه ای تشنه قدرت و قدرت نمایی ؟.اگر جهان در مقابل اشغال مناطق شمالی گرجستان توسط روسها از خود مقاومت نشان می داد ،شاید اینک ما شاهد تصرف کریمه توسط روسها نبودیم ،و این همه اجحاف و سرخوردگی ملت اوکراین را شاهد نبودیم که از وحشت همسایه شرقی و تهدید های او مجبور شوند تا به همین قدرت شرقی یا قدرت های دیگر( انگلستان یا امریکا) نزدیک و در نهایت وابسته به انها شوند.شاید بعید نباشد ، در اینده اوکراینی هایی پیدا شوند که ارزو کنند، که ، ای کاش وطنم اوکراین در این نقطه از جغرافیای جهان نمی بود. اینجاست که باید باور نمود که ، ملل جهان برای استقلال و ازادی خود چه هزینه های گزافی را می بایست پرداخت کنند تا نسلهای اینده بتوانند در صلح و دوستی و برابری و عدالت با هم زندگی کنند.
mailto:sayyedsalah@yahoo.com