Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


چالش‌ها و چشم‌اندازهاي‌ مطالعات‌ انتقادي‌ در ارتباطات‌

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[12 Sep 2004]   [ دکتر کاظم معتمدنژاد]


دوشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۸۳
مقدمه‌
مطالعات‌ انتقادي‌ ارتباطي‌ در برابر چالش‌هاي‌ جهاني‌
زماني‌ كه‌ براي‌ نخستين‌بار در ايران‌، در حدود 17سال‌ پيش‌ “مطالعات‌ انتقادي‌ در ارتباطات‌” طي‌ يك‌ سخنراني‌ نويسنده‌ درمركز تحقيقات‌ صداوسيما (آبان‌ ماه‌ 1366ـ نوامبر 1987) معرفي‌ شد،(1) اين‌ مطالعات‌ در اوج‌ پيشرفت‌ بودند و به‌ ويژه‌مطالعات‌ انتقادي‌ “اقتصاد سياسي‌ ارتباطات‌” درباره‌ سلطه‌ فرهنگي‌ و ارتباطي‌ جهان‌ سرمايه‌داري‌ از طريق‌ كمپاني‌هاي‌ فراملي‌عظيم‌ مطبوعاتي‌، سينمايي‌، تلويزيوني‌ و تبليغاتي‌، چشم‌انداز گسترده‌اي‌ داشتند. در سال‌هاي‌ بعد، به‌تدريج‌ براثر رويدادها ودگرگوني‌هاي‌ مختلف‌ جهاني‌، چالش‌هاي‌ تازه‌اي‌ در برابر گسترش‌ مطالعات‌ انتقادي‌ در ارتباطات‌، پديد آمدند.
1. تغيير مديريت‌ يونسكو، به‌ دنبال‌ كنار رفتن‌ “احمد مختار امبو” مديركل‌ سنگالي‌ اين‌ سازمان‌ مهم‌ بين‌المللي‌، در پاييز1987 و تبديل‌ گرايش‌ اساسي‌ آن‌ در مورد برقراري‌ “نظم‌ نوين‌ جهاني‌ اطلاعات‌ و ارتباطات‌” The New World Information and Communication Order-NWICO) ) به‌ اجراي‌ يك‌ “استراتژي‌ نوين‌ارتباطي‌” (The New Communication Strategy-NCS) كه‌ در جهت‌ احياي‌ سياست‌ها و برنامه‌هاي‌ دهه‌هاي‌ 1950 و 1960 سازمان‌ بين‌المللي‌ ياد شده‌ براي‌ هواداري‌ ازآزادي‌ مطبوعات‌ و جريان‌ آزاد اطلاعات‌ در جهان‌ و همچنين‌ پشتيباني‌ از مطبوعات‌ و ساير رسانه‌هاي‌ آزاد مستقل‌ و كثرت‌گراصورت‌ گرفت‌، يكي‌ از اولين‌ چالش‌هاي‌ جهاني‌ در رويارويي‌ با توسعه‌ مطالعات‌ انتقادي‌ ارتباطي‌، مخصوصا در كشورهاي‌ درحال‌ توسعه‌ بود.
2. تشديد بحران‌هاي‌ سياسي‌ بلوك‌ شرق‌ و فروپاشي‌ ديوار برلن‌ و از ميان‌ رفتن‌ نظام‌هاي‌ سوسياليستي‌ توده‌اي‌ وابسته‌ به‌شوروي‌ در اروپاي‌ شرقي‌ و جنوب‌ شرقي‌ و سقوط نظام‌ سوسياليستي‌ هفتاد و چند ساله‌ اتحاد جماهير شوروي‌، كه‌ دو سال‌ بعد و در فاصله‌ سال‌هاي‌ 1989 و 1991 روي‌ دادند، بدون‌ ترديد در كند شدن‌ سير حركت‌ مطالعات‌ انتقادي‌ ارتباطي‌، تاثير خاص‌گذاشتند.
3. كاهش‌ نفوذ جهاني‌ جنبش‌ غيرمتعهدها، كه‌ با تغيير نظام‌ سياسي‌ يوگسلاوي‌ پس‌ از رويدادهاي‌ يادشده‌ و عدم‌ امكان‌ تداوم‌همكاري‌ طولاني‌ و مؤثر اين‌ كشور در تحقق‌ خواست‌هاي‌ كشورهاي‌ در حال‌ توسعه‌ براي‌ برقراري‌ “ نظم‌ نوين‌ جهاني‌ اطلاعات‌ وارتباطات‌”، مانند تاسيس‌ ائتلاف‌ خبرگزاري‌هاي‌ كشورهاي‌ غيرمتعهد و انجام‌ فعاليت‌هاي‌ انتقال‌ اخبار آن‌ از طريق‌ خبرگزاري‌دولتي‌ “تانجو” در بلگراد، آغاز شد، با پايان‌ يافتن‌ زمامداري‌ حزب‌ كنگره‌ هند و منزوي‌ شدن‌ بعضي‌ از كشورهاي‌ مهم‌ ديگر عضواين‌ جنبش‌ و خصوصا انزواي‌ كوبا پس‌ از فروپاشي‌ شوروي‌، تشديد گرديد و در ركود مطالعات‌ انتقادي‌ ارتباطي‌ از سوي‌ محققان‌جهان‌ سوم‌، مؤثر واقع‌ شد.
4. گسترش‌ روند مقررات‌زدايي‌، خصوصي‌سازي‌ و آزادسازي‌ ارتباطات‌ دور و ارتباطات‌ راديويي‌ ـ تلويزيوني‌ ـ كه‌ بابرخورداري‌ از حمايت‌ طرفداران‌ نظام‌ نوآزادي‌گراي‌ اقتصادي‌ و نظام‌ سياسي‌ نو محافظه‌كار، در پي‌ روي‌ كار آمدن‌ حكومت‌هاي‌حزب‌ جمهوري‌خواه‌ آمريكا و حزب‌ محافظه‌كار انگلستان‌ از اوايل‌ دهه‌ 1980 و تقريبا به‌طور همزمان‌ با اعلام‌ خروج‌ ايالات‌متحده‌ و انگلستان‌ از يونسكو، براي‌ اعتراض‌ به‌ خواست‌هاي‌ پي‌گير كشورهاي‌ جهان‌ سوم‌ در مورد تامين‌ برابري‌ ارتباطات‌ وايجاد تعادل‌ در توليد و مبادله‌ اطلاعات‌ در سطح‌ بين‌المللي‌، شروع‌ شد ـ به‌ سرعت‌ از آمريكا و انگلستان‌، به‌ ژاپن‌ و كشورهاي‌قاره‌اي‌ اروپاي‌ غربي‌ و همچنين‌ كشورهاي‌ جنوب‌ شرقي‌آسيا توسعه‌ پيدا كرد و در فاصله‌ چندسال‌ سراسر جهان‌ را فرا گرفت‌، نيزدر كاهش‌ توجه‌ به‌ مطالعات‌ انتقادي‌ در ارتباطات‌، اثر گذاشت‌. به‌ ويژه‌ كه‌ اين‌ روند جهاني‌، با خصوصي‌سازي‌ ارتباطات‌ دور وارتباطات‌ راديويي‌ ـ تلويزيوني‌، كه‌ پيش‌ از آن‌ تحت‌ اداره‌ و كنترل‌ دولت‌هاي‌ كشورهاي‌ در حال‌ توسعه‌ قرار داشتند، هواداران ‌برقراري‌ “نظم‌ نوين‌ جهاني‌ اطلاعات‌ و ارتباطات‌” را ظاهرا از زمينه‌هاي‌ اصلي‌ و امكانات‌ عيني‌ استفاده‌ از خواست‌هاي‌ آنها،محروم‌ مي‌كرد.
5. پيشبرد جهاني‌سازي‌ اقتصادي‌، كه‌ از آغاز رشد نظام‌ سرمايه‌داري‌ در قرن‌ پانزدهم‌ ميلادي‌، طرف‌ توجه‌ آن‌ بود و در دهه‌هاي‌اخير، با تبليغات‌ وسيع‌، براي‌ شيفته‌سازي‌ مردم‌ دنيا درباره‌ “دهكده‌ جهاني‌” آرماني‌ “مارشال‌ مك‌ لوهان‌” زمينه‌هاي‌ مناسبي‌ پيداكرده‌ بود، با ايجاد تكنولوژي‌هاي‌ نوين‌ اطلاعات‌ و ارتباطات‌ در اواخر دهه‌ 1980 و در طول‌ دهه‌ 1990، از جاذبه‌هاي‌ جديد ”انقلاب‌ ارتباطات‌”، “عصر اطلاعات‌”، “جامعه‌ اطلاعاتي‌” و نظاير آنها نيز برخوردار شد و به‌ اين‌ طريق‌، سرمايه‌داري‌ جهاني‌توانست‌ از يك‌ سو، به‌ جاي‌ “نوسازي‌” (Modernization) كشورهاي‌ جهان‌ سوم‌ كه‌ در دهه‌هاي‌ 1950 تا 1970، از طرف‌ كشورهاي‌ بزرگ‌ صنعتي‌غربي‌ مورد ترغيب‌ و تشويق‌ قرار مي‌گرفت‌، “جهاني‌سازي‌” (Globalization) تمام‌ كشورها را كه‌ ظاهرا جنبه‌ مشاركت‌ فراگير و همه‌جانبه‌ مردم‌دنيا را القاء مي‌كند و چشم‌اندازي‌ برابري‌جويانه‌ در برابر آنها قرار مي‌دهد، ترويج‌ نمايد و از سوي‌ ديگر با نام‌گذاري‌ اين‌دگرگوني‌ها با عنوان‌ “جامعه‌ اطلاعاتي‌” (Information Society) يا “جامعه‌ اطلاعاتي‌ جهاني‌” و عنوان‌هاي‌ مشابه‌ آنها، واقعيت‌ وجودي‌ و سلطه‌ جهاني‌خود ر ا در پشت‌ ظاهر پر جاذبه‌ اين‌گونه‌ جوامع‌ آرماني‌ و مصون‌ ماندن‌ از انتقادها و اعتراض‌هاي‌ مخالفان‌ پنهان‌ نگه‌دارد.
6. افزايش‌ نفوذ ايالات‌ متحده‌ آمريكا در “اتحاديه‌ بين‌المللي‌ ارتباطات‌ دور”، كه‌ برخلاف‌ “يونسكو” نهاد تخصصي‌ ديگرسازمان‌ ملل‌ متحد، براي‌ اعمال‌ سياست‌هاي‌ ارتباطي‌ جهاني‌ غرب‌، در اوايل‌ دهه‌ 1980 محيط مساعدي‌ فراهم‌ كرده‌ بود، سبب‌شد تا براي‌ ايجاد شرايط مناسب‌ به‌كارگيري‌ ارتباطات‌ دور و به‌ ويژه‌ تلفن‌ در توسعه‌ كشورهاي‌ جهان‌ سوم‌ در كنار وسايل‌ ارتباطجمعي‌، در سال‌ 1982 يك‌ كميسيون‌ مطالعاتي‌ خاص‌ تشكيل‌ شود و پس‌ از تهيه‌ و تدوين‌ گزارش‌ آن‌ كه‌ در سال‌ 1984 با عنوان‌”حلقه‌ گمشده‌” (The Missing Link) انتشار يافت‌، از اين‌ وسيله‌ ارتباطي‌ هم‌ مانند مطبوعات‌ و راديو و تلويزيون‌ براي‌ هدف‌هاي‌ توسعه‌اي‌ استفاده‌ به‌عمل‌ آيد. پس‌ از آن‌ به‌ دنبال‌ تاسيس‌ “مركز توسعه‌ ارتباطات‌ دور” در اتحاديه‌ بين‌المللي‌ مذكور در سال‌ 1985، با همكاري‌ بانك‌جهاني‌ براي‌ ترغيب‌ كشورهاي‌ در حال‌ توسعه‌ به‌ افزايش‌ و گسترش‌ خطوط تلفني‌ اقدامات‌ مهمي‌ صورت‌ گرفتند و به‌ اين‌ طريق‌كمپاني‌هاي‌ سازنده‌ دستگاه‌هاي‌ تلفن‌ هم‌ تشويق‌ شدند تا بر توليدات‌ خود بيافزايند و از اين‌ طريق‌ از يك‌ سو بازار جهاني‌ اين‌وسيله‌ مهم‌ ارتباطي‌ مورد نياز مبرم‌ تمام‌ كشورها را توسعه‌ دهند و از سوي‌ ديگر، براي‌ اتصال‌ دستگاه‌هاي‌ رايانه‌اي‌ شخصي‌ به‌شبكه‌هاي‌ اطلاعاتي‌، كه‌ به‌ زودي‌ با ورود اينترنت‌ به‌ صحنه‌ جهاني‌ اهميت‌ فراواني‌ پيدا كرد، امكانات‌ مطلوب‌ را ايجاد كنند.
7. تدارك‌ برنامه‌هاي‌ جهاني‌ آمريكا براي‌ استفاده‌ از “زيرساخت‌هاي‌ اطلاعاتي‌” (The Information Infrastructures) “بزرگراه‌هاي‌ اطلاعاتي‌” (The Information SuperhigherWays)، “جامعه‌ اطلاعاتي‌ملي‌” (The National Information Society) و “جامعه‌ اطلاعاتي‌ جهاني‌” (The Global Information Society)، كه‌ نخستين‌بار در مبارزات‌ انتخاباتي‌ رياست‌جمهوري‌ ايالات‌ متحده‌ در پاييز 1992،به‌وسيله‌ “آلبرت‌ گور” كانديداي‌ معاونت‌ رياست‌ جمهوري‌ از طرف‌ حزب‌ دموكرات‌ آمريكا و همچنين‌ بيل‌ كلينتون‌، كانديداي‌رياست‌جمهوري‌ آن‌ حزب‌، مطرح‌ شد و مورد تبليغ‌ قرار گرفت‌، نمونه‌ ديگري‌ از ايجاد جاذبه‌هاي‌ تازه‌ براي‌ جلب‌ ديدگاه‌هاي‌مثبت‌ به‌ تكنولوژي‌هاي‌ نوين‌ اطلاعات‌ و ارتباطات‌ بود.
سخنراني‌ آلبرت‌ گور معاون‌ وقت‌ رياست‌جمهوري‌ آمريكا در مراسم‌ افتتاحيه‌ نخستين‌ “كنفرانس‌ جهاني‌ توسعه‌ ارتباطات‌دور”، كه‌ از طرف‌ “اتحاديه‌ بين‌المللي‌ ارتباطات‌ دور” در روز 21 مارس‌ 1994 در بوئنوس‌آيرس‌، مركز آرژانتين‌ آغاز شد و ضمن‌آن‌ استفاده‌ از تكنولوژي‌هاي‌ نوين‌ و ورود به‌ جامعه‌ اطلاعاتي‌ به‌ منزله‌ تجديد دموكراسي‌ آرماني‌ يوناني‌ در دوره‌ كنوني‌ وهمچنين‌ عامل‌ توسعه‌ سريع‌ تمام‌ كشورهاي‌ جهان‌ معرفي‌ گرديد نيز در ارائه‌ تصويري‌ زيبا و پرجاذبه‌ از دنياي‌ جديد “عصراطلاعات‌”، نقش‌ مهمي‌ ايفا كرد. در همين‌ سخنراني‌ بود كه‌ آلبرت‌ گور، اصول‌ پنجگانه‌ خصوصي‌سازي‌ ارتباطات‌ دور در همه‌كشورها را مشخص‌ ساخت‌ و در قالب‌ آنها، بر ضرورت‌ اداره‌ انحصاري‌ ارتباطات‌ دور از طريق‌ بخش‌ خصوصي‌، ايجاد محيطرقابتي‌ فعاليت‌هاي‌ ارتباطي‌ و آزادسازي‌ نرخ‌هاي‌ آنها، تامين خدمات‌ پايه‌ ارتباطي‌ براي‌ عموم‌ و تشكيل‌ نهاد مستقل‌ نظام‌دهي‌براي‌ نظارت‌ بر عمليات‌ ارتباطات‌ دور، تاكيد گذاشت‌. تاثير عملي‌ اين‌ توصيه‌ها به‌ زودي‌ آشكار شد. به‌طوري‌ كه‌ دبيركل‌ وقت‌”اتحاديه‌ بين‌المللي‌ ارتباطات‌ دور” طي‌ سخنراني‌هايي‌ كه‌ در بهار و تابستان‌ آن‌ سال‌ در توكيو و ونيز ايراد كرد، همان‌ اصول‌موردنظر “آلبرت‌ گور” را به‌ عنوان‌ اصول‌ سياست‌ها و برنامه‌هاي‌ آينده‌ اتحاديه‌ مذكور براي‌ خصوصي‌سازي‌ ارتباطات‌دوركشورها معرفي‌ كرد و به‌ زودي‌، با تجديدنظر در عهدنامه‌ جهاني‌ و اساسنامه‌ “اتحاديه‌ بين‌المللي‌ ارتباطات‌ دور” در پاييز همان‌سال‌، اصول‌ ياد شده‌، جزء مقررات‌ بنيادي‌ اين‌ سازمان‌ قرار گرفتند.
تشكيل‌ كنفرانس‌ رهبران‌ اتحاديه‌ اروپايي‌ و آمريكا و كانادا و ژاپن‌ در فوريه‌ 1995 راجع‌ به‌ جامعه‌ اطلاعاتي‌ در بروكسل‌،برگزاري‌ كنفرانس‌ سران‌ گروه‌ هشت‌ كشور بزرگ‌ صنعتي‌ جهان‌ در ژوئيه‌ 2000 در اوكيناواي‌ ژاپن‌ و تصويب‌ “منشور جهاني‌جامعه‌ اطلاعاتي‌” از سوي‌ آنها، گام‌هاي‌ ديگري‌ بودند كه‌ براي‌ جلب‌ توجه‌ جهاني‌ به‌ روند حركت‌ به‌ سوي‌ جامعه‌ اطلاعاتي‌،برداشته‌ شدند.
8. تاسيس‌ “سازمان‌ جهاني‌ تجارت‌” در سال‌ 1996، كه‌ پس‌ از سالها تلاش‌ ايالات‌متحده‌ آمريكا و متحدان‌ آن‌ تحقق‌ پيدا كردو علاوه‌ بر تجارت‌ آزاد كالاهاي‌ صنعتي‌ و محصولات‌ كشاورزي‌ و مواد خام‌، تجارت‌ آزاد خدمات‌ و همچنين‌ فرآورده‌هاي‌فرهنگي‌ و ارتباطات‌ را هم‌ در برنامه‌هاي‌ خود قرار داد، براي‌ ترويج‌ ديدگاه‌هاي‌ خوش‌بينانه‌ در مورد اقتصاد آزاد، زمينه‌هاي‌مناسبي‌ فراهم‌ ساخت‌. در حالي‌ كه‌ مقررات‌ الزام‌آور اين‌ سازمان‌ براي‌ خصوصي‌سازي‌ ارتباطات‌ دور كشورها و الحاق‌ آنها به‌”سازمان‌ جهاني‌ مالكيت‌ معنوي‌” به‌ منظور حمايت‌ از منافع‌ مؤسسات‌ بزرگ‌ تجارتي‌، انتشاراتي‌، سينمايي‌، تلويزيوني‌ و نظايرآنها، ماهيت‌ واقعي‌ آن‌ را به‌ خوبي‌ مشخص‌ مي‌كرد.
به‌اين‌ ترتيب‌، با همكاري‌ “بانك‌ جهاني‌”، “صندوق‌بين‌المللي‌ پول‌”، “اتحاديه‌ بين‌المللي‌ ارتباطات‌ دور” و “سازمان‌ جهاني‌مالكيت‌ معنوي‌”، امكانات‌ مناسب‌ براي‌ پيشبرد و پيشرفت‌ هدف‌هاي‌ جهاني‌سازي‌ اقتصادي‌ به‌ كمك‌ تكنولوژي‌هاي‌ نوين‌اطلاعات‌ و ارتباطات‌ فراهم‌ گرديدند و شرايطي‌ پديد آمدند كه‌ براي‌ مطالعات‌ انتقادي‌ در ارتباطات‌، مطلوب‌ به‌نظر نمي‌رسند.
براي‌ آگاهي‌ از چگونگي‌ دگرگوني‌ مطالعات‌ انتقادي‌ ارتباطي‌ در دو دهه‌ اخير، مي‌توان‌ روندهاي‌ جديد فعاليت‌هاي‌ علمي‌ وگرايش‌هاي‌ فكري‌ پژوهشگران‌ وابسته‌ به‌ مكتب‌هاي‌ مختلف‌ اين‌ مطالعات‌ را مورد بررسي‌ قرار داد و چالش‌هاي‌ كنوني‌ وچشم‌اندازهاي‌ آينده‌ آنها را مشخص‌ كرد. در اين‌ زمينه‌، با توجه‌ به‌ اهميت‌ دگرگوني‌هاي‌ جديد “مطالعات‌ فرهنگي‌” وپيشرفت‌هاي‌ تازه‌ “مطالعات‌ انتقادي‌ اقتصاد سياسي‌”، به‌ بررسي‌ آنها پرداخته‌ مي‌شود و به‌ دنبال‌ اين‌ دو مبحث‌، در مباحث‌ ديگرتحولات‌ ساير زمينه‌هاي‌ مطالعات‌ انتقادي‌ ارتباطي‌ معرفي‌ مي‌گردند:

1. مكتب‌ مطالعات‌ فرهنگي‌
در مطالعات‌ ارتباطي‌ عده‌اي‌ از پژوهشگران‌ انتقادنگر انگليسي‌ كه‌ از اواخر دهه‌ 1950 و اوايل‌ دهه‌ 1960، در چارچوب ‌بررسي‌هاي‌ فرهنگ‌ مردمي‌ بر مبناي‌ تجزيه‌ و تحليل‌محتواهاي‌ ارتباطات‌ جمعي‌ و شناخت‌ چگونگي‌ دريافت‌ پيام‌هاي‌ آنها ازسوي‌ مخاطبان‌ وابسته‌ به‌ گروه‌هاي‌ اجتماعي‌ كارگري‌ و به‌ ويژه‌ قشرهاي‌ جوان‌، آغاز شدند و به‌ زودي‌ با عنوان‌ “مطالعات‌فرهنگي‌” (Cultural Studies) در دانشگاه‌ بيرمينگام‌، دنبال‌ گرديدند. فعاليت‌هاي‌ پژوهشي‌ مربوط به‌ مندرجات‌ متن‌ها و پژوهش‌هاي‌ مردم‌شناسي‌مخاطبان‌ رسانه‌هاي‌ همگاني‌ و مخصوصا بينندگان‌ تلويزيون‌ نيز توجه‌ زيادي‌ مبذول‌ مي‌شود.
اين‌گونه‌ مطالعات‌، از آثار متفكراني‌ همچون‌ “ماتيو آرنولد” (Mathiew Arnold) (1888ـ1822 م‌)، نويسنده‌ كتاب‌ “فرهنگ‌ و آنارشي‌” (Culture and Anarchy)، كه‌ درسال‌ 1969 منتشر گرديده‌ بود و ضمن‌ آن‌ فرهنگ‌ به‌ سه‌ نوع‌ “ناب‌”، “مبتذل‌” و “خشن‌”، طبقه‌بندي‌ شده‌ بود، سرچشمه‌ گرفته‌اند و انديشه‌هاي‌ متفكران‌ ديگري‌ مانند “فرانك‌ ريموند ليويس‌” (Frank Raymond Leavis) (1878 ـ 1885 م‌) مؤلف‌ كتاب‌ “تمدن‌ توده‌اي‌ و واقعيت‌فرهنگي‌” (Mass Civilization and Minority Culture) كه‌ در سال‌ 1930 در دفاع‌ از دانش‌آموزان‌ انگليسي‌ در برابر فرهنگ‌ تجاري‌ و انتقاد از سرمايه‌داري‌ به‌ سبب‌سوءاستفاده‌ از امكانات‌ جديد فرهنگي‌ و به‌ ويژه‌ سينما عليه‌ فرهنگ‌هاي‌ مردمي‌ و نخبه‌گرا انتشار يافت‌، در شكل‌گيري‌ آن‌، نقش‌مهمي‌ داشته‌اند. وي‌ در سال‌ 1932 با همكاري‌ چند تن‌ از روشنفكران‌ انگليسي‌ مجله‌ ادبي‌ “اسكريوتيني‌” (Scrutiny ) را منتشر كرد و درمقاله‌هاي‌ آن‌، با آثار و عوارض‌ منفي‌ انتشار و پخش‌ داستان‌هاي‌ پياپي‌ سرگرم‌كننده‌ جامعه‌ مكانيكي‌ جديد، به‌ مقابله‌ پرداخت‌. اواين‌گونه‌ داستان‌ها را عامل‌ از خود بيگانه‌سازي‌ معرفي‌ مي‌نمود و تبليغات‌ بازرگاني‌ رسانه‌هاي‌ توده‌گير را منحرف‌كننده‌مي‌شناخت‌.

الف‌: بنيان‌گذاران‌ مطالعات‌ فرهنگي‌
در كنار گرايش‌ فكري‌ نخبه‌گراي‌ “فرانك‌ ريموند ليويس‌”، از سال‌هاي‌ آخر دهه‌ 1950، گرايش‌ جديد “مطالعات‌ فرهنگي‌مردمي‌” پديد آمد و ضرورت‌ بررسي‌ درباره‌ تاثير وسايل‌ ارتباط جمعي‌ در زندگي‌ گروه‌هاي‌ زحمتكش‌ را طرف‌ توجه‌ قرار داد. دراين‌ مطالعات‌، صاحب‌نظراني‌ چون‌ “ريچارد هوگارت‌” (Richard Hoggart)، نويسنده‌ كتاب‌ “كاربردهاي‌ سوادآموزي‌: جنبه‌هاي‌ زندگي‌ طبقه‌ كارگربا توجه‌ خاص‌ به‌ نشريه‌ها و سرگرمي‌ها” (سال‌ 1957)، “ريموند ويليامز” (Raymond williams)، نويسنده‌ كتاب‌ “فرهنگ‌ و جامعه‌” (سال‌ 1958)،”ادوارد پي‌ تامپسون‌” (Edward P. Thompson)، نويسنده‌ كتاب‌ “شكل‌گيري‌ طبقه‌ كارگر انگلستان‌” (سال‌ 1963) و “استوارت‌ هال‌” (Stuart Hall)، مؤلف‌ كتاب‌”هنرهاي‌ مردمي‌” (سال‌ 1964)، مشاركت‌ داشتند(2)
“ريچارد هوگارت‌” (متولد 1918 م‌) در كتاب‌ خود راجع‌ به‌ كاربردهاي‌ سوادآموزي‌، دگرگوني‌هاي‌ تازه‌ زيرورو كننده‌ شيوه‌زندگي‌ و فعاليت‌ روزانه‌ طبقات‌ زحمتكش‌ (كار، زندگي‌ جنسي‌، خانواده‌، فراغت‌و...) را تشريح‌ كرد و جالب‌ آن‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ كه‌درست‌ در همان‌ سال‌ تاسيس‌ تلويزيون‌ تجارتي‌ انگلستان‌ (1957) منتشر شد، بيش‌ از اثرگذاري‌ در زندگي‌ طبقات‌ عمومي‌، به‌حفظ شكل‌هاي‌ سنتي‌ زندگي‌ آنها، و مقابله‌ با فرهنگ‌ تجارتي‌ و انتقاد از شيوه‌هاي‌ بياني‌ اين‌ فرهنگ‌، توجه‌ داشت‌.
“ريموند ويليامز” (1988ـ1921 م‌)، در سال‌ 1958 در حالي‌ كه‌ در يك‌ مؤسسه‌ آموزشي‌ كارگري‌ تدريس‌ مي‌كرد، كتاب‌معروف‌ “فرهنگ‌ و جامعه‌” را انتشار داد و ضمن‌ آن‌ از جدايي‌ فرهنگ‌ و جامعه‌ انتقاد نمود.
ادوارد پي‌. تامپسون‌ (1993ـ1924 م‌) مؤلف‌ كتاب‌ “شكل‌گيري‌ طبقه‌ كارگر انگلستان‌” مانند ريموند ويليامز، دوست‌ وهمكار خود، در آموزش‌ كارگران‌ فعاليت‌ داشت‌. وي‌ از بنيانگذاران‌ جنبش‌ چپ‌ جديد انگلستان‌ در دهه‌ 1960 بود و در انتشار”مجله‌ چپ‌ جديد” (New Left Review) نيز نقش‌ بسيار مهمي‌ دارا بود.
“استوارت‌ هال‌” (متولد 1932 م‌)، انديشمند جامائيكايي‌ تبار هم‌ كه‌ از سال‌ 1968 تا سال‌ 1979، مديريت‌ “مركز مطالعات‌فرهنگي‌ معاصر” (The Centre of Contemprary Cultural Studies- C.C.C.S) در دانشگاه‌ بيرمينگام‌ انگلستان‌ را به‌ عهده‌ داشت‌، از چهره‌هاي‌ درخشان‌ مكتب‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ است‌.
تاسيس‌ “مركز مطالعات‌ فرهنگي‌ معاصر” دانشگاه‌ بيرمينگام‌ در سال‌ 1964 نقطه‌ عطف‌ پيشرفت‌ اين‌ مطالعات‌ بشمارمي‌رود. اين‌ مركز كه‌ از همان‌ آغاز رياست‌ آن‌ را “ريچارد هوگارت‌” به‌عهده‌ گرفت‌، به‌ عنوان‌ مركز تحصيلات‌ دكترا در دانشگاه‌مذكور و “مطالعه‌ درباره‌ شكل‌ها، عملكردها و نهادهاي‌ فرهنگي‌ و روابط آنها با جامعه‌ و تغييرات‌ اجتماعي‌” ايجاد شد. هوگارت‌در سال‌ 1968، به‌ مناسب‌ انتخاب‌ به‌ معاونت‌ مديركل‌ يونسكو، از رياست‌ مركز استعفا كرد و به‌ جاي‌ وي‌، استوارت‌ هال‌،مسئوليت‌ امور مركز را عهده‌دار شد و تا سال‌ 1979 در اين‌ سمت‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ خود ادامه‌ داد.
مركز ياد شده‌ در اين‌ دوره‌ كه‌ با عصر پيشرفت‌ “جنبش‌ چپ‌ نوين‌” هم‌زمان‌ بود، نفوذ فكري‌ فراواني‌ بدست‌ آورد. در اين‌مورد، به‌ ويژه‌ انتشار مجله‌ “كارهاي‌ عملي‌ در مطالعات‌ فرهنگي‌” (Working Papers on Cultural Studies – WPCS) كه‌ در سال‌ 1972 آغاز شد، نقش‌ مهمي‌ داشت‌.
به‌طور كلي‌، فعاليت‌هاي‌ “مركز مطالعات‌ فرهنگي‌ معاصر” كه‌ تحت‌تاثير كتاب‌هاي‌ ريچارد هوگارت‌، ريموند ويليامز، ادواردپي‌ تامپسون‌، قرار داشت‌، با استقبال‌ روشنفكران‌ چپ‌ روبه‌رو شدند و تحولات‌ آنها هم‌ از سوي‌ آنان‌ دنبال‌ مي‌گرديدند.
انتشار كتاب‌ “انقلاب‌ طولاني‌” (The Long Revolution) ريموند ويليامز در سال‌ 1965، معرف‌ دو دگرگوني‌ خاص‌ در مطالعات‌ اجتماعي‌ بود. اين‌كتاب‌ از يك‌ سو در رويكردهاي‌ قبلي‌ راجع‌ به‌ سنت‌ مطالعات‌ ادبي‌، كه‌ فرهنگ‌ را در خارج‌ جامعه‌ قرار مي‌دهد، تعريف‌انسان‌شناسي‌ فرهنگ‌ (يك‌ فرايند عمومي‌ جهاني‌ كه‌ از طريق‌ آن‌ معناها به‌ لحاظ اجتماعي‌ و تاريخي‌ ساخته‌ مي‌شوند) راجانشين‌ آن‌ مي‌سازد و همچنين‌ ادبيات‌ و هنرها را تنها بخشي‌ از ارتباطات‌ اجتماعي‌ بشمار مي‌آورد، تغييرات‌ اساسي‌ پديد آوردو از سوي‌ ديگر، با ماركسيسم‌ محدود و تنگ‌ نظر، قطع‌ رابطه‌ كرد و يك‌ ماركسيسم‌ پيچيده‌ را كه‌ امكان‌ مطالعه‌ رابطه‌ بين‌ فرهنگ‌و ساير عملكردهاي‌ اجتماعي‌ را پديد مي‌آورد و بحث‌ برتري‌ زيربنابر روبنا را كه‌ محدودكننده‌ فرهنگ‌ محسوب‌ مي‌شود و آن‌ راتحت‌ تقيدهاي‌ جبرگرايي‌ اجتماعي‌ و اقتصادي‌ قرار مي‌دهد، نيز به‌ انتقاد گذاشت‌.
بايد در نظر داشت‌ كه‌ ريموند ويليامز از آغاز نخستين‌ مطالعات‌ خويش‌ درباره‌ ارتباطات‌ و وسايل‌ ارتباطي‌، از جبرگرايي‌تكنولوژي‌ انتقاد مي‌كرد و در هر كدام‌ از آثار خويش‌ در اين‌ زمينه‌، شكل‌هاي‌ تاريخي‌ خاصي‌ را كه‌ هر كدام‌ از واقعيت‌هاي‌ عيني‌ ونهادهاي‌ رسانه‌اي‌ ـ مطبوعاتي‌ و تلويزيوني‌ و تبليغاتي‌ ـ به‌ خود مي‌گيرند، بررسي‌ مي‌نمود.
ادوارد تامپسون‌، در سال‌ 1988 به‌ مناسبت‌ انتشار چاپ‌ جديد كتاب‌ خود درباره‌ “شكل‌گيري‌ طبقه‌ كارگر انگليسي‌” راجع‌ به‌نقد كتاب‌ “انقلاب‌ طولاني‌” ريموند ويليامز با وي‌ به‌ مناقشه‌ پرداخت‌ و از توجه‌ او به‌ سنت‌ ادبي‌ تحول‌گرا، كه‌ فرهنگ‌ را به‌صورت‌ مفرد آن‌ مورد توجه‌ قرار مي‌دهد و از فرهنگ‌هاي‌ متعدد و مبارزه‌ها، برخوردها و اختلاف‌هاي‌ بين‌ فرهنگ‌ها و شيوه‌هاي‌زندگي‌ ـ كه‌ به‌طور تنگاتنگ‌ به‌ فرهنگ‌ها و صورت‌بندي‌هاي‌ اجتماعي‌ مربوط مي‌شوند ـ غافل‌ مي‌ماند، انتقاد كرد.
“مكتب‌ بيرمينگام‌” در مطالعات‌ فرهنگي‌ خود، از تجربيات‌ مطالعات‌ جامعه‌شناختي‌ مكتب‌ شيكاگو به‌ ويژه‌ تعامل‌اجتماعي‌ طرف‌ توجه‌ آن‌، مطالعات‌ درباره‌ تاريخ‌ و خودآگاهي‌ طبقاتي‌ جرج‌ لوكاچ‌، ميخائيل‌ باختين‌ در مورد ماركسيسم‌ و فلسفه‌زبان‌ (1929)، والتر بنيامين‌ در زمينه‌ انديشه‌هاي‌ پاسكال‌ و راسين‌ فرانسوي‌، جامعه‌شناسي‌ ادبي‌ لوئيس‌ گلدمن‌ و ژان‌ پل‌ سارتر(مسائل‌ روش‌ 1957) نيز بهره‌ فراواني‌ گرفت‌.
براساس‌ آثار لويي‌ آلتوسر، مكتب‌ مذكور، طبيعت‌ و ماهيت‌ ايدئولوژي‌ را طرف‌ توجه‌ قرار داد و با توجه‌ به‌ كارهاي‌ رولان‌بارت‌ به‌ مطالعات‌ زبان‌ شناختي‌ و خصوصا قرائت‌هاي‌ ايدئولوژيك‌ توجه‌ پيدا كرد.
آثار آنتونيو گرامشي‌، متفكر مشهور ايتاليايي‌ نيز در كارهاي‌ تحقيقاتي‌ مركز مطالعات‌ فرهنگي‌ معاصر دانشگاه‌ بيرمينگام‌،بسيار مؤثر واقع‌ شدند و مخصوصا مفهوم‌ هژموني‌، موردنظر او در بسياري‌ از مطالعات‌ آنها خودنمايي‌ كرد و در عدم‌ توجه‌محققان‌ اين‌ مكتب‌ به‌ زيربناي‌ اقتصادي‌ و مبارزه‌ طبقاتي‌ و توجه‌ بيشتر به‌ موضوع‌هاي‌ فكري‌ و فرهنگ‌ها، اثر گذاشت‌.(3)

ب‌: گرايش‌ به‌ مطالعات‌ مربوط به‌ مخاطبان‌
پژوهشگران‌ مكتب‌ مطالعات‌ فرهنگي‌، از اواخر دهه‌ 1970 در كنار بررسي‌هاي‌ راجع‌ به‌ محتواي‌ متن‌هاي‌ ارتباطات‌ جمعي‌ به‌مطالعات‌ مردم‌شناسي‌ در مورد مخاطبان‌ آنها و مخصوصا بينندگان‌ تلويزيون‌ روي‌ آوردند. اين‌ مطالعات‌ بر مبناي‌ الگوي‌ تجربي‌”رمزگذاري‌ و رمزگشايي‌” استوارت‌ هال‌، كه‌ در سال‌ 1973 ارائه‌ گرديد، صورت‌ گرفته‌اند. وي‌ در اين‌ الگو، فرايند ارتباطتلويزيوني‌ را به‌ چهار مرحله‌ متمايز، شامل‌ “توليد”، “جريان‌”، “توزيع‌ و مصرف‌” و “بازتوليد”، طبقه‌بندي‌ كرده‌ بود.
مطالعات‌ مربوط به‌ بينندگان‌ تلويزيون‌، به‌ ابتكار “ديويد مورلي‌” (David Morley)، يك‌ پژوهشگر فعال‌ “مركز مطالعات‌ فرهنگي‌ معاصر”دانشگاه‌ بيرمينگام‌، با بررسي‌ در مورد يك‌ برنامه‌ خبري‌ تلويزيوني‌ سراسري‌ انگلستان‌، آغاز شدند. نخستين‌ گزارش‌ اين‌مطالعات‌، در سال‌ 1978 به‌ كمك‌ او و همكار وي‌ به‌ نام‌ چارلز براندسون‌ (Charles Brundson) در كتابي‌ با عنوان‌ “برنامه‌ تلويزيوني‌ روزانه‌ در سطح‌وسيع‌ ملي‌” (Everyday Television Nationwide) منتشر گرديد. به‌ دنبال‌ آن‌، مطالعات‌ مذكور ادامه‌ يافتند و گزارش‌هاي‌ آنها نيز منتشر شدند.
با انتشار كتاب‌ خانم‌ ين‌ آنگ‌ (Ien Ang) پژوهشگر ديگر وابسته‌ به‌ مركز مطالعات‌ فرهنگي‌ معاصر با عنوان‌ “تماشاي‌ دالاس‌: سريال‌هاو خيال‌پردازي‌ ملودراماتيك‌”، در سال‌ 1982،(4) نقطه‌ عطف‌ تازه‌اي‌ در فعاليت‌هاي‌ پژوهشي‌ مكتب‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ درباره‌طرز دريافت‌ پيام‌هاي‌ رسانه‌اي‌ همگاني‌ پديد آمد. اين‌ پژوهش‌ها در دو دهه‌ اخير هم‌ همچنان‌ اهميت‌ خاص‌ خود را در ميان‌تحقيقات‌ ارتباطي‌، حفظ كرده‌اند.
پژوهش‌ “خانم‌ ين‌ آنگ‌” راجع‌ به‌ سريال‌ آمريكايي‌ “دالاس‌”، كه‌ يكي‌ از پربيننده‌ترين‌ سريال‌هاي‌ تلويزيوني‌ سال‌هاي‌ آخردهه‌ 1970 و سال‌هاي‌ اول‌ دهه‌ 1980 در سراسر جهان‌ محسوب‌ مي‌شد، براساس‌ پرسشي‌ كه‌ از سوي‌ اين‌ پژوهشگر به‌ صورت‌يك‌ آگهي‌ كوچك‌ در يكي‌ از مجله‌هاي‌ زنانه‌ هفتگي‌ هلند، براي‌ خوانندگان‌ آن‌ در مورد چگونگي‌ تماشاي‌ سريال‌ مذكور عنوان‌گرديده‌ بود و با توجه‌ به‌ پاسخ‌هايي‌ كه‌ از طرف‌ 42 نفر از اين‌ خوانندگان‌ دريافت‌ شده‌ بود، صورت‌ گرفت‌. در پرسش‌ محقق‌درباره‌ سريال‌ دالاس‌ گفته‌ شده‌ بود: “من‌ دوست‌ دارم‌ سريال‌ دالاس‌ را نگاه‌ كنم‌. اما اغلب‌ در برابر آن‌ عكس‌العمل‌هاي‌ ويژه‌اي‌احساس‌ مي‌نمايم‌. آيا مايل‌ هستيد به‌ من‌ نامه‌ بنويسيد و بيان‌ كنيد چرا شما نيز به‌ اين‌ سريال‌ علاقه‌ داريد يا چرا به‌ آن‌ بي‌علاقه‌هستيد؟ من‌ دوست‌ دارم‌ اين عكس‌العمل‌ها را در پايان‌نامه‌ دانشگاهي‌ خودم‌ ارائه‌ كنم‌”.(5)
ديويد مورلي‌ نيز پس‌ از انتشار نتايج‌ پژوهش‌ ديگر خود درباره‌ “مخاطبان‌ برنامه‌ تلويزيوني‌ سراسري‌ انگلستان‌ (The Nationwide Audience)، كه‌ در سال‌1980 صورت‌ گرفت‌ و طي‌ آن‌ براي‌ اولين‌بار با استفاده‌ از شيوه‌ مطالعه‌ درباره‌ گروه‌هاي‌ طرف‌ توجه‌ خاص‌، چگونگي‌عكس‌العمل‌هاي‌ 29 گروه‌ اجتماعي‌ مختلف‌ درباره‌ نوبت‌هاي‌ پياپي‌ پخش‌ اين‌ برنامه‌ تلويزيوني‌ به‌ كار گرفته‌ شد، پژوهش‌هاي‌خويش‌ را در اين‌ زمينه‌ ادامه‌ داد و در سال‌ 1986، گزارش‌هايي‌ ديگر از تحقيقات‌ خود با عنوان‌ “تلويزيون‌ و خانواده‌: قدرت‌فرهنگي‌ و فراغت‌ خانگي‌”(6) را منتشر كرد.
اين‌ تحول‌ مهم‌ در مطالعات‌ فرهنگي‌، از لحاظ تقارن‌ زماني‌ آن‌ با زمامداري‌ دولت‌ محافظه‌كار و نوآزادي‌گراي‌ خانم‌ “مارگارت‌تاچر” كه‌ با سياست‌هاي‌ مقررات‌زدايي‌ و خصوصي‌سازي‌ ارتباطات‌ دور، رويارويي‌ با تشكل‌هاي‌ سنديكايي‌ كارگران‌ و گرايش‌خاص‌ به‌ جهاني‌ سازي‌ اقتصادي‌ و افزايش‌ بيكاري‌ و دگرگوني‌ چشم‌انداز اجتماعي‌ انگلستان‌ همراه‌ بود، شايان‌ توجه‌ ويژه‌ است‌.و مخصوصا همزماني‌ اقدام‌ نخست‌وزير وقت‌ انگلستان‌ در مورد آزادسازي‌ خدمات‌ عمومي‌ ارتباطات‌دور با اجراي‌ سياست‌مشابه‌ آن‌ در ايالات‌ متحده‌ آمريكا و 10 سال‌ پيش‌ از اجراي‌ چنين‌ سياستي‌ در كشورهاي‌ قاره‌ اروپايي‌، بسيار پرمعناست‌.(7)
در همين‌ دوره‌ است‌ كه‌ استوارت‌ هال‌، سياسي‌ترين‌ پژوهشگر عضو بنيانگذار مكتب‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ با نوعي‌ احساس‌پيش‌بينانه‌ در مورد فرا رسيدن‌ زمان‌ اجراي‌ سياست‌هاي‌ محافظه‌كارانه‌ جديد، در اواخر دهه‌ 1970، مديريت‌ مركز مطالعات‌فرهنگي‌ دانشگاه‌ بيرمينگام‌ را ترك‌ كرد و با اختصاص‌ فعاليت‌ تمام‌ وقت‌ خود براي‌ همكاري‌ با مجله‌ نوبنياد “ماركسيسم‌امروز” (Marxism Today)، نقش‌ بسيار مهمي‌ در اين‌ مجله‌ به‌ عهده‌ گرفت‌ و به‌ سرعت‌ رهبري‌ فكري‌ اداره‌ آن‌ را به‌ دست‌ آورد. وي‌ در اين‌ نشريه‌، درطول‌ سال‌هاي‌ دهه‌ 1980، 15 مقاله‌ پراهميت‌ منتشر كرد و ضمن‌ آنها، تغييرات‌ زندگي‌ فرهنگي‌ و اجتماعي‌ انگلستان‌ در دوره‌حكومت‌ دولت‌ نو محافظه‌كار خانم‌ تاچر را با ديدگاه‌ انتقادي‌ خاص‌ خود مورد تجزيه‌وتحليل‌ قرار داد.
استوارت‌ هال‌ در سال‌هاي‌ 1989ـ1988، نشست‌هاي‌ متعددي‌ از يك‌ مجمع‌ گفت‌وشنود وسيع‌ سياسي‌، با مشاركت‌ عده‌اي‌از روشنفكران‌ انتقادنگر برگزار كرد. در اين‌ نشست‌ها، واقعيت‌هاي‌ تحولات‌ اخير انگلستان‌ مورد بررسي‌ و ارزيابي‌ واقع‌ شدند وآثار و عوارض‌ ناگوار آنها در زمينه‌ آرمان‌هاي‌ مشترك‌ روشنفكران‌ انتقادنگر، به‌ دقت‌ تجزيه‌وتحليل‌ گرديدند. متن‌هاي‌ تعدادزيادي‌ از اين‌ گفت‌وشنودها، به‌ زودي‌ تهيه‌ و تدوين‌ شدند و در سال‌ 1990 در مجموعه‌اي‌ با عنوان‌ “زمانه‌ جديد” (The New Times) به‌ سرپرستي‌استوارت‌ هال‌ و يكي‌ از همفكران‌ وي‌ انتشار يافتند. در اين‌ متن‌ها، همراه‌ با بررسي‌ تغييرات‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ جديد انگلستان‌،شرايط تازه‌ ادامه‌ حيات‌ نظام‌ سرمايه‌داري‌ جهاني‌ و دولت‌ رفاه‌ مورد حمايت‌ آن‌ معرفي‌ شدند و چالش‌هاي‌ مربوط به‌ هويت‌هاي‌فرهنگي‌ و تعارض‌هاي‌ موجود بين‌ “جهاني‌” و “محلي‌”، در چارچوب‌هاي‌ موضوع‌هاي‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ دانشگاه‌ بيرمينگام‌(شهر، هويت‌ها، مصرف‌) تشريح‌ گرديدند.
اين‌ كتاب‌ كه‌ انديشه‌هاي‌ گروهي‌ ناهمگون‌ از روزنامه‌نگاران‌ برجسته‌ مطبوعات‌ و دانشگاهيان‌ و به‌ ويژه‌ اقتصاددانان‌ وسياست‌شناسان‌ انتقادنگر را انعكاس‌ مي‌داد و از محققان‌ مكتب‌ مطالعات‌ فرهنگي‌، جز استوارت‌ هال‌ و يك‌ همكار وي‌، شخص‌ديگري‌ با آن‌ همكاري‌ نكرده‌ بود، بيش‌ از آن‌ كه‌ يك‌ اثر دانشگاهي‌ باشد، يك‌ اثر سياسي‌ بود. بر خلاف‌ معمول‌، در كتاب‌ مذكور،فهرست‌ مطالب‌ وجود نداشت‌ و عدم‌ پيش‌بيني‌ اين‌ فهرست‌ شايد نشانه‌ نوعي‌ عقب‌ رفتن‌ برخي‌ از روشنفكران‌ انتقادنگر وحاشيه‌اي‌ شدن‌ آنان‌ در برابر تحولات‌ جديد انگلستان‌ بود. هر چند كه‌ برعكس‌ اين‌ تصور، در مقدمه‌ كتاب‌ تاكيد شده‌ بود كه‌فشارهاي‌ 10ساله‌ حكومت‌ خانم‌ مارگارت‌ تاچر، سبب‌ گرديده‌اند تا زمينه‌ مساعدي‌ براي‌ توجه‌ به‌ ساختارهاي‌ اقتصادي‌،اجتماعي‌ و سياسي‌ مرتبط با فرهنگ‌، پديد آيد. استوارت‌ هال‌ خود در اين‌ مقدمه‌ خاطرنشان‌ كرده‌ بود: “... يكي‌ از خصوصيات‌زمانه‌ جديد” تضعيف‌ “همبستگي‌هاي‌ سنتي‌” و ايجاد نوع‌ جديدي‌ از “فردطلبي‌” است‌. به‌گونه‌اي‌ كه‌ افراد را از پي‌گيري‌ روندهاي‌مستمر و مداومي‌ كه‌ براي‌ تثبيت‌ هويت‌هاي‌ اجتماعي‌ ما، وجود دارند، باز مي‌دارد... ما ديگر نمي‌توانيم‌ به‌ فرد بر مبناي‌خودخواهي‌ شخصي‌ و خودمختاري‌ فردي‌ او بنگريم‌. زيرا تجربه‌هاي‌ فرد با هويت‌هاي‌ متعدد و دنياهاي‌ اجتماعي‌ مختلف‌موجود در برابر او وابستگي‌ دارند و در اين‌باره‌، انقلاب‌ فرهنگي‌ دهه‌ 1960 و به‌ ويژه‌ سال‌ 1968 و انقلاب‌هاي‌ فكري‌ سال‌هاي‌اين‌ دهه‌ و دهه‌ 1970 مانند نشانه‌شناسي‌، ساختارگرايي‌ و فراساختارگرايي‌ و توجه‌ خاص‌ آنها به‌ زبان‌ و بازنمود، از اهميت‌فراواني‌ برخوردارند.(8)

پ‌: موضع‌گيري‌هاي‌ “زمانه‌ جديد”: از تعهد سياسي‌ تا لذت‌ رسانه‌اي‌
استوارت‌ هال‌، در بررسي‌هاي‌ خود به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ بود كه‌ بر اثر سياست‌هاي‌ “زمانه‌ جديد” زمامداري‌ خانم‌ مارگارت‌تاچر، هويت‌هاي‌ اجتماعي‌ دگرگون‌ شده‌اند و برخلاف‌ گذشته‌ كه‌ اين‌ هويت‌ها بر وابستگي‌هاي‌ سياسي‌ و صنفي‌، از طريق‌احزاب‌ و سنديكاها استوار بودند، به‌ سوي‌ كانون‌هاي‌ هويتي‌ پرجاذبه‌ جديد، گرايش‌ يافته‌اند. وي‌ عقيده‌ داشت‌ كه‌ با توجه‌ به‌”نقطه‌ عطف‌ مردم‌ شناختي‌” مطالعات‌ فرهنگي‌، مي‌توان‌ روند تركيب‌زدايي‌ و تركيب‌گيري‌ مجدد هويت‌ها را مورد مطالعه‌ قرارداد و براساس‌ آنها چگونگي‌ مصرف‌هاي‌ فرهنگي‌، گزينش‌هاي‌ هويتي‌ و ايدئولوژيك‌ و همچنين‌ “لذت‌هاي‌” رسانه‌اي‌ را كه‌ براي‌بسياري‌ از روشنفكران‌ چپ‌، افتضاح‌آميز به‌نظر مي‌رسند، مشخص‌ ساخت‌ و با تكيه‌ بر شناخت‌ شرايط تازه‌ شكل‌گيري‌هويت‌هاي‌ اجتماعي‌، مركزيتي‌ را كه‌ فرهنگ‌ در اداره‌ جوامع‌ و بر اثر آن‌ در كنش‌هاي‌ سياسي‌كسب‌ كرده‌ است‌، مورد تاكيد قرار داد.
وي‌ در سال‌ 1991، در بررسي‌هاي‌ خود راجع‌ به‌ علل‌ “موضع‌گيري‌هاي‌ جديد در مطالعات‌ فرهنگي‌”، عوامل‌ مهمي‌ را كه‌ ازديدگاه‌ وي‌ در پژوهش‌هاي‌ آكادميك‌، “گذشتن‌ از مرزها” را ناگزير ساخته‌اند، چنين‌ معرفي‌ كرده‌ بود:
1. جهاني‌سازي‌ اقتصادي‌، كه‌ در فرايند به‌ هم‌ ريختگي‌ مرزهاي‌ خاص‌ فرهنگ‌هاي‌ ملي‌ و فرهنگ‌هاي‌ فردي‌ مخصوصا دراروپا، تاثير گذاشته‌ است‌.
2. شكستگي‌ و شكاف‌ در “چشم‌اندازهاي‌ اجتماعي‌” در جوامع‌ صنعتي‌ پيشرفته‌ كه‌ سبب‌ شده‌ است‌، در فرايند بازسازي‌هويت‌هاي‌ اجتماعي‌ معرف‌ فرد، توجه‌ به‌ “خويش‌” در كنار عناصر مختلف‌ هويتي‌ اهميت‌ پيدا كند و هويت‌ هر فرد، ديگر به‌يكي‌ از شاخص‌هاي‌ قديمي‌ آن‌ مانند طبقه‌، ملت‌، نژاد، قوميت‌ و جنسيت‌... محدود نگردد.
3. نيروي‌ مهاجرت‌، كه‌ “... در سكوت‌ و خاموشي‌، دنياي‌ ما را تغيير مي‌دهد...”
4. فرايند همگون‌سازي‌ و ناهمگون‌سازي‌ كه‌ از بالا و پايين‌، نيروي‌ سازماندهي‌دهنده‌ دلت‌ ـ ملت‌، فرهنگ‌ ملي‌ و سياست‌ملي‌ را تخريب‌ مي‌كند.
او در اين‌ زمينه‌، علاوه‌ بر عوامل‌ مذكور بر ايجاد نوعي‌ اجبار براي‌ پژوهشگران‌ داراي‌ تعهد سياسي‌، به‌ صرف‌ توان‌هاي‌شخصي‌ آنان‌ در فعاليت‌هاي‌ مربوط به‌ “جنبش‌هاي‌ اجتماعي‌” و نه‌ احزاب‌ سياسي‌ قديم‌ نيز تاكيد كرده‌ است‌. بايد در نظر داشت‌كه‌ خود وي‌ و همچنين‌ ادوارد تامپسون‌، با مشاركت‌ در جنبش‌ صلح‌طلبي‌ و خلع‌ سلاح‌ هسته‌اي‌، گاهي‌ با عدم‌ تفاهم‌ همكاران‌ درمورد اين‌ جنبش‌ها، روبه‌رو شده‌ بودند.
در آن‌ زمان‌، ديويد مورلي‌، نيز در اين‌باره‌ با استوارت‌ هال‌ همفكري‌ داشت‌ و در حمايت‌ از جنبش‌هاي‌ اجتماعي‌ نوين‌، خودرا متعهد مي‌شناخت‌. وي‌ به‌ ويژه‌ در هيات‌ مديره‌ مؤسسه‌ انتشاراتي‌ و ارتباطات‌ رسانه‌ها (كمديا) (Commedia)، كه‌ از اين‌ جنبش‌هاپشتيباني‌ مي‌كرد، كوشش‌هاي‌ مهمي‌ در اين‌ زمينه‌ به‌ عمل‌ آورده‌ بود. (9)
لغزش‌ تدريجي‌ از هدف‌هاي‌ اوليه‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ در بررسي‌ آثار و عوارض‌ پيام‌هاي‌ وسايل‌ ارتباط جمعي‌ در زندگي‌گروه‌هاي‌ كارگري‌ انگلستان‌، به‌ سوي‌ بررسي‌هاي‌ مربوط به‌ “لذت‌جويي‌” مخاطبان‌ از برنامه‌هاي‌ تلويزيوني‌، از اواسط دهه‌ 1980همزمان‌ با آغاز فعاليت‌ نسل‌ سوم‌ پژوهشگران‌ مكتب‌ بيرمينگام‌ و گسترش‌ برنامه‌هاي‌ تفريحي‌ تلويزيون‌هاي‌ تجارتي‌ شروع‌ شد.يكي‌ از شاخص‌هاي‌ اين‌ پديده‌، برگزاري‌ نخستين‌ همايش‌ بين‌المللي‌ “مطالعات‌ تلويزيوني‌” بود، كه‌ در سال‌ 1984 از سوي‌”انستيتوي‌ فيلم‌ انگلستان‌” و “انستيتوي‌ آموزش‌ دانشگاه‌ لندن‌” ترتيب‌ يافت‌. در اين‌ همايش‌ خانم‌ “ين‌ آنگ‌”، كه‌ يكي‌ از قطب‌هاي‌پرجاذبه‌ آن‌ بشمار مي‌رفت‌، با تعريف‌ و تمجيد از مفهوم‌ لذت‌جويي‌ مخاطبان‌ از برنامه‌هاي‌ تلويزيون‌هاي‌ تجارتي‌، براي‌رويارويي‌ با ميراث‌ تلويزيون‌هاي‌ خدمت‌عمومي‌، گام‌ تازه‌اي‌ برداشت‌ و نقطه‌ عطف‌ جديدي‌ در اين‌ زمينه‌ پديد آورد. وي‌ درسخنراني‌ها و اظهارنظرهاي‌ خود در اين‌ باره‌، تا آنجا پيش‌ رفت‌ كه‌ با ارائه‌ نوعي‌ لايحه‌ دفاعيه‌ در حمايت‌ از الگوي‌ “تلويزيون‌بازار”، مستقيما تلويزيون‌ عمومي‌ را مورد حمله‌ قرار داد. او از يك‌ سو، تلويزيون‌ خصوصي‌ را به‌ سبب‌ توجه‌ آن‌ به‌ توقعات‌مردم‌ براي‌ برخورداري‌ از برنامه‌هاي‌ سرگرم‌كننده‌ اين‌ برنامه‌ها، عامل‌ آزادي‌ و رهايي‌ انسان‌ها معرفي‌ كرد و از سوي‌ ديگرتلويزيون‌ عمومي‌ را به‌ لحاظ بي‌اعتنايي‌ به‌ “علاقه‌ها و رجحان‌هاي‌ مردمي‌”، عامل‌ پدرسالاري‌ و مقيدسازي‌ مخاطبان‌ به‌شمارآورد.
در اواخر دهه‌ 1980، مخالفت‌ با تلويزيون‌هاي‌ خدمت‌ عمومي‌ تا آنجا پيش‌ رفت‌ كه‌ به‌ نوعي‌ اعلان‌ جنگ‌ در برابر رهنموداتحاديه‌ اروپايي‌ راجع‌ به‌ “تلويزيون‌ بدون‌ مرز” منتهي‌ گرديد. خانم‌ “ين‌ آنگ‌” در مقاله‌اي‌ كه‌ در سال‌ 1990 در “مجله‌ اروپايي‌ارتباطات‌” انتشار داد، چنين‌ نوشت‌:
“... اروپايي‌خواهان‌، دغدغه‌ تعصب‌آميزي‌ نسبت‌ به‌ آنچه‌ “آمريكايي‌سازي‌ فرهنگي‌” و عارضه‌ فراملي‌سازي‌ نظام‌ رسانه‌اي‌معرفي‌ شده‌ است‌، نشان‌ داده‌اند. اين‌ موضع‌گيري‌، يك‌ واقعيت‌ آشكار را كه‌ مشخص‌ مي‌سازد نهادهاي‌ فرهنگي‌ آمريكايي‌، يك‌جز تكاملي‌ شيوه‌ هويت‌سازي‌ ميليون‌ها اروپايي‌ شده‌اند، به‌ فراموشي‌ سپرده‌ است‌. بنابراين‌، سياست‌هاي‌ رسمي‌ مبتني‌ برمعارضه‌ كل‌ “اروپا” عليه‌ “آمريكا”، با توجه‌ به‌ زندگي‌ روزانه‌ اروپاي‌ معاصر، مسير نادرستي‌ دنبال‌ مي‌كنند. گفتمان‌ “پان‌اروپايي‌ گرايي‌” نه‌ تنها يك‌ پاسخ‌ ضدچيرگي‌ (هژموني‌) در برابر چيرگي‌ كاملا واقعي‌ آنها در زمينه‌ توليد و توزيع‌ فرهنگي‌،شناخته‌ نمي‌شود، بلكه‌ خود يك‌ استراتژي‌ چيرگي‌جويي‌ است‌ كه‌ به‌ حاشيه‌اي‌ سازي‌ پاسخ‌هاي‌ دشوارپذير اروپايي‌هاي‌معمولي‌ گرايش‌ دارد...”(10)

به‌ اين‌ ترتيب‌ به‌ عقيده‌ “استوارت‌ هال‌”، بازگشت‌ به‌ “لذت‌ معمولي‌”، صريحا به‌ نام‌ ضرورت‌ طرد سنت‌ سنگين‌ نظريه‌هاي‌بدبينانه‌ و منفي‌ الهام‌ گرفته‌ از مكتب‌ فرانكفورت‌ و جريان‌ انديشه‌ ساختارگرا، صورت‌ مي‌گرفت‌ و با توجه‌ به‌ آن‌ كه‌ چنين‌ديدگاهي‌ همواره‌ با ابهام‌ همراه‌ است‌، جاذبه‌ اين‌ لذت‌ ممكن‌ است‌ در جهت‌ “بردگي‌ ارادي‌” به‌كارگرفته‌ شود و معمول‌ لذت‌ بامعمول‌ تلويزيون‌ تجارتي‌ مشتبه‌ گردد. بنابراين‌، در برابر فرايند مقررات‌ زدايي‌ و خصوصي‌سازي‌ حوزه‌هاي‌ ارتباطات‌ سمعي‌ وبصري‌، در زماني‌ كه‌ كشورهاي‌ “اتحاديه‌ اروپايي‌” به‌ مباحثه‌هاي‌ طولاني‌ خود درباره‌ “تلويزيون‌ بدون‌ مرز” ادامه‌ مي‌دهند و ازجريان‌ كالايي‌سازي‌ وحشي‌ ايتاليايي‌ مانند نگرانند، حداقل‌ بايد بي‌طرفي‌ پژوهش‌، رعايت‌ شود. قبلا نيز همين‌ انديشه‌ خاص‌لذت‌جويي‌، الهام‌ دهنده‌ پژوهش‌ “تماشاي‌ دالاس‌” بود. پژوهشي‌ كه‌ در قالب‌ خاص‌ مردم‌شناختي‌ و با رهايي‌ از محدوديت‌هاي‌ايدئولوژيك‌ مربوط به‌ مساله‌ لذت‌ در دريافت‌ پيام‌هاي‌ ارتباطي‌، صورت‌ گرفته‌ بود.
به‌طور كلي‌، يكي‌ از تعارض‌هاي‌ عمده‌ تحول‌ 15 ساله‌ مطالعات‌فرهنگي‌ ـ در فاصله‌ اواخر دهه‌ 1970 و اواسط دهه‌ 1990 ـآن‌ است‌ كه‌ در جريان‌ اين‌ تحول‌، استفاده‌ از انديشه‌ “رمزگذاري‌ و رمزگشايي‌”، كه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ نقطه‌ عطف‌ براي‌ عملياتي‌سازي‌الگوهاي‌ نظري‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ بود و هدف‌ اصلي‌ آن‌ برخوردار ساختن‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ از مزاياي‌ پژوهش‌هاي‌ تجربي‌بود، به‌ ايجاد گرايش‌هاي‌ غيرمنتظره‌اي‌ در ميان‌ دست‌اندركاران‌ اين‌ مطالعات‌ براي‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ رويكردهاي‌ پژوهشي‌ سنتي‌،منتهي‌ شد و نوعي‌ گرايش‌ جديد به‌ مطالعات‌ قديمي‌ جامعه‌شناسي‌ كاركردگرا را به‌ دنبال‌ آورد. در اين‌ ميان‌ با شگفتي‌ بين‌پژوهشگران‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ و پژوهشگران‌ تحقيقات‌ تجربي‌، نوعي‌ “صلح‌ شجاعان‌” پديد آمد و محققان‌ محافظه‌كار، به‌تجليل‌ از پژوهشگران‌ انتقادنگر پرداختند و فرزندان‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ انتقادگر، از فضيلت‌هاي‌ ناشناخته‌ پژوهشگران‌ قديمي‌كاركردگرا، تعريف‌ و تمجيد كردند.(11)
ديويد مورلي‌ در روند اين‌ نمايش‌ بازشناسي‌ و ارج‌گذاري‌ متقابل‌،نقشي‌ نداشت‌. وي‌ در سال‌ 1992، ضمن‌ ارائه‌ مقاله‌اي‌ دربررسي‌ كتاب‌ “صدور معنا: قرائت‌هاي‌ بين‌ فرهنگي‌ دالاس‌”، تاليف‌ مشترك‌ اليهو كاتز و تامارا ليبنز(12)، كه‌ در “مجله‌ ارتباطات‌”در آمريكا به‌ چاپ‌ رسيد، قضاوت‌ خوش‌بينانه‌ و التفات‌آميزي‌ راجع‌ به‌ آن‌ نشان‌ داده‌ بود و هدف‌ اصلي‌ اين‌ دو نويسنده‌ براي‌همكاري‌ در تهيه‌ و تدوين‌ كتاب‌ مذكور را كمك‌ به‌ “اسطوره‌زدايي‌ نظريه‌هاي‌ امپرياليسم‌ فرهنگي‌” معرفي‌ كرده‌ بود. اما وي‌ درعين‌حال‌ يادآور شده‌ بود كه‌ اين‌ دو نويسنده‌، از مفهوم‌ “امپرياليسم‌ فرهنگي‌”، يك‌ ديدگاه‌ كاريكاتور مانند در چارچوب‌ “... يك‌پيام‌ چيرگي‌ گريز (مبتني‌ بر هژموني‌)، كه‌ از طريق‌ تجزيه‌ و تحليل‌ متن‌ به‌ آن‌ وقوف‌ پيدا مي‌شود و در انديشه‌ بي‌دفاع‌ تماشاگران‌در سراسر دنيا، انتقال‌ مي‌يابد...” عرضه‌ مي‌كنند. مورلي‌ پس‌ از آن‌ در مقاله‌ ديگري‌ با عنوان‌ “نظريه‌ مخاطبان‌ فعال‌” كه‌ در سال‌1993 در همان‌ مجله‌ به‌ چاپ‌ رساند، با وجود تاكيد بر عدم‌ طرفداري‌ از رويكردهاي‌ توده‌گرا، با استناد به‌ نوشته‌ها و آثار قبلي‌خويش‌، مستندات‌ “ين‌ آنگ‌” و اليهو كاتز و همكار وي‌ درباره‌ “نظريه‌ مخاطبان‌ فعال‌” را كه‌ از سوي‌ آنان‌ عليه‌ “ديدگاه‌ ساده‌انگارانه‌موسوم‌ به‌ ايدئولوژي‌ حاكم‌” ابراز شده‌اند، فاقد استحكام‌ و قابل‌ انتقاد شناخت‌.(13) او در كتاب‌ خود درباره‌ “مخاطبان‌ تلويزيون‌ ومطالعات‌ فرهنگي‌” كه‌ در سال‌ 1992 منتشر شد(14)، نيز با روشن‌بيني‌ و خودانتقادي‌، نوعي‌ لايحه‌ دفاعي‌ در مورد جنبه‌هاي‌مثبت‌ تحولات‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ ارائه‌ داد و دو هدف‌ اصلي‌ “نقطه‌ عطف‌” مورد توجه‌ در سال‌هاي‌ دهه‌ 1980 را، عقب‌نشيني‌ ازافراط هاي‌ نظري‌ قبلي و تجهيز به‌ ابزارهاي‌ جامعه‌شناختي‌ مؤثرتر در استفاده‌ از آزمون‌هاي‌ تجربي‌ الگوهاي‌ نظري‌ تجزيه‌ وتحليل‌ دريافت‌ پيام‌ها، معرفي‌ كرد و فاصله‌ وسيع‌ ديدگاه‌هاي‌ خود با ديدگاه‌هاي‌ اليهو كاتز و همكار او را مورد تاكيد قرار داد.(15)

ت‌: روند جهاني‌ مطالعات‌ فرهنگي‌
“آرمان‌ ماتلار” پژوهشگر ارتباطي‌ انتقادنگر معروف‌ فرانسوي‌، در كتابي‌ به‌ نام‌ “مقدمه‌ درباره‌ مطالعات‌ فرهنگي‌”، كه‌ باهمكاري‌ يك‌ محقق‌ فرانسوي‌ ديگر در سال‌ 2003، منتشركرده‌ است‌، بخشي‌ را به‌ روند جهاني‌سازي‌ مطالعات‌ فرهنگي‌اختصاص‌ داده‌ است‌ وي‌ در آغاز اين‌ بخش‌، چنين‌ نوشته‌ است‌:

“... كمتر از 50سال‌ پس‌ از انتشار كتاب‌ “كاربردهاي‌ سوادآموزي‌” ريچارد هوگارت‌ و 30 سال‌ بعد از انتشار نخستين‌ آثارمهم‌ مركز مطالعات‌ فرهنگي‌ معاصر دانشگاه‌ بيرمينگام‌، نفوذ اين‌ جريان‌ پژوهشي‌ همچنان‌ در حال‌ گسترش‌ است‌ و قطب‌هاي‌توسعه‌ آن‌ در حال‌ جابه‌جايي‌ هستند.... به‌ گونه‌اي‌ كه‌ ايالات‌ متحده‌ آمريكا، به‌ يك‌ مركز جديد تقويت‌ جريان‌ مذكور و يك‌پايگاه‌ اساسي‌ فراگيري‌ جهاني‌ آن‌ تبديل‌ شده‌ است‌. اكنون‌ ديگر كشوري‌ نيست‌ كه‌ داراي‌ دپارتمان‌هاي‌ دانشگاهي‌ و يا حداقل‌دروس‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ نباشد. همه‌ جا، كتاب‌ها و مجله‌هاي‌ تخصصي‌ مربوط به‌ آن‌ در حال‌ افزايش‌ و گسترش‌اند. در پاييز2003، يك‌ جست‌وجوگر اينترنتي‌ در حدود دو ميليون‌ونيم‌ مرجع‌ خاص‌ درباره‌ “مطالعات‌ فرهنگي‌” معرفي‌ كرده‌ بود. با توجه‌به‌ چنين‌ موقعيتي‌ بايد شرايطي‌ پديد آيند تا توسعه‌ اين‌ مطالعات‌، به‌ گونه‌اي‌ منطبق‌ با مقتضيات‌ جريان‌هاي‌ فكري‌ انتقادنگر،جنبه‌ نهاديي‌ پيدا كند. اين‌ گسترش‌ پرجاذبه‌ را نمي‌توان‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فرايند ساده‌ افزايش‌ شمار پژوهشگران‌ و توجه‌ بيشتردانشگاهيان‌ راجع‌ به‌ اين‌ مطالعات‌ تلقي‌ كرد. جنبه‌هاي‌ منفي‌ گسترش‌ بي‌رويه‌ مطالعات‌ فرهنگي‌، از لحاظ مخاطرات‌هويت‌زدايي‌ و بي‌توجهي‌ به‌ پژوهش‌هاي‌ جدي‌ و پربار نيز بايد موردنظر قرار گيرند...”.(16)
اين‌ محقق‌ ارتباطي‌ انتقادانديش‌، در ادامه‌ بررسي‌ خود در مورد مطالعات‌ فرهنگي‌، از نهادي‌سازي‌ تقريبا تصادفي‌ اين‌مطالعات‌، كه‌ براثر افزايش‌ تعداد مؤسسات‌ دانشگاهي‌ جديد، غيرقابل‌ دوام‌ بودن‌ نامقبول‌شناسي‌ مطالعات‌ مذكور دردانشگاه‌هاي‌ قديمي‌ و معروف‌ انگلستان‌ و واگذاري‌ اين‌ مطالعات‌ به‌ پلي‌تكنيك‌هاي‌ اين‌ كشور، پديد آمده‌ است‌، سخن‌ گفته‌است‌. وي‌ در اين‌ زمينه‌ خاطرنشان‌ ساخته‌ است‌ كه‌ از اواخر دهه‌ 1970، تحت‌تاثير سياست‌هاي‌ عمومي‌ دولت‌ محافظه‌كار خانم‌مارگارت‌ تاچر براي‌ گسترش‌ فعاليت‌ پلي‌تكنيك‌ها و افزايش‌ شمار دانشجويان‌ آنها، مطالعات‌ فرهنگي‌ نيز در برنامه‌هاي‌ آموزشي‌و پژوهشي‌ اين‌ مؤسسات‌ رو به‌ توسعه‌ گذاشتند و پس‌ از آن‌ كه‌ در اواسط دهه‌ 1980 دولت‌ انگلستان‌ براي‌ چاره‌جويي‌ در برابرتقاضاهاي‌ رو به‌فزون‌ تحصيلات‌ دانشگاهي‌ تصميم‌ گرفت‌ پلي‌تكنيك‌ها را به‌ دانشگاه‌هاي‌ جديد تبديل‌ كند و از پذيرش‌ انبوه‌دانشجويان‌ در دانشگاه‌هاي‌ نخبه‌گرا، جلوگيري‌ نمايد، جايگاه‌ مطالعات‌ مذكور در اين‌ دانشگاه‌هاي‌ تازه‌ سازمان‌ يافته‌، برجسته‌تر شد و اين‌ مطالعات‌ به‌ عنوان‌ يك‌ رشته‌ علمي‌ اصيل‌ و قديمي‌، در اين‌ دانشگاه‌ها، با استقبال‌ روبه‌رو گرديد. به‌ زودي‌ با تاسيس‌رشته‌هاي‌ تازه‌ ديگر مانند “مطالعات‌ اروپايي‌” در كنار “مطالعات‌ فرهنگي‌”، نوعي‌ روش‌ آموزش‌وپژوهش‌ ميان‌ رشته‌اي‌ نيز دراين‌ دانشگاه‌ها پديد آمد. در همان‌ سال‌ها، تجربه‌ موفق‌، “دانشگاه‌ آزاد” انگلستان‌ در مطالعات‌ ارتباطي‌ و همچنين‌ مطالعات‌فرهنگي‌ نيز توسعه‌ فعاليت‌هاي‌ ميان‌رشته‌اي‌ مذكور را پر رونق‌تر كرد. (17)
همزمان‌ با توسعه‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ در انگلستان‌، در بسياري‌ از كشورهاي‌ اروپايي‌ و به‌ ويژه‌ در كشورهاي‌ اسكانديناوي‌،آمريكاي‌ شمالي‌ و كشورهاي‌ مشترك‌المنافع‌ انگلستان‌، مطالعات‌ مذكور طرف‌ توجه‌ قرار گرفتند. به‌طوري‌ كه‌ اين‌ مطالعات‌، به‌صورت‌ نوعي‌ از صادرات‌ اين‌ كشور در آمدند. بدون‌ترديد نفوذ جهاني‌ زبان‌ انگليسي‌ و كيفيت‌ مطلوب‌ تجربيات‌ پژوهشي‌”مكتب‌ بيرمينگام‌”، در افزايش‌ و گسترش‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ در سراسر دنيا سهم‌ بسيار برجسته‌اي‌ داشتند و بسياري‌ از مدرسان‌دانشگاهي‌ انگليسي‌ را كه‌ در كشورهاي‌ خارج‌ تدريس‌ مي‌كردند نيز به‌ خود جلب‌ كردند.
در اين‌ ميان‌، برخي‌ از كشورهاي‌ اروپايي‌ و به‌خصوص‌ اروپاي‌ جنوبي‌ و همچنين‌ بسياري‌ از كشورهاي‌ نيمكره‌ جنوبي‌، ديرتراز كشورهاي‌ ديگر به‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ روي‌ آوردند و شايد بتوان‌ يكي‌ از علل‌ اصلي‌ آن‌ را تاخير پيشرفت‌ دموكراسي‌ و آزادي‌ دراين‌ كشورها و عدم‌ ايجاد شرايط مناسب‌ براي‌ توسعه‌ يك‌ مكتب‌ انتقادگرا دانست‌. كشور فرانسه‌ هم‌ در مورد مطالعات‌ فرهنگي‌انگليسي‌ يك‌ وضع‌ استثنايي‌ پيدا كرد. به‌ اين‌ معني‌ كه‌ در پي‌ تاسيس‌ “مركز مطالعات‌ و ارتباطات‌ جمعي‌” فرانسه‌ كه‌ در سال‌1962 با همكاري‌ چند تن‌ از صاحب‌نظران‌ و متفكران‌ فرانسوي‌، مانند ادگار مورن‌، رولان‌ بارت‌، كريستيان‌ متز، در پاريس‌ ايجادشد، “مطالعات‌ ساختارگرايي‌” مبتني‌ بر زبان‌شناسي‌ و به‌ ويژه‌ “نشانه‌شناسي‌” پيشرفت‌ خاصي‌ پيدا كردند و شرايطي‌ پديدآوردند كه‌ فرانسه‌ برخلاف‌ بسياري‌ از كشورهاي‌ ديگر، به‌ جاي‌ واردكننده‌ “مطالعات‌ فرهنگي‌” دانشگاه‌ بيرمينگام‌، به‌ صادركننده‌مطالعات‌ “ساختارگرايي‌” به‌ دانشگاه‌ مذكور، تبديل‌ شد. به‌طوري‌ كه‌ در طول‌ دهه‌هاي‌ اخير، انديشه‌ها و آثار متفكراني‌ همچون‌رولان‌ بارت‌، لويي‌ آلتوسر و ميشل‌ فوكو، از موضوع‌هاي‌ اساسي‌ و متن‌هاي‌ اصلي‌ “مطالعات‌ فرهنگي‌” انگليسي‌ به‌شمارمي‌آمدند. توسعه‌ “جامعه‌شناسي‌ ادبيات‌”، كه‌ با كوشش‌هاي‌ “روبر اسكارپيت‌”، استاد دانشگاه‌ بوردو صورت‌ گرفت‌، آثار هانري‌لوفور، پژوهشگر “مسائل‌ زندگي‌ روزانه‌” و پژوهش‌هاي‌ “پي‌ير بورديو” جامعه‌شناس‌ معروف‌ ديگر فرانسوي‌ در زمينه‌هاي‌فعاليت‌هاي‌ هنري‌، نخبه‌گرايي‌، سلطه‌ نمادين‌ و كتاب‌هاي‌ مشهور وي‌، مانند بينوايي‌ جهان‌ نيز معرف‌ ويژگي‌هاي‌ مطالعات‌فرهنگ‌شناسي‌ و ارتباط شناسي‌ فرانسه‌اند. (18)
بايد در نظر داشت‌ كه‌ در دو دهه‌ اخير، مطالعات‌ فرهنگي‌، به‌طور هماهنگ‌ و يكنواخت‌، در مناطق‌ مختلف‌ جهان‌، گسترش‌نيافته‌اند و بررسي‌هاي‌ مختلف‌ نشان‌ مي‌دهند كه‌ برخلاف‌ آمريكاي‌ شمالي‌ و به‌ ويژه‌ كانادا و همچنين‌ استراليا و زلاند نو، درآلمان‌ و كشورهاي‌ اروپاي‌ شرقي‌، پيشرفت‌ اين‌ مطالعات‌ به‌ كندي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ و شايد بتوان‌ علل‌ مهم‌ عدم‌ پيشرفت‌”مطالعات‌ فرهنگي‌” در كشورهاي‌ اخير را، دور ماندن‌ آنها از نفوذ جهاني‌ زبان‌ انگليسي‌، تفاوت‌ شرايط و اوضاع‌ و احوال‌ سياسي‌دانشگاه‌ها با دانشگاه‌هاي‌ كشورهاي‌ غربي‌ و آشنايي‌ دير هنگام‌ روشنفكران‌ اين‌ كشورها با انديشه‌هاي‌ انتقادي‌ ارتباطي‌ دانست‌.
آرمان‌ ماتلار معتقد است‌ كه‌ شرايط زماني‌ دموكراتيزه‌سازي‌ ناگهاني‌ كشورها، مانند سقوط ديكتاتوري‌ها، شرايط مساعدي‌براي‌ پيشرفت‌ نظريه‌هاي‌ انتقادي‌ فراهم‌ مي‌سازند و نوسازي‌ ابزارهاي‌ توليد و دگرگوني‌ روابط اقتصادي‌ در كشورهاي‌ عقب‌مانده‌هم‌ در اين‌ زمينه‌ مؤثرند. وي‌ در مورد اخير، به‌ ويژه‌ از توسعه‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ در برخي‌ از كشورهاي‌ شرق‌ و جنوب‌شرقي‌آسيا، مانند كره‌جنوبي‌ و جزيره‌ تايوان‌ نام‌ مي‌برد و ضمن‌ اشاره‌ به‌ آغاز نفوذ مطالعات‌ ياد شده‌ از طريق‌ دانشجويان‌ كره‌اي‌ وچيني‌ دانشگاه‌هاي‌ ايالات‌ متحده‌، يادآوري‌ مي‌كند كه‌ اين‌ مطالعات‌ در كشورهاي‌ مذكور به‌ عنوان‌ يكي‌ از آخرين‌ دستاوردهاي‌فكري‌ داراي‌ عطر انتقادي‌ بسيار شيك‌ و مد روز، نگريسته‌ مي‌شوند و در كنار مجموعه‌اي‌ از چشم‌اندازهاي‌ پرجاذبه‌ نوسازي‌سريع‌ اين‌ كشورها، با استقبال‌ روبه‌رو مي‌گردند. همچنين‌ در كشورهاي‌ شرق‌ و جنوب‌شرقي‌ آسيا، كه‌ از دوره‌ پس‌ از جنگ‌جهاني‌ دوم‌ تحت‌ نفوذ سياسي‌ و فرهنگي‌ ايالات‌ متحده‌ آمريكا قرار داشته‌اند. بر اثر پيشرفت‌ و گسترش‌ مطالعات‌ فرهنگي‌،شيوه‌هاي‌ پژوهشي‌ تجربي‌ مبتني‌ بر كاركردگرايي‌ از رونق‌ افتاده‌اند و برخلاف‌ آنها، در فدراسيون‌ روسيه‌ و بسياري‌ از كشورهاي‌اروپاي‌ شرقي‌ كه‌ تا اوايل‌ دهه‌ 1990 از جريان‌هاي‌ مسلط فكري‌ و پژوهشي‌ آمريكا در دهه‌ 1950 و 1960 دور مانده‌ بودند،تحقيقات‌ تجربي‌ مبتني‌ بر پرسشنامه‌ و مصاحبه‌ رواج‌ يافته‌اند. در عين‌ حال‌، در اين‌ كشورها در سال‌هاي‌ اخير نفوذ انديشه‌هاي‌فلسفي‌ آلماني‌ و همچنين‌ فرانسوي‌، در برابر انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ آنگلوساكسوني‌، بيشتر بوده‌ است‌. (19)
كشورهاي‌ آمريكاي‌ لاتين‌ هم‌ در دو دهه‌ گذشته‌ در جريان‌ صدور و ورود پژوهش‌هاي‌ مربوط به‌ فرايندهاي‌ فرهنگي‌، جايگاه‌خاص‌ خود را داشته‌اند. به‌طوري‌ كه‌ مطالعات‌ و تحقيقات‌ محققان‌ و متخصصان‌ اين‌ كشورها درباره‌ فرهنگ‌هاي‌ مردمي‌ وهويت‌هاي‌ فرهنگي‌، تحت‌تاثير مبارزات‌ رهايي‌ بخش‌ ديرين‌ آنها عليه‌ چيرگي‌ فرهنگي‌ اروپا و آمريكا و برنامه‌هاي‌ اصلاحات‌ وانقلابات‌ آنها در دهه‌هاي‌ اخير، در كشورهاي‌ ديگر دنيا با استقبال‌ روبه‌رو شده‌اند. نخستين‌ پژوهش‌هاي‌ مردم‌شناختي‌ مربوط به‌چگونگي‌ دريافت‌ سريال‌هاي‌ آمريكايي‌ در جوامع‌ آمريكاي‌ لاتين‌ در سال‌هاي‌ 1973 ـ 1970 در دوره‌ رياست‌ جمهوري‌”سالوادر آلنده‌” رئيس‌ جمهوري‌ استقلال‌ طلب‌ شيلي‌ صورت‌ گرفتند و در برابر پژوهش‌هاي‌ مبتني‌ بر الگوي‌ كاركردگرايي‌ غربي‌و همچنين‌ پژوهش‌هاي‌ منطبق‌ با قالب‌ “ترغيب‌ و تبليغ‌” مورد پيروي‌ روشنفكران‌ چپ‌ وابسته‌ به‌ شوروي‌، شيوه‌هاي‌ تحقيق‌انتقادي‌ مستقل‌ را پايه‌گذاري‌ كردند.
از دهه‌ 1980 هم‌ آثار فكري‌ “ژزوس‌ مارتين‌ باربرو” (Jesus Martin Barbera)، محقق‌ اسپانيايي‌ ـ كلمبيايي‌، درباره‌ “ميانجي‌گري‌ ارتباطي‌” و “لذت‌مردمي‌”، مطالعات‌ “نستور گارسيا كانسيليني‌” (Nestor Garcia Canclini)، پژوهشگر آرژانتيني‌ مقيم‌ مكزيك‌، در مورد “به‌هم‌ ريختگي‌ فرهنگي‌”،”غيرسرزميني‌سازي‌” و “مجمتع‌سازي‌ مصرفي‌”، تحقيقات‌ “رناتو اورتيز” (Renato Ortiz) برزيلي‌، راجع‌ به‌ “سنت‌ مدرن‌” و “جهاني‌سازي‌انترناسيونال‌ مردمي‌” و پژوهش‌هاي‌ “جرج‌ گونزالز” (Jorge Gonzalez) مكزيكي‌، در مورد “جبهه‌هاي‌ فرهنگ‌ روزانه‌”، در جهت‌ استقلال‌ كامل‌”مطالعات‌ فرهنگي‌” آمريكاي‌ لاتين‌ پيش‌ رفته‌اند. چهار پژوهشگر مذكور، به‌ جاي‌ آن‌ كه‌ تحت‌تاثير مكتب‌ مطالعات‌ فرهنگي‌انگلستان‌ قرار گرفته‌ باشند، از انديشه‌هاي‌ متفكران‌ معاصر فرانسوي‌ و مخصوصا مارسل‌ موس‌، پل‌ ريكور، ميشل‌ سر، ميشل‌دوسرتو، پي‌ير بورديو، و روژه‌ باستيه‌، استفاده‌ كرده‌اند.
اين‌ پژوهشگران‌، به‌ سبب‌ آثار و عوارض‌ اختناق‌ و سركوب‌ نظام‌هاي‌ ديكتاتوري‌ سابق‌ و شرايط سياسي‌ خاص‌ موجود دركشورهاي‌ محل‌ اقامت‌ يا مهاجرت‌ آنان‌، بيش‌ از آن‌كه‌ به‌ بررسي‌ و ارزيابي‌ ساختارهاي‌ قدرت‌ سياسي‌ و جنبش‌هاي‌ اجتماعي‌جديد و تمركز اقتصادي‌ شديد رسانه‌ها در آمريكاي‌ لاتين‌ بپردازند، با توجه‌ به‌ شرايط كنوني‌ پيشبرد سياست‌هاي‌ نو محافظه‌كار(نئوليبرال‌) در زمينه‌هاي‌ “تثبيت‌ اقتصاد كلان‌” و “تعديل‌ اقتصادي‌”، به‌ مطالعه‌ و تحقيق‌ راجع‌ به‌ “هويت‌هاي‌ فرهنگي‌” و”شيوه‌هاي‌ مصرفي‌” توجه‌ يافته‌اند. در عين‌حال‌ از اوايل‌ دهه‌ 1990، براثر پيشرفت‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ در ايالات‌ متحده‌ آمريكا وتبديل‌ اين‌ كشور به‌ مركز تقويت‌ و توسعه‌ اين‌ مطالعات‌، در برخي‌ از دانشگاه‌هاي‌ كشورهاي‌ آمريكاي‌ لاتين‌ نيز دوره‌هاي‌ جديدمطالعات‌ فرهنگي‌ داير شده‌اند.(20)
“مطالعات‌ فرهنگي‌” علاوه‌ بر گسترش‌ جغرافيايي‌، از لحاظ موضوع‌هاي‌ مورد بررسي‌ نيز در سال‌هاي‌ اخير گوناگون‌تر وفراوان‌تر شده‌اند. به‌طوري‌ كه‌ با نوعي‌ گرايش‌ فرارشته‌اي‌، زمينه‌هاي‌ مختلف‌ فرهنگ‌، ارتباطات‌، روزنامه‌نگاري‌، جامعه‌شناسي‌،مردم‌شناسي‌، جمعيت‌شناسي‌، دين‌شناسي‌ و نظاير آنها را در برگرفته‌اند و موضوع‌هاي‌ متعددي‌ همچون‌ ادبيات‌، هنرها، موزه‌ها،حافظه‌ اجتماعي‌، شيوه‌هاي‌ زندگي‌، قوميت‌ها، نژادها، شرايط پسااستعماري‌ و امثال‌ آنها را پوشش‌ مي‌دهند. در كنار آنها، آثارده‌ها متفكر مشهور دوره‌ معاصر و به‌ ويژه‌ متفكران‌ پست‌مدرن‌ هم‌ به‌ تجزيه‌وتحليل‌ گذاشته‌ شده‌اند. انتشار سالانه‌ صدها كتاب‌ وده‌ها نشريه‌ دوره‌اي‌ جديد، نيز نشانه‌ پيشرفت‌ و گسترش‌ جهاني‌ “مطالعات‌ فرهنگي‌” است‌. (21)

ث‌: آثار سياست‌زدايي‌ و تعهدزدايي‌
با تمام‌ احوال‌، تحول‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ از سال‌هاي‌ آغاز دهه‌ 1980، با غيرسياسي‌ شدن‌ جامعه‌ انگلستان‌، همراه‌ بوده‌ است‌.به‌ اين‌ معنا كه‌ به‌ موازات‌ بحران‌ جنبش‌هاي‌ سنديكايي‌ و كاهش‌ مداخله‌ دولت‌ در فعاليت‌هاي‌ فرهنگي‌ و آموزشي‌ زمينه‌هاي‌فعاليت‌هاي‌ سياسي‌ هم‌ محدود شدند. پس‌ از آن‌، با ادامه‌ قدرت‌ محافظه‌كاران‌ در دهه‌ 1990، كاهش‌ جاذبه‌ فعاليت‌هاي‌ حزبي‌ وروشنفكري‌ و به‌ ويژه‌ تعطيل‌ مجله‌ “ماركسيسم‌ امروز” در سال‌ 1991 و از ميان‌ رفتن‌ يا بازنشسته‌ شدن‌ “پدران‌ بنيانگذار” مكتب‌مطالعات‌ فرهنگي‌، اين‌ مطالعات‌ از لحاظ سياسي‌ دچار بحران‌ شدند و وارثان‌ مطالعات‌ مذكور، به‌ نحوي‌ وضعيت‌ يتيمان‌ متعهدبه‌ هدف‌هاي‌ آرماني‌ “مكتب‌ بيرمينگام‌” را پيدا كردند. شرايط جديد سياست‌زدايي‌، گرايش‌هاي‌ تعهدزدايي‌ در ميان‌ همكاران‌ اين‌مكتب‌ را كه‌ با كاهش‌ اعتبارات‌ پژوهشي‌ و خودداري‌ سازمان‌ها و مقام‌هاي‌ دولتي‌ از واگذاري‌ اعتبارات‌ مورد نياز به‌ پژوهشگران‌انتقادانديش‌ روبه‌رو شده‌ بودند نيز افزايش‌ دادند، گرايش‌هاي‌ توده‌پسند “حمايت‌ از مصرف‌كنندگان‌ فرآورده‌هاي‌ فرهنگي‌” راتقويت‌ نمودند و حمايت‌ از كشورهاي‌ در حال‌ توسعه‌ در برابر سلطه‌ اقتصادي‌ فرهنگي‌ جهاني‌ را هم‌ به‌ فراموشي‌ سپردند.
در همين‌ دوره‌ بود كه‌ مارگارت‌ تاچر، نخست‌وزير وقت‌ انگلستان‌، از روشنفكران‌ به‌ عنوان‌ “طبقات‌ پرحرف‌” سخن‌ مي‌گفت‌و روشنفكران‌ و محققان‌ انتقادنگر آمريكايي‌ هم‌ در برابر “انقلاب‌ محافظه‌كارانه‌” ريگان‌، وضعيت‌ نامناسب‌تري‌ پيدا كردند و به‌بي‌لياقتي‌ در اداره‌ امور جامعه‌ و پناه‌ بردن‌ به‌ درون‌ دانشگاه‌ها، متهم‌ گرديدند. دراين‌ اوضاع‌ و احوال‌، برخي‌ از محققان‌ بي‌اعتنا به‌تعهد سياسي‌، از آرمان‌هاي‌ مكتب‌ بيرمينگام‌ فاصله‌ گرفتند و عده‌اي‌ ديگر با توجه‌ به‌ ضرورت‌ شناخت‌ هر چه‌ بيشتر واقعيت‌هاي‌اقتصادي‌ و سياسي‌ جديد، مطالعات‌ و تحقيقات‌ خود را بر بررسي‌ها و ارزيابي‌هاي‌ دقيق‌تر و عميق‌تر سياست‌، اقتصاد و جامعه‌معاصر، استوار ساختند، تا بتوانند نقطه‌هاي‌ ضعف‌ و كمبودهاي‌ مطالعات‌ فرهنگي‌ را جبران‌ كنند. آنان‌ در اين‌ زمينه‌ اعتقاد پيداكردند كه‌ اگر مي‌خواهند به‌ سياست‌ بپردازند، بايد متشكل‌ شوند در گروه‌ها، ائتلاف‌ها و محافل‌ نفوذ به‌ فعاليت‌ بپردازند و تصورنكنند كه‌ كار دانشگاهي‌، جاي‌ آنها را خواهد گرفت‌.
عده‌ زيادي‌ از هواداران‌ پيشتاز مطالعات‌فرهنگي‌ هم‌ كوشيده‌اند در فعاليت‌هاي‌ فكري‌ خود، از مقتضيات‌ و منزلت‌هاي‌دانشمند و سياستمدار، علوم‌ اجتماعي‌ و انساني‌، پژوهش‌ و آفرينش‌ هنري‌، در كنار هم‌ برخوردار باشند. نتيجه‌ چنين‌ شيوه‌اي‌ آن‌بوده‌ است‌ كه‌ فرآورده‌هاي‌ فكري‌ آنان‌، هيچ‌كدام‌ از خصلت‌هاي‌ آفرينندگي‌ و نوآوري‌ را در برنداشته‌ باشند. (22)


ماخذ مطالعات‌ فرهنگي‌
1. متن‌ اين‌ سخنراني‌، بعدا با اصلاحات‌ و اضافاتي‌ به‌ صورت‌ مقاله‌ درآمد و با عنوان‌ “مطالعات‌ انتقادي‌ در ارتباطات‌ جمعي‌”، در شماره‌ 1 سال‌ سوم‌ فصلنامه‌ رسانه‌ دربهار 1371 (صفحات‌ 14 الي‌ 35) منتشر شد.
2. مشخصات‌ كتاب‌هاي‌ مذكور، چنين‌اند:

- Richard Hoggart. The Uses of Literacy: Aspects of Working- Class Life with Special References to Publications andEntertainments.London: Penguin,1957.
- Raymond Williams. Culture and Society: 1780-1950. London: Penguin, 1958.
- Edward P. Thompson. The Making of the English Working Class. London: Penguin,1963.
- Stuart Hall. The Popular Arts. London: penguin,1964.
3. Armand Mattelart et Michةle Mattelart. Histoire des Thإories de la Communication. Paris: La Dإcouverte, 1995.PP.57-63.
4. Ien Ang. Watching Dallas: Soap Operas and Melodramic Imagination. London: Methuen,1985.
5. Ibid.
6. David Morley.Family Television:Cultural Power and Domestic Leisure. London: Methuen, 1986.
7. Armand Mattelart et Erik Neveo. Introduction aux Cultural Studies. Paris: La Dإcouvert,Collection "Repةres".2003, PP.50-53.
8. Ibid.PP.54-57.
9. Ibid.PP.51-59.
10. Ien Ang."Culture and Communication: Toward an Ethnographic Critique of Media Consomption in the TransnationalMedia System". European Journal of Communacation, Vol.5,No.1,1990, PP. 239-250.
11. Armand Mattelart et Erik Neveu. Introduction aux Cultural Studies. PP. 63-64.
12. Elihu Katz and Tamara Liebes. The Export of Meaning:Cross-Cultural Readings of"Dallas".London: Polity Press,1990.
13. David Morley."Active Audience Theory:Penduluns and Pilfalls".Journal of Communication, Vol.42.No.4,1992, PP.13-19.
14. David Morley. Television Audiences and Cultural Studies.London: Routledge,1992.
15. Armand Mattelart et Erik Neveu. Introduction aux Cultural Studies. PP.64-66.
16. Ibid. P.69
17. Ibid. PP. 69,70
18. Ibid. PP. 75-77
19. Ibid. PP. 74-75
20. Ibid. PP. 77-81
21. Ibid. PP. 82-83
22. Ibid. PP. 84-87.

مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع: منبع: فصلنامه رسانهُ سال پانزدهم، شماره ۱، شماره پياپي ۵۷


بنیاد آینده‌نگری ایران



چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳ -  ۴ دسامبر ۲۰۲۴

دانش نو

+ ۹ نکته که باید درباره هوش مصنوعی بدانید bbv

+ مطالعه دانشگاه استنفورد: با تغییرات هوش مصنوعی انسان‌ها نگران موقعیت خود هستند یسنا امان‌پور

+ دستور کار انسانى جديد / مقالا ای از کتاب انسان خداگونه يووال نوح

+ پلورالیسم چیست؟ قیصر کللی

+ اعضای مصنوعی رباتیک نرم مبتنی بر میکروسیالات، به کمک بیماران دیابتی می‌آیند ´-

+ مهارت تصمیم‌گیری چیست؟ هرمز پوررستمی

+ هوش مصنوعی توزیعی و تجمیعی چیست؟ 

+ تاثیر ابزارهای هوشمند بر کنترل شیوع بیماری‌های فراگیر. 

+ موانع خلاقیت کدامند؟ هرمز پوررستمی

+ نیازی بدون پاسخ! نوآوری اجتماعی را وارد کنیم!  سعید قاسمی زاده تمر

+ مهارت بهتر است یا مدرک دانشگاهی حمیدرضا تائبی

+ علم و اخلاق در گفت‌وگو با دکتر موسی اکرمی؛ دکتر موسی اکرمی

+ مدیریت آینده نگر در ICT 

+ چرا هوش و مهارت، برای داشتن یک شغل کافی نیستند؟ هرمز پوررستمی

+ شرایط اجتماعی چگونه است؟ از منظر چند جامعه شناس ساناز عباس زاده

+ بازگشت به دنیای هنرهای دیجیتال  مهدی صنعت‌جو

+ 2019 

+ مشتری رسانه است فرنود حسنی

+ چه چیزی ترقی بشریت را توجیه می‎کند؟1 یووال نوح هراری

+ تغییر پرشتاب الگو‌های سنتی را منسوخ خواهند کرد 

+ مهارت های مورد نیاز انسان آینده 

+ بازگشت به دوران دولت-شهر برگردان: سپیده جدیری

+ انسان آینده، تسخیر سیر تکامل به دست بشر 

+ نویسنده «انسان خردمند» از کتاب تازه خود گفت  یووال نوح هراری

+ مرد «شپشو» یا منادی عقلانیت؟ دکتر موسی اکرمی

+ رسالت فلسفه آسمان است یا زمین؟ دکتر محسن رنانی

+ جامعه شناسی و فردیت دکتر منیژه نویدنیا

+ تمام قدرت به کجا منتقل شد؟  یووال نوح هراری

+ دفاعم از جامعه‌شناسی مرتبط با واقعیت‌هاست تا مبتنی بر ایدئولوژی! 

+ آنچه مرا نکُشد هرمز پوررستمی

+ جامعه شناسی آموزش و پرورش- رضا جوان

+ پیامدهای مدرنیت -  آنتونی گیدنز

+ اتاق شیشه ای و هنر هشتم زندگی در واقعیت موازی  دکتر مهدی مطهرنیا

+ آزمون های انديشه ورزی در بارۀ خود انديشه حسین کاشفی امیری

+ جامعه شناسی آموزش و پرورش. 

+ گوگل و پایان آزادی اراده یووال نوح هراری

+ انسان از کجا آمد به کجا می رود؟ محمد طبیبیان

+ بازگشت به خانه میثاق محمدی‌زاده

+ هک کردن مغز، کلیدی برای موفقیت مهسا قنبری

+ چهار راهکار برای هک مغز به‌منظور افزایش موفقیت و بهره‌وری مهسا قنبری

+ نوآوری در عصر دیجیتال ؛ چشم‌اندازی جدید برای خدمات 

+ لیدرهای انقلاب صنعتی چهارم 

+ چطور می‌توانیم برای دریافت حقوق بیشتر چانه‌زنی کنیم؟ حمیدرضا تائبی

+ سرمایه اجتماعی دانش آموزان مهدی ولی نژاد

+ جامعه شناسی آموزش و پرورش 

+ ابرها دگرگون می‌شوند، دگرگون می‌کنند و دنیای فناوری را سیراب می‌کنند حمیدرضا تائبی

+ چه چیزی ترقی بشریت را توجیه می‎کند؟ یووال نوح هراری

+ چشم را باید شست…. جور دیگر باید دید دکتر سید کمال الدین موسوی

+ جنبش روش های آمیخته 

+ جامعه شناسی فرهنگی؛ انسان های جامانده دکتر منیژه نویدنیا

+ انگیزه پیشرفت پایین ‌تر از متوسط عثمان آچاک

+ جامعه شناسی شهری و حس زندگی؟ دکتر منیژه نویدنیا

+ چرا ناهنجاری؟ 

+ سخنرانی حسین پاینده در نشست روانکاوی و تحلیل‌های کلان اجتماعی (۲)؛ 

+ چرا کسب‌ و کارهای نوپای موفق به‌سادگی ممکن است شکست بخورند؟ حمیدرضا تائبی

+ بنیان‌های نابرابری اجتماعی دکتر محسن رنانی

+ روانکاوی درمان فرد یا اجتماع 

+ مقدمه‌ای بر تاریخ زیبایی‌شناسی مدرن؛  پُل گایر، ترجمه سیدجواد فندرسکی

+ ظرفیت آموزشی بازی های رایانه  

+ افراد معمولی چگونه به افرادی خارق‌العاده تبدیل می‌شوند مهسا قنبری

+ چپ و راست مرده‌اند، زمین را می‌خواهی یا آسمان را؟ 

+ مهم‌ترین فنآوری‌ها در سال ۲۰۱۸ 

+ هوش مصنوعی می تواند طی بیست سال آینده تهدیدی برای ۴۷ درصد از مشاغل باشد 

+ در حسرت توسعه رضا داوری اردکانی

+ آزادی علمی مقصود فراستخواه

+ سازماندهي گروههاي مشارکتي در سازمانهاي يادگيرنده 

+ مديريت دانش، نياز سازمان هاي امروز 

+ مديريت استرس مجيد يوسفي

+ رقابت بزرگان بر سر تراشه‌های هوش مصنوعی و خیزش آرام تکینگی به‌سمت ما! حمیدرضا تائبی

+ تغییر اجتناب ناپذیر است و باید به منظور ایجاد تحولات مدیریت شود. 

+ ⁠دانشگاه اصفهان برگزار می کند: ⁠دانشگاه اصفهان

+ به فرزندانمان رحم کنیم دکتر محسن رنانی

+ زلزله در سیارات دیگر چگونه رخ می‌دهد؟ 

+ ساختمان‌های هوشمند فرشته نجات انسان‌ها می‌شوند حمیدرضا تائبی

+ استفاده از سیل تصاویری که در زلزله به راه می‌افتد مهدی صنعت‌جو

+ توانمند باشید، تا عرصه را به سایرین واگذار نکنید. حمیدرضا مازندرانی

+ انواع سازمانها Organization Types از دیدگاه برنامه ریزی هدف ها و وسیله ها راسل ایکا ف

+ هوش سازمانیم ‌تجاری است، پس موفق می‌شوم! حمیدرضا تائبی

+ درک اشارات دست با تصویربرداری صوتی مهدی صنعت‌جو

+ نقش بی بدیل هوش مصنوعی بر شهرها و شهروندان آنها محسن راعی

+ مزایای سواد اطلاعاتی 

+ هوش مصنوعی انویدیا، هوای آفتابی را برای ماشین های خودران شبیه سازی می کند! علیرضا فرجی علیرضا فرجی

+ فراگیری: نیازی پایه ای 

+ قلسفه و زندگی روزمره. موسی اکرمی

+ خلاقیت نمادین دهه هشتادی ها 

+ فهم سواد اطلاعاتی 

+ نظریه سواد رسانه ای در گفتگو با دکتر هاشمی 

+ در سال جدید مهندسی نرم‌افزار را جدی‌تر دنبال کنیم حمیدرضا تائبی

+ باید که لذت آموختن را دوباره بیاموزیم پوریا ناظمی

+ انقلاب هوش مصنوعی و تاثیر آن بر جامعه و شرکت ها 

+ توانمند باشید، تا عرصه را به سایرین واگذار نکنید حمیدرضا مازندرانی

+ وجود یخ در مدار استوای مریخ 

+ ظهور «ابر انسان‌ها» طی ۲۰ سال آینده 

+ دانشمندان به استقبال مهمترین پرسش های بشر می روند! 

+ آینده پژوهی و انواع آینده. محسن گرامی طیبی

+ ضریب رشد استارتاپ‌های ایرانی، بالاترین در منطقه نزدیک به متوسط جهانی 

+ نگاه تان به آینده است یا اکنون؟ 

+ اینجا همه آدم‌ها این‌جوری نیستند* مهدی صنعت‌جو

+ بدرود سیارۀ زمین؟ لورین رابینسون

+ تهدیدات اینترنت اشیا 



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995