Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


جهانی شدن و بحران مديريت در ايران

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[16 Jan 2004]   [ مسعود عالمی]


malemi@yahoo.com
پيش درآمد

دير زمانی است که روشنفکران و نخبگان عالم به معرفی و تعريف پديده ای دست يازيده اند بنام گلوباليزاسيون Globalization که می رود تا همه عرصه های زندگی بشری را در بر بگيرد. گلوباليزاسيون را در زبان فارسی به «جهانی شدن»، «جهانگير شدن» و «جهانروا» شدن ترجمه کرده اند. بحث جهانی شدن از اين رو اهميت دارد که الگوی قديمی (دوابرقدرت، دو اردوگاه) ديگر بدرد توضيح جهان نمی خورد. از سال ۱۹۸۹و فروريزی ديوار برلن، جهان با وضعيت جديدی روبروست و متفکرينی که دست به توضيح جهان نوين زده اند، هرکدام خواسته اند جنبه هايی از جهانی شدن را شناسانده و آنرا تبيين کند. از آنجا که جهان در مسير جهش بی سابقه ای در راستای جهانی شدن قرار دارد، بحث های «جهانی شدن» قرار است نهايتا به ايجاد الگويی که توضيح دهنده جهان باشد بيانجامد، و راهکارهای مناسب را برای آينده نشان دهد. تبيين و درک صحيح جهان کنونی و فعل و انفعالات آن می تواند مآلا به درک و فهم نيروهای اقتصادی و اجتماعی از موقعيت جديد کمک فراوان برساند. و بالاخره راهکارهايی که از دل اين تحليل ها استخراج می شود لاجرم راهکارهای جديدی خواهد بود، چون از درون فهم شرايط نوينی بيرون آمده است.

بحث هايی که تاکنون در اين زمينه شده، تا آنجا که صاحب اين قلم از آن ها اطلاع پيدا کرده است، يکی بحث پروفسور هانتينگتون <1> است با نظريه «برخورد تمدنها» در کتابی با عنوان «برخورد تمدنها و از نو سازی نظم جهانی» <2> که من اينجا و آنجا نظرخودم را درباره اش نوشته ام. مثلا گفته ام که اين بحث در مورد تمدن اسلامی زياد مورد پيدا نمی کند زيرا تمدن اسلامی تمدن يکپارچه ای نيست، و مثلا بنيادگرايی ايرانی نه در موازات بلکه در ضديت با بنيادگرايی نوع «معدودی» و «بن لادن» رشد کرده است. همچنين به نظر من هانتينگتون وسوسه بازار را ناديده گرفته و بطور غير قابل بخششی تاثير تکنولوژی را بر روند توسعه جوامع در پايان قرن بيستم کم اهميت جلوه داده است. به اين دليل نهايتا تصويری که وی از جهان بدست می دهد تک بعدی و ساده لوحانه است. از اينرو طبيعی است که انسان در صحت پيش بينی های هانتينگتون ترديد پيدا کند. به علاوه اينکه علائمی در جهان امروز بچشم می خورد و نمونه هايی بروز کرده است که به نظر می رسد با استفاده از روند های عمومی بازار در کشورهای صنعتی و بسط و گسترش آن در کشورهای عقب مانده بتوان جلوی رشد پيشزمينه های اين تخاصمات را گرفت. اين بحث با اينکه از همه بحث های ديگر در اين زمينه کهنه تر است (۱۹۹۱) لاکن در خطوط اصلی اش کماکان تاحدی خريدار دارد.

در طول ۱۱-۱۰ سال گذشته در باره برخورد تمدنها زياد گفته شده است. معروفترين نقد اين تئوری در ايران از سوی محفل وابسته به رئيس جمهوری ايران، محمد خاتمی، بيرون داده شد که به علل سياسی نتوانست فراتر از تعيين سال ٢٠٠١ به عنوان سال «گفتگوی تمدنها» از سوی سازمان ملل متحد تاثير بگذارد.

نظرگاه (پرسپکتيو) ديگری که پس از نظريه «برخورد تمدنها» مطرح شد، بحث فرانسيس فوکوياما <3> است در کتاب فوق العاده جالبی بنام «پايان تاريخ و آخرين انسان» <4> که بخصوص پس از حوادث مرگ آفرين و غم انگيز يازدهم سپتامبر در نيويورک بيش از پيش موردتوجه قرار گرفته تا جائيکه امروز تبديل شده است به انجيل هژمونی طلبان نئوکان <5> در آمريکا. خلاصه کردن اين کتاب شايد نتواند بطور منصفانه ای حق مطلب را ادا کند، ولی با در نظر گرفتن ذيق جا و حوصله خوانندگان، می توان اهم نکات مطروحه را با پوزش از نويسنده کتاب به اين صورت بيان کرد: امروز هيچ کشوری نمی تواند بطور واقعی و کامل از رسانه های جهانی و منابع خارجی اطلاعات پيوند بگسلد و خودش را کنار بکشد. الگوهايی که در يک گوشه جهان ظهور می کنند، در ساير نقاط بسرعت تکثير و منتشر می شوند. دولتی که از طريق کناره گرفتن از داد و ستد در بازارهای جهانی و تصميم به خروج از اقتصاد جهانی بخواهد از جريان سرمايه و اقتصاد جهانی کناره گيری کند، نهايتا با خواستهای روزافزون مردم خودش روبرو خواهد شد؛ خواستهايی که براثر آگاهی بر شرايط زندگی و محصولات فرهنگی جهان خارج از طريق رسانه های همگانی شکل گرفته است.

در دوران جنگ سرد (جهان دوقطبی) رهبران کشورها به مردم شان می گفتند وضع خودتان را با پدرومادرتان مقايسه کنيد. آيا وضعيت بهتری داريد؟ اگر وضعيت بهتری داريد، پس اعتراض مورد ندارد. اما در نظم جهانی امروز مردم دنيا ديگر وضع خودشان را با نسل های پيشين مقايسه نمی کنند. آنها به منابع اطلاعاتی بسيار بيشتری دسترسی دارند، و حالا خودشان را با مردم هم عصر خودشان در نقاط ديگر مقايسه می کنند. مثلا با همسايگانشان، از طريق تلويزيون های ماهواره ای، اينترنت و ... حالا مردم دنيا بکمک تلويزيون های ۲۴ ساعته به درون منازل حتی دشمنانشان هم می توانند نظر بياندازند و خودشان را با آنها مقايسه کنند. سوالی که مردم اين دوره از خودشان می پرسند اين است: آيا در مقايسه با همسايگان، وضعيت بهتری داريم؟

فوکوياما معتقد است که با رشد سرمايه داری و جهانی شدن، ديگر علت العلل جنگ ها، که تصرف خاک و الحاق سرزمين ها و منابع بوده، نيز از بين رفته است و بنابراين تاريخ به آخر خط می رسد. اين نظريه ابتدا به ساکن کمی عجيب به نظر می رسد، اما بحث شگرف و عميقی است.

اين بحث با اين فرضيه شروع می کند که تاريخ بشر يعنی تاريخ مبارزات و جنگ ها، و سپس حکم می دهد که امروز با گسترش و غلبه سرمايه داری، ديگر دليلی برای جنگ وجود ندارد، زيرا از اين به بعد هر ملتی سعی خواهد کرد برای رسيدن به صلح و آرامش و ثبات و دوری از جنگ و بدبختی، به قافله جهانی شدن بپيوندد و مثلا رستوران «مک دونالد» داشته باشد و از تفريحات مردم ساير نقاط دنيا لذت ببرد و خلاصه به رشد طبقه متوسط مملکت خودش بپردازد.

به اين ترتيب فوکوياما نظريه هانتينگتون را رد کرد. و بيهوده نبود که فوکوياما يکشبه تبديل شد به ستاره محبوب نئو کان های آمريکا، بطوريکه مثلا گفته می شود آقای وولفوويتز، معاون وزير دفاع آمريکا، از شاگردان و مريدان فوکوياماست. علت استقبال نئوکان ها از فوکوياما به نظر من ديد خشک و منزه طلبانه ايست که وی به مسايل دارد. اصلا به دليل همين ديد اراده گرايانه اش بود که مثلا نئوکان ها هم می توانند از نظرات فوکوياما برای پيشبرد طرح های نظامی خودشان استفاده ببرند. در اين خصوص راقم اين سطور عقيده دارد که بحث «پايان يافتن تاريخ» از آنجا که به طور پيامبرگونه و اوتوپيايی مطرح شده است، در نتيجه می تواند خطرناک باشد.

پس از فوکوياما، توماس فريدمن <6> خبرنگار بين المللی روزنامه نيويورک تايمز، بحث جالبی را مطرح کرد. وی در مورد خاورميانه تخصص دارد و از منتقدان اسرائيل و عرفات است. بنا بقولی وی تاکنون به تمام نقاط جهان مسافرت کرده و از رشد اکثر گرايشات فرهنگی و اقتصادی اطلاع دارد. وی در کتابی که در مورد جهانی شدن نوشت، <7> نظريه جهانی شدن را توضيح داده و پيش بينی ها و راهنمايی هايی کرده که بنظر من ارزشمند است، چون او از نظرگاه هومانيستی به اين قضيه نگريسته است.

فريدمن گفته معروفی دارد و آن اين است که با مروری بر جنگهای دو دهه اخير معلوممان می شود که «هيچ دو کشوری که دارای رستوران مک دونالد بوده اند تا کنون وارد جنگ با يکديگر نشده اند.» البته ملاحظه می کنيد که «مک دونالد» در تئوری فريدمن رل يک سمبل را دارد. مراد او اين است که ملتهايی که به آن درجه از رشد اقتصادی رسيده اند و دارای آنچنان طبقه متوسطی شده اند که ورود مک دونالد را لازم و ضروری کرده است، ديگر دل و دماغ جنگيدن را ندارند و ترجيح می دهند به گسترش اقتصادی خود بپردازند؛ به فعاليت هايی روی آورند که باب طبع طبقات متوسط است، مثلا تفريح کنند و به رقابت در ميادين ورزشی و اقتصادی و فرهنگی بپردازند.

توماس فريدمن، در نقطه مقابل فوکوياما، در هر فرصتی سعی کرده نشان بدهد که برای پيشبرد جهانی شدن و موفقيت کشورهای پيشرفته، لازم و ضروری است که برای تندرستی اقتصاد کشورهای عقب مانده هم اقداماتی بشود، و آنها را هم بطرف صنعتی شدن و وصل شدن به اقتصاد سرمايه داری ترغيب کرد، زيرا جهانی شدن آنموقع بنفع کشورهای غربی خواهد بود که برای کشورهای عقب مانده هم پيشرفت و منفعت داشته باشد، وگرنه حسادت و نابرابری ها و عدم تعادل باعث جنگ و شيوع تروريسم خواهد شد. در نظرگاه فريدمن هيچ قطعيتی نمی بينيم، بلکه تنها دغدغه اش جلو رفتن و پيشرفت همه بشريت است، در عين حال که گلوباليزاسيون را امری حتمی می داند.

در ميان روشنفکران ايرانی نيز چنديست که بحث های «جهانی شدن» درگرفته و اين علاقمندی را حتما بايد به فال نيک گرفت. در رسانه ها و تارنماهای فارسی زبان امروز شاهد بحث های جالبی هستيم که به تبيين و شناخت «گلوباليزاسيون» و «انسان گلوبال» و تبعات آن پرداخته اند. آنچه که نقطه قوت بحث های اين دوستان را تشکيل می دهد همانا پيشگامی در مطرح کردن مقوله است. آنچه که نقطه ضعف بحث های دوستان را تشکيل می دهد شايد نگذاشتن اين تئوری ها در متن روايی مناسب با توسعه اقتصادی باشد. انداختن اسامی يک سری حرکات در زمينه های مختلف دانش بشری به دامن خواننده ناآشنا، اگر با ارايه بستر مناسبی که خوانندگان را با مسير اين بحث ها آشنا می سازد همراه نباشد، قطعا حق مطلب را ادا نخواهد کرد. گلوباليزاسيون پديده ای است که هم اينک بر تمامی معضلات ايران سايه افکنده و از اين پس نيز بيشتر آن را تحت شعاع خود قرار خواهد داد. پس هرچه بيشتر در شناخت اين پديده تلاش شود، سودش را مردم ايران در آتيه خواهند ديد، هم از نظر پيدا کردن راهکارهای مبارزه با رژيم واپسگرای کنونی و هم از نظر سامان دهی جامعه پس از فروپاشی بی نظمی حاکم.


جهانی شدن

جهانی شدن با ريزش ديوار برلن آغاز نشد. بعد از جنگ دوم جهانی هم شروع نشد. از تمام شواهد و قرائنی که در دست هست اين فرآيند از خيلی پيشتر ها، يعنی از آغاز قرن ۱۹ ميلادی با اوجگيری انقلاب صنعتی، اختراع ماشين آلات و ابزارهای سنگين توليد، بخصوص اختراع ماشين بخار و سپس لوکوموتيو و بسط و تکامل سيستم های راه آهن در جهان غرب، و سپس اختراع تلگراف آغاز شده بود. بنابراين پديده ای پُست مدرنيستی نيست. اگر بخواهيم از تاريخ معينی نام ببريم بايد سال ۱۸۰۰ ميلادی را به عنوان آغاز روند جهانی شدن بشناسيم، يعنی از هنگامی که سرمايه داری با کشف و بسط سيستم های تکامل يافته مالی، تصويب و بکاربردن قوانين حسابداری و مالياتی و بيمه و جاانداختن قوانين مدنی و جزايی مدرن حرکت سرمايه را تسهيل کرده و به آن اجازه انباشت و توليد انبوه را می داد. اين روند تا سال ۱۹۱۴، يعنی تا شروع جنگ بين الملل اول، بی وقفه ادامه يافت، اما با آغاز تعرض و درگيری ارتش های عظيم اروپايی متوقف شد، و اين توقف، که انتظار می رفت کوتاه مدت باشد، پس از خاتمه جنگ بدلايل گوناگون نظير رکود اقتصادی اروپا و پيدايش و غلبه جنبش های فاشيستی در پاره ای از کشورهای اروپايی، و سپس آغاز جنگ جهانی دوم بدرازا کشيد. پس از جنگ بين الملل دوم نيزکه جهان عملا به دو قطب کمونيستی، تحت فرمان اتحاد جماهير شوروی، و سرمايه داری ليبرال، تحت رهبری ايالات متحده، تقسيم شده بود روند جهانی شدن باز به تعويق افتاد. در دوران جنگ سرد با اينکه سرمايه توانست بطور کجدارو مريز در نقاطی از جهان به موفقيتهايی دست يابد، اما اين موفقيتها ادواری و منطقه ای بوده و هيچگاه نميتوان بدان نام جهانی شدن اتلاق نمود. تنها پس از فروريزی ديوار برلن در سال ۱۹۸۹ بود که تمامی قواعد و محدوديت های پيشين بکنار نهاده شد، و حالا سرمايه می توانست بدون هيچگونه قاعده دست و پاگير عملا در صحنه بين المللی به حرکت درآيد و سير منطقی رشد خودش را طی کند. پس جهانی شدن سرمايه در دوران کنونی ادامه همان رونديست که از سال ۱۸۰۰ تا ۱۹۱۴ بدون وقفه ادامه داشت، و به اين ترتيب مقوله ای است کاملا متعلق به دوران مدرنيسم.

اولين نتيجه ای که از اين بحث بدست می آيد اين است که چون جهانی شدن مقوله ای است مربوط به مدرنيسم، لاجرم امری است ضروری و خواه ناخواه فراگيرنده و جلو رونده و هيچ کسی يا نيرويی را يارای مقابله با آن و يا جلوگيری از آن نيست. آنها که با آن مخالفت می کنند لاجرم آب به آسياب ماقبل مدرنيسم و روابط ماقبل سرمايه داری می ريزند. ملاحظه کنيد که با تطبيق اين ديدگاه بر ايران خودمان اين بحث چقدر پيشگويانه جلوه می کند. مثلا مخالفت آل احمد را در «غرب زدگی» ببينيد که چگونه به مسدود شدن همه راه ها بر روی پروژه مدرنيسم انجاميد، و به تولد خمينيسم منجر شد.

اين که پيشرفت تکنولوژی و بخصوص صنعت رايانه و تسريع تحولات در علوم ارتباطات جمعی به روند جهانی شدن کمک شايان رسانيد، البته امر واضحی است. اما شناخت مکانيسم اين کمک رسانی از اهميت درجه يک برخوردار است.

جهانی شدن با دو روند عمومی، در دو بستر متفاوت اما مربوط به هم، همراه است. شناسايی اين دو پديده از کشفيات توماس فريدمن است.


1- گله الکترونيکی
2- دستبند طلايی


گله الکترونيکی

گله الکترونيکی گله عظيم الجثه و نامرئی ايست از جنس الکترونيک که در سرنوشت همه انسانهای خاکی رل بازی می کند و تابع مقررات خاص خودش هم هست. توضيح بدهم: در سال ۱۹۹۰ تنها ۵ درصد آمريکائيان اندوخته های مالی و حسابهای بازنشستگی شان را در بازار سهام بکار می گرفتند. در سال ۲۰۰۰ اين رقم به ۵۵ در صد رسيد و امروز حتما بيشتر از اين است. در ساير کشورهای پيشرفته سرمايه داری غرب و نيز ژاپن اين رشد عظيم در روی آوری طبقات متوسط به سرمايه گذاری در بورس سهام بچشم می خورد.

چيزی که در ابتدای قرن بيست و يکم به مکانيزم مديريت اين سرمايه های کلان اضافه شده، امکاناتی است که تکنولوژی در اختيار مردم کوچه و بازار می گذارد تا بوسيله آن به هدايت حساب بازنشستگی و يا اندوخته های خودشان بپردازند. بطوری که هر کارمند متوسطی می تواند با يک ضربه موش کامپيوتری (ماوس) هزاران هزار دلار را بين حسابهای مختلفش جابجا کند. اگر مقياس را بزرگتر بگيريم، متوجه می شويم که آمريکائيان طبقه متوسط به بالا به اين ترتيب همه روزه ميليون ها دلار را جابجا می کنند. وضع در اروپا و ژاپن هم کم و بيش به همين ترتيب است. اين سرمايه های عظيم چندين تريليون دلاری در دست مديران حسابهای بورس و Mutual Funds آن گله عظيم الکترونيکی است که بدان اشاره شد. مديران شرکتهای سرمايه گذاری از اين پولها و سهام برای رشد و سرمايه گذاری در شرکت ها، و کارخانجات در نقاط مختلف جهان استفاده می کنند. ممر درآمدشان هم بازارهای بورس داخل آمريکا و ساير کشورهای شرکت کننده است.

اگر اخبار سياسی و اجتماعی جهان را دنبال کنيد می بينيد که تا جنايتی هولناک در جايی اتفاق می افتد، نخست وزير آن کشور می رود پشت تريبون و به شنوندگان و بينندگانش اطمينان خاطر می دهد که بعله، ما الآن سرگرم تحقيقات هستيم و مجرم را هر طوری که باشد می گيريم و به سزای عملش می رسانيم. تا يک نزاع مذهبی در پاکستان رخ می دهد، آقای مشرف خبرنگاران را جمع می کند و اطمينان می دهد که دولت او هيچگونه اعمال خلاف قانون را تحمل نخواهد کرد و فعلا اوضاع تحت کنترل است و غيره... مسلمانان افراطی در ديسکويی در بالی بمب منفجر می کنند و دويست نفر را می کشند، بلافاصله نخست وزير می رود پشت تريبون و سوگند می خورد که خاطيان را مجازات کند. اين عکس العمل ها را اگر دنبال کنيد و با نوسانات بازار بورس مقايسه کنيد خواهيد ديد که همه بمنظور آرام کردن بازار هاست تا سرمايه گذاران (مردم عادی با پس اندازهايشان) از ترس بی ثباتی اوضاع (و از دست دادن اندوخته هايشان) عجولانه پولهايشان را از بازار بورس کشور مورد نظر بيرون نکشند. اين سيل ميلياردها دلار که با تماس انگشت با يک ماوس کامپيوتر اينجا و آنجا می رود، بسان موجود زنده ای است که حساسيت زيادی به بی ثباتی دارد. در برخورد به گلوباليزاسيون هم بايد اين گله الکترونيکی را مثل يک موجود زنده حساس در نظر گرفت که حس دارد و مطابق منطق خاص خودش حرکت می کند. يعنی چون نسبت به اخبار روزمره واکنش نشان می دهد درواقع مثل يک گله بزرگ و سيالی است که مدام اينور و آنور می رود و در پی پيداکردن شرايط آرام و مناسب سرمايه گذاری دور کره ارض می گردد و هرجا که مديريت جامعه ای را خوب و آرام بيابد، جائيکه مردمش راضی باشند و بجای تظاهرات و شيشه شکستن بدنبال بازی گلف و رستوران رفتن و همبرگر خوردن باشند، همانجا اطراق می کند.

در دهه 1990 ميلادی فن آوری اطلاعات (انفورماتيک) و بسط و گسترش فضاهای مجازی اينترنت پتانسيل عظيمی از جنب و جوش و اشتياق به حرکت را به فعل درآورد. از آن پس با نرمشی که گله الکترونيکی در اداره سرمايه ايجاد کرده است، حالت سيالی در بازارهای مالی جهانی بوجود آمده که اگر درست شناخته شود می تواند برای مردم کشورهای درحال رشد بسيار سودمند باشد. موارد کشورهای آسيای جنوب شرقی و بتازگی هند بخوبی مويد اين نظر است که در سايه مديريت صحيح، وصل شدن به گله الکترونيکی، و بکار گرفتن «دستبند طلايی» (اين مقوله را کمی جلوتر توضيح خواهم داد) به چه موفقيتهايی در زمينه توسعه اقتصادی می توان رسيد. طيف وسيعی که اين امکانات در برابر جوامع و تک تک افراد می گذارد آن موتور محرکه خارق العاده ای است که نهايتا به پيشرفت و وفور ماديات خواهد انجاميد.

مکانيسم اين فعل و انفعالات بسيار ساده است: از وضع بازار مکزيک خوشتان نمی آيد، سهام مکزيکتان را می توانيد با يک ضربه ماوس در عرض چند ثانيه به هندوستان منتقل کنيد که از ثبات بيشتری برخوردار است. نسبت به نزاع های مذهبی بين هندوها و مسلمانان نگران هستيد و می ترسيد اين مسئله به ثبات بازار هند لطمه بزند؟ بفرمائيد پولتان را بکشيد بيرون و منتقلش کنيد به کارخانه جديد فولکس در آرژانتين. دعوای بين حزب حاکم ترکيه و ارتش اين کشور بر سر مسايل شرعی و ممنوعيت حجاب در دانشگاهها بالا گرفته است؟ اندوخته مالی تان را می توانيداز بازار ترکيه بيرون کشيده و آن را مثلا در بازار لهستان (که هم به اتحاديه اروپا پيوسته، و سرگرم ادغام در اين بازار فوق العاده جذاب است و هم اينکه با پياده کردن نيرو و تجهيزات در عراق به نيروهای آمريکايی و در نهايت به جامعه بين المللی برای ايجاد ثبات در منطقه و پيشرفت بطرف دمکراسی و ... کمک می رساند) سرمايه گذاری کنيد. می بينيد که همه نقل و انتقالات در عرض چند ثانيه انجام می شود. حتی اگر آدم عادی کوچه و بازار دسترسی به اينترنت نداشته باشد، مهم نيست. مهم اين است که حسابدار او يا موسسه ای که حساب بازنشستگی اش را اداره می کند چنين دسترسی ای دارد، و آن مدير محترم است که بجای آدم عادی کوچه و بازار با ماوس خودش ميلياردها دلار را جابجا می سازد. اين سرمايه های به غايت کلان در واقع آن قدرت يا گله عظيمی است که به راحتی يال و کوپال خودش را اين طرف و آنطرف می اندازد و همه ديکتاتورها را بخود می آورد.

سابق بر اين صندوق بين المللی پول و بانک جهانی چنين فشارهايی را وارد می کردند، و مثلا به دولت ساندنيستها فشار می آوردند که اگر وام می خواهد بايد روزنامه های توقيف شده را آزاد کند، و اردوگاه سوسياليستی هم مدام بانک جهانی را متهم می کرد که ابزار فشار امپرياليستی است. ولی در جهان تک قطبی امروز کار از دست بانک جهانی هم خارج شده و نرخ بهره وامها را هم اين گله الکترونيکی تعيين می کند. يعنی اگر دولتی وام بخواهد ولی از ضريب ثبات پائينی برخوردار باشد (مثلا ايران) ناچارا بايد بهره بيشتری بپردازد. و اگر از ثبات خوبی برخوردار باشد (مثلا پرتغال) يعنی از ضريب ثبات بالايی برخوردار باشد، بهره کمتری پرداخت خواهد کرد. پس از نظر مادی به نفع کشورها و دولتهاست که سعی کنند ضريب ثبات خودشان را بالا ببرند، و سعی کنند که پريزشان را به گله الکترونيکی متصل کنند و وارد گله شوند. به بيان ساده، می توان گفت که برای بالابردن سطح زندگی، ايجاد شغل، بالابردن سطح توليدات و عايدات جامعه (يعنی همه آن چيزهايی که مردم ايران امروز ميخواهند)، و خلاصه بمنظور بردن حداکثر استفاده از ظرفيت های انسانی و منابع جامعه، اين به نفع کشورها و دولتهاست که سعی کنند به خواسته ها و قوانين اقتصاد جهانی گردن بگذارند. آيا عجيب نيست که با فروپاشی اردوگاه سوسياليسم به طرفه العينی دمکراسی و ارزشهای حقوق بشری اينقدر در سطح جهان شيوع پيدا کرد؟ توجيه مادی اين مسئله را به نظر من فريدمن از همه بهتر تشريح کرده است.


دستبند طلايی

کشورهای صنعتی و يا آنها که می خواهند صنعتی بشوند، برای اينکه نظر مساعد گله الکترونيکی را بخود جلب کنند ناچار به يکسری قواعد (قواعد حياتی و ضروری بازی) بايد تن در بدهند. اين قواعد شامل گذراندن قوانين منطقی مالياتی، قوانين انسانی و منطقی دررابطه با حقوق بشر و قوانين جزايی عادلانه و حقوقی منطبق با نرم های بين المللی است که به آرامش جوامع و ثبات بازار ها کمک می کند. يعنی قوانين حقوق بشری و قوانين مالياتی، بيمه، و مقررات بانکی و خلاصه دستورالعمل های مالی حاکم بر جامعه همه و همه بسان دستبندی عمل می کنند که جلوی بيشتر تخلفات، فساد مالی، رشوه خواری ها و کارهای خلاف قانون و منجمله نقض حقوق بشر را می گيرد. توجه داشته باشيد که نمی گويم اين سرمايه های هنگفت صرفا بخاطر دل نازکيشان به بسط و گسترش حقوق بشر روی خوش نشان می دهند، خير. منظور اينها از اين فشارها اين است که دربازار ها ثبات بوجود بياورند تا سرمايه به کارش که همانا گردش و پر کردن خلا های اقتصادی و ازدياد است بپردازد. پس گله الکترونيکی اين دستبند طلايی را به جوامعی که بخواهند به راه گلوباليزاسيون گام بگذارند تحميل می کند. به تعبيری، جوامع برای توليد سود و انباشت سرمايه و بردن حداکثر منفعت ناچارند که براه مدنيت کشيده شوند، و خود را از شر رسوم و قوانين دوران بربريت رها کنند.

می توان گفت که مسئله قدرتهای بزر گ، مسئله نظم است تا سرمايه بزرگ بتواند در سايه آن به گردش درآيد. از آنجا که انقلابات و شورشهای خشونت آميز بر هم زننده اين نظم است، نظام مبتنی بر سرمايه در همه جا سعی خواهد کرد جلوی آن را بگيرد. از آنجا که انقلابات و نهضت های غير خشونت آميز بر هم زننده نظم نيست و بلکه بوجود آورنده نظم است، در اکثر جاها با استقبال سرمايه روبرو می شود. از نهضت مارتين لوتر کينگ گرفته تا انقلابات مخملی اروپای شرقی (و اخيرا انقلاب رُز در گرجستان) همه جا کشورهای سرمايه داری بزرگ بالاخره از اين نهضت ها استقبال کردند. در دوران جنگ سرد اين حکم مصداق پيدا نمی کرد و اين عدم توجه بخاطر شرايط جنگ سرد و مبارزه با کمونيسم توجيه پذير ست. اما از زمان فروپاشی اردوی کمونيسم و تک قطبی شدن جهان، بطور قطع سرمايه هميشه از مبارزات غير خشونت آميز حمايت کرده است، و در بيشتر جاها که مردم توانسته اند بصورت مسالمت آميز حرفشان را بزنند و بطور منطقی نشان بدهند که از اکثريت برخوردارند، سرمايه به آن خواسته ها گردن گذاشته، چرا که سرمايه شرط بقا و شرايط رشد خودش را در جلب رضايت اکثريت می بيند. هر چه باشد اين اکثريت است که در تحليل نهايی بصورت مشتريان و بکاراندازان سرمايه به خريد و فروش و تبادلات کاری و کالايی مشغول خواهد شد.


اهميت مديريت در دوران گلوباليزاسيون

هرگاه شرايطی فراهم شود که مردم بتوانند در تعيين سرنوشت خويش نقش بازی کنند و جامعه و حکومت را از خود بدانند، در نتيجه براه توليد ثروت و ثروت اندوزی می افتند. گله الکترونيکی، در تعقيب دايمی سود و فعاليت های سودآور، به آن جوامعی روی خوش نشان می دهد که آنها را با اهداف خويش همسو بداند. از همين روست که نقش مديران با کفايت در دوران گلوباليزاسيون صد چندان شده است. يعنی اگر در دوران جنگ سرد (جهان دوقطبی) به مصدق به چشم رهبری نگاه می کردند که راه را برای غلبه کمونيسم هموار می کرد، امروز به رهبری چون مصدق به چشم آدمی نگاه می کنند که خشک و انعطاف ناپذيراست و فرصتهای جامعه را يکی پس از ديگری از دست می دهد، و آنجا که می تواند به نفع ملتش پوئن هايی بگيردو جامعه را به طرف سازندگی و پيشرفت ببرد با لجبازی جلوی راه سنگ اندازی می کند. البته بنا ندارم که اينجا به انتقاد از مصدق بپردازم و يا ضعف های او را در مديريت باز کنم. لاکن اين گفته در مقابل کليشه رايج اين روزها که گفته می شود «صد سال جنبش دمکراسی خواهی در ايران داشته ايم، و در قرن بيستم ايران سه نهضت بزرگ برای دمکراسی بخود ديده است،» گفتنی است که همپای صد سال مبارزه و جنبش دمکراسی خواهی، صد سال هم سوء مديريت و فرصت سوزی هايی داشته ايم که همين امروز نوبت رسيدگی و بازشناسی آن است. پرداختن به اين مهم را بگذاريم برای فرصتی ديگر.

گفتيم که به مديريت صحيح از آنجا اهميت داده می شود که می تواند در جامعه ثبات برقرار کند. مديريت البته در چند سطح مورد نظر است. مثلا طرز کار و اسلوب يک مدير رستوران با يک مدير بانک تفاوتهای فاحش دارد. همينطور مدير يک کارخانه با يک رئيس جمهور، اما همه اينها در اصولی مشترکند که بايد اين اصول را بخاطر داشت. به عنوان نمونه، يک مدير رستوران در جوامع مدنی و مدير سالار، هيچگاه نمی تواند به يک متقاضی کار بگويد تو چون مسلمان هستی و يا چون بالای چشمت ابروست و يا چون قوز داری و يا چون سفيدپوست نيستی بنابراين به شما کار نمی دهيم. حتی اگر مدير مربوط ضد خارجی (و يا ضد مسلمان و يا نژاد پرست) هم باشد، چنين حرفی را هرگز نخواهد زد. موضع چنين مديری همواره اين است که ما به همه کار می دهيم و هيچکس را بخاطر جنسيت و يا کشور محل تولد و يا رنگ پوست کنار نمی گذاريم. در اين مورد همه مديران می گويند معيار ما توانايی انجام کار است. ممکن است مدير مربوطه نژادپرست (و يا ضدخارجی و ضد مسلمان و غيره) هم باشد، اما اين را علنا نمی گويد چون، اولا قوانين عرفی و مدنی ( دستبند طلايی) وی را از اين کار باز می دارند. ثانيا چون قدرت و محبوبيتی که وی برای انجام کارش بدان نياز دارد را از دست خواهد داد. چون بقيه کارمندان رستوران در او نقطه ضعفی خواهند ديد که آنان را نسبت به درايت، انصاف و کاردانی مدير مشکوک و ظنين خواهد کرد. در نظر بگيريد اگر اين مسئله در محل کار شايع بشود که آقای مدير رستوران يک آدم ضد خارجی، ضد سياه پوست و يا ضد همجنس گرايان است، رفته رفته از ميزان احترام کارمندان نسبت به مدير کاسته خواهد شد، و ديگر کسی برای او و فرامينش تره خرد نخواهد کرد. اگر شايعه به گوش مشتريان هم برسد که ديگر فاتحه آن مدير را بايد خواند و در رستورانش را، بخاطر عدم استقبال مشتری، بايد بست. پس مديريت در ذات خودش ضد همه آن امراض اجتماعی است که برشمرديم: نژادپرستی، ضدهمجنس گرايی، ضد خارجی بودن ... به عبارت ديگر مديريت صحيح جهانشمول و دمکراتيک است، و هيچکس را طرد نمی کند، و همواره سعی بر آن دارد تا از همه پتانسيل ها به نحو احسن استفاده کند.

تکرار می کنم، در اينکه بعضی از مديران کارگاه ها و شرکتهای کوچک همه يا برخی از آن امراض اجتماعی را ممکن است دارا باشند شکی نيست. اما نکته قابل توجه اين است که اگر چنين فردی بخواهد در مورد رفتارش با کارمندان مثلا سياهپوست و يا مشتريان همجنس گرايش تبعيض قايل بشود، بايد اين کار را در خفا انجام بدهد، چون اگر خبر به بيرون درز کند، همانطور که گفته شد بايد بساطش را جمع کند و برود. و تازه اين اعمال سليقه های غير منصفانه اش غير قانونی هم است و دادگاه می تواند او را مورد پيگرد قرار دهد.

در مورد طرز کار و رفتارمديران متوسط جامعه، نظير مديران بانک ها و موسسات اقتصادی، شخص مدير از اينهم بيشتر مورد بازبينی و کنجکاوی است. واگر مثلا، از نظر سياسی، دست چپی باشد، بايد بتواند با دست راستی ها هم کار کند. يا اگر کاتوليک است بايد با پروتستانها هم بسازد، يا اگر هندو است بايد بتواند با مسلمان و سيک به نحو احسن کار کند. زيرا در غير اينصورت موازين ديگری را به غير از موازين کاری و منافع مشتريانش مد نظر قرار داده است. از خود بپرسيد آيا حاضريد اندوخته مالی خودتان را به بانکی بسپاريد که مثلا مديرش ضد زن است؟ حتی يک آدم شوونيست ضد زن هم به چنين مديری در مورد پول خودش نمی تواند اطمينان کند، زيرا هميشه از عکس العمل قانون و جامعه بيم خواهد داشت. چرا بيايد و با ماحصل کارش چنين ريسکی بکند؟ حتی ممکن است اين دو آدم هر دو عضو يک مجمع ضدزنان هم باشند، اما وقتی پای پول در ميان باشد، آن مشتری شوونيست ضد زن هم دلش می خواهد اندوخته ماليش را به بانکی بسپرد که باثبات و بدور از تشبثات شايعه پردازان باشد.


اين ملاحظات در مورد مديران سطح بالای جامعه حتی بيش از اينهم مورد دارد. برای همين است که مثلا در کشوری چون آمريکا که افکار عمومی نقش بسيار مهمی ايفا می کند و روسای جمهوری بدون مرور نتايج همه پرسيهای آنی در موارد گوناگون هيچ روزی را به شب نمی رسانند، بارها ديده ايم که رئيس مجلس يا سناتوری بخاطر حرفی که از آن بوی حمايت از نژادپرستی می آمد، و يا بخاطر بی حرمتی به مقام زنان، مجبور به استعفا شده است. چرا؟ چون ادامه کار آن سناتور نژادپرست يا آن نماينده ضد زن به ثبات جامعه لطمه وارد می ساخته است. و هرچيزی که به ثبات جامعه لطمه بزند، گله الکترونيکی را از آن جامعه می رماند و بايد خود دورانداخته شود. حتی اگر آن مقام رئيس جمهوری مقتدرترين کشوردنيا باشد.

در واقع لزوم احترام گذاشتن به اقليتهای قومی و نژادی و جنسی و ... در جامعه آمريکايی به آن درجه از اهميت رسيده که چنديست همه سياستمداران در ضد نژادپرستی و يا دفاع از حقوق زنان و طرفداری از حقوق مدنی همجنس گرايان و ... با يکديگر کوس رقابت گذاشته اند. کاری به باطن افرادنداريم، اما مهم اين است که در حيطه برخوردهای اجتماعی، همه به ادای احترام به يکديگر و به نژادهای مختلف و احترام به زنان اجبار دارند. چنين ايماژی (تصويری) برای يک سياستمدار ايده آل محسوب می شود. آيا اين خود دليل ديگری در اثبات قدرت «دستبند طلايی» و فراگيربودن و کشش و جذبه معجزه گون گله الکترونيکی نيست؟ بخاطر همين ملاحظات است که مثلا پرزيدنت بوش در مجامع اسپانيايی زبانان هميشه چند جمله هم به اسپانيايی می گويد. و يا اصولا رهبران طراز اول آمريکا و بريتانيا که مسئله گلوباليزاسيون را خوب دريافته اند، برای اينکه دل مسلمانان را بدست بياورند، و بتوانند بر جوامع مسلمان مديريت اعمال کنند، ادعا می کنند که نزاع غرب با اسلام نيست، بلکه با تروريستهاست و يا بمناسبت ماه رمضان به مسلمانان پيام می فرستند. پرزيدنت بوش که برای افطار و عيد فطر هم پيام می فرستد و از هيچ فرصتی برای نشان دادن صميميت خودش در مورد مسلمانان غفلت نمی ورزد. اينها صرفا ژست توخالی نيست، بلکه ابزار مديريت است.

عکس همين مسئله را در مورد ايران امروز ملاحظه کنيد که چگونه بجای ايجاد ثبات در جامعه و امن کردن شرايط برای به جلب گله الکترونيکی، رهبران سياسی ايران چه به دلايل نفهمی يا نابينايی ايدئولوژيک و دغدغه های مذهبی و غيره همواره از ايجاد ثبات طفره رفته و حتی برعکس اقداماتی را به عمل می آورند که باعث فرار سرمايه های مادی و انسانی از جامعه می شود. به عنوان نمونه، گفته می شود که در سال ۲۰۰۰ بيش از دويست هزارتن از فارغ التحصيلان مدارس عالی ايران به غرب گريختند. کدام کشورها به اين عده اجازه اقامت و ويزای مهاجرت داد؟ اگر اين بحث را بخوبی دنبال کرده باشيد، جواب اين سوال برايتان دشوار نخواهد بود: کانادا، آلمان، هند، ژاپن، و... يعنی همه آن کشورهايی که خودشان را به گله الکترونيکی متصل ساخته و برای بدست آوردن سهم بزرگتری از اين خوان گسترده تلاش می کنند. به قوانين جزايی، حقوق بشری و غيره اين جوامع رجوع کنيد و ...

حاکمان ايران با ايدئولوژی گرايی و تکيه تهوع آورشان بر مذهب همواره به ايجاد تنش در جامعه پرداخته اند. آيا فکر می کنيد اين مسئله ربطی هم به نرخ بهره ۳۰ درصدی در بازار ايران داشته باشد؟ برای مقايسه هم که شده نرخ بهره ثابت را در کشور های اروپايی جويا شويد (در آمريکا ۵/۲ درصد است) و آنرا با ثبات سياسی جامعه مقايسه کنيد.

اين نرخ در ايران، بخصوص در بازار تهران و تبريز (يعنی خارج از حوزه نظارت دولت، که به هرحال سعی در دخالت در تنظيم نرخ ها دارد) حدود ۳۰ درصد است. به عبارتی سو مديريت حکومتگران ايران سالهاست که بزيان اقتصاد جامعه به ثبوت رسيده است. اين زيان اقتصادی بصورت بيکاری دائمی، عدم ثبات اقتصادی، و بی برنامگی دولتهای گوناگون در بيش از دو دهه خود را نشان داده است. چند سالی هم هست که آگاهی به اين بی برنامگی و بی عرضگی به درون جامعه رخنه کرده است. نخبگان مملکتی نيز به اين مسئله اشاره کرده اند که اوضاع هم از نظر شرايط داخلی و هم از نظر بين المللی برای تغيير در بالاترين سطح مديريت جامعه و اساسا در الگوی اداره جامعه کاملا آماده است. آنچه که به نظر من وقوع اين تغيير را تا بحال به عقب انداخته است، عدم شکل گيری کادر مديريت کارآمد است تا بتواند اولا نظر مساعد ملت ايران را نسبت به کارآيی خود جلب کند، و ثانيا نظر بازارهای جهانی نسبت به لياقت خود در برقراری شرايط ثبات و پيشرفت فراهم کند. آيا گله الکترونيکی منتظر برآمدن تالی با کفايتی است تا بتواند اعتمادش را نسبت به برقراری ثبات در بازار ايران جلب کند؟


نظری اجمالی به موقعيت اپوزيسيون

در برهه زمانی حاضر، بنظر می رسد که اصلاح طلبان حکومتی از شکستن بن بست کنونی ناتوان باشند. نمی دانم چرا، ولی جميع توش و توان آقايان خاتمی، نبوی، کديور، عمادالدين باقی و ساير خير انديشان حکومتی تاکنون نتوانسته، و به نظر نمی رسد که بعد از اين هم بتواند، يک تالی مديرسالارانه و کاملا عينی گرا (ابژکتيو) را جلو بگذارد تا نظر لطف گله الکترونيکی به اين خيل سترون و ناکارآمد جلب گردد. اين نيروها با همان نفس که دم از جامعه مدنی می زنند، به روح خمينی هم درود می فرستند که کمر همت به نابودی همه بازارهای جهانی بسته بود و از اين نظر با مثلا بن لادن تفاوتی نداشت. بهرحال، در اين باره زياد می توان گفت، ولی ما را سودای ديگری در سر است.

جمهوری خواهان هم تاکنون نتوانسته اند حرکتی در اين سمت از خود نشان بدهند. اميد زيادی به جمهوری خواهان خارج کشور به لحاظ ظرفيت های انسانی و فن سالارانه ايشان می رود، اما از آنجا که اکثريت اين جماعت (نظير رفرميستهای حکومتی) به ملاحظات سياسی ارجحيت بيشتری می دهند تا نيازهای گله الکترونيک، با قرار دادن يک اصل ايدئولوژيک (سياسی) بر فراز اصل صرفا کارشناسانه اقتصادی و مديرسالارانه، سخت به کجراهه کشيده می شوند. در اين ميان ملاحظه کنيد رفتار جناح مشروطه خواه سلطنت طلبان را که چگونه در هر جمعی و هر مصاحبه و سخنرانی مدام صحبت از ايرانشمولی، و همکاری با جمهوری خواهان و چپ و کمونيستها و غيره می کند. و از تکرار ترجيع بند «ما درپی متحد کردن همه ايرانيان صرفنظر از اعتقادات کمونيستی، مذهبی، چپی و راستی هستيم» و غيره خسته نمی شود. اين طرز برخورد را بگذاريد در کنار آن مدير رستواران که صرفنظر از رنگ پوست، و برخاستگاه نژادی و مليتی متقاضی کار مجبور به استخدام هر متقاضی واجد شرايط است. و همين را بگذاريد در کنار مدير بانکی که بايد بتواند با آدمهای دارای ايدئولوژی ها و مذاهب گوناگون کارکند. و آن رئيس جمهوری که برغم سابقه فعاليت و تاريخ ايدئولوژيک حزبش مجبور است مثلا سياهپوستان را به کابينه دولت راه بدهد، يا در ارتقای منزلت زنان بکوشد و يا قانون برابری حقوق همجنس گرايان را امضا کند. اينها همه در يک راستا قرار دارند. چه با سياست های مشروطه خواهان موافق باشيم چه مخالف، بايد بپذيريم که اسلوب مديريت را خوب بکار گرفته اند بگونه ای که بسياری از مخالفان سلطنت را نيز به حسن نيت خودشان متقاعد کرده اند. (عرض کردم که با طينت و نيت افراد کاری نداريم. در سياست همواره نتيجه عمل افراد است که اهميت دارد.) جوهر علم مديريت حکم می کند از آنجا که جامعه دارای مردم گوناگون است، مردمی که علاوه بر خواسته های شخصی، وارد دسته بندی های قومی و گروهی نيز شده و لايه های جديدی از مطالبات طبقه بندی شده را به سياستمدارانشان تحميل می کنند، ضروری است سطوح بالای مديريت جامعه از چنان ديد وسيع و کارشناسانه و غير ايدئولوژيکی برخوردار باشند تا بتوانند بدور از تعصبات حزبی و قومی و غيره... مطالبات گوناگون را بررسی کرده و برطبق ميزان عدالت و حکم انصاف داوری به آنها پاسخ بگويند.

سوالی که در اينجا مطرح می شود اين است که اگر فقط سه طيف اصلاح طلبان، جمهوری خواهان و مشروطه خواهان مد نظر باشد، تصور می کنيد کدام يک از اينها بهتر بتواند نظر مساعد گله الکترونيکی را بخود جلب کند؟ کدام يک بهتر خواهد توانست دستبند طلايی را برای آرام کردن دغدغه ها و بهره گيری از امکانات مالی بين المللی برای بازسازی جامعه بکار گيرد؟

از اين رو برای اپوزيسيون و سياستمداران مخالف رژيم کنونی بسيار مهم است از هم اکنون به تربيت و ترويج چنين تصويری از خود همت بگمارند. اينکه ما ايرانی ها بخاطر فرهنگ و سنن عدالت خواهانه مان کمتر خصلت نژادپرستی داريم و بيشتر از روحيه مساوات خواهی و عدالت جويی بهره برده ايم کاملا صحيح است. اما آنجا که پای سياست بميان می آيد، نميدانم چطور می شود که، انگار از همه قدرت مخرب نفرت و کينه و عداوت ملی و نژادپرستانه همه ملل ديگر يکجا برخورداريم، چون اصلا نه تحمل شنيدن مخالفمان را داريم و نه ظرفيت گوش کردن به دشمنانمان را.

با در نظر داشت ملزومات جهانی شدن و اهميت افکار عمومی جهانی، من فکر می کنم که اپوزيسيون دمکرات بايد شروع کند به تنظيم برنامه عملش. با اينکه اصول راهنما را اعلاميه جهانی حقوق بشر بدرستی در جلوی رويمان قرار داده است، ليکن هنوز برنامه ای برای به عمل درآوردن اين پتانسيل عظيم نداريم. از آنجا که الگوی جهانی شدن چه بخواهيم و چه نخواهيم ، سرنوشت ميهن ماست، تصور من اين است که آگاهان جامعه دير يا زود به اين مهم همت خواهند گماشت. چه بسا که جمهوری اسلامی همين امروزش را هم در تکاپو و تلاش در اين جهت نگذرانده باشد. چرا که اينها امروز سخت در حال گفتگو با آمريکا هستند تا بتوانند چند صباحی متلاشی شدن عمارت ورشکسته شان را به تعويق بياندازند. آيا تصور می کنيد که، شعارهای «مرگ بر آمريکا» و «مرگ بر اسرائيل» شان در اين راستا کمکی کرده باشد؟ جور ديگری مطرح کنم. آيا تصور نمی کنيد، حال که سرنوشت ايران در گرو نظر مساعد افکار عمومی جهانی است، ما (آزاديخواهان، جمهوری خواهان، دمکراسی خواهان، مشروطه خواهان ...) برای پيشبرد اهداف نيکويمان بايد از فرصت بدست آمده استفاده کرده و دشمنی های ديرينه را جدا و قلما و قدما و در گفتار و پندارمان بکناری نهاده و در بهينه کردن فضای سياسی دورو برمان و شفاف کردن برنامه عمل مان، مدير گونه، بکوشيم؟ و در اين تلاش همه جانبه و مديريت مآبانه آيا دشمنی کردن با آمريکا و از هر فرصت استفاده کردن برای سينه زنی بخاطرعاشورای ۲۸ مرداد و غوطه خوردن در واقعه ای که هيچ تاثيری در حال و آينده مان نخواهد داشت به ضرر نخواهد بود؟ آيا می بايست يا نمی بايست شکست ۲۸ مرداد زمينه ای بشود تا خود را علی الابد در کناره تحولات اجتماعی نگاه داريم؟ تجربه انقلابات معروف به «مخملی» در کشورهای اروپای شرقی نشان می دهد که گله الکترونيکی که در اين مقاله صحبتش را زياد کردم، در بزنگاه هايی نقش تعيين کننده داشته است. در گزارش هايی که اين روزها از ايران می رسد جوانان، به تعبيری هفتاد درصد جمعيت، از شعارها خسته شده اند و صرفا خواهان کار و نان و خانه و همه آن چيزهايی هستند که، طبق تعريف، طبقه متوسط جامعه آن را می خواهد. ديگر هيچکس در ايران نمانده که اولين دغدغه اش واقعه ۲۸ مرداد باشد، بجز مليون و سياسيون حرفه ای حول و حوش ملی-مذهبی ها و البته خود جمهوری اسلامی که از اين بابت نان می خورد.

در اين باره صحبت زياد است ولی عاقل را به يک اشاره کافيست. پس منبعد همانطور که يک مدير مجرب هيچگاه از کسی کينه به دل نمی گيرد، و همه سعی اش در پيش برد کار امروز است، ما نيز بايد دلهامان را خانه تکانی کرده و همه کينه ها يمان را نسبت به آمريکا بدور بريزيم، چرا که همين آمريکا امروز در موقعيتی قرار دارد که او هم مطيع گله الکترونيکی است، و مجبور به رعايت قواعد بازی شده است.

از اين فرصت طلايی يک مدير کارآمد بايد بتواند استفاده ها ببرد.

***

1- Samuel Huntington
2- The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order
3- Francis Fukuyama
4- The End of History and the Last Man
5- Neo-conservatives
6-Thomas Friedman
7- The Lexus and the Olive Tree

مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع:


بنیاد آینده‌نگری ایران



پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴

انسان گلوبال

+ بهترین آموزش‌های یادگیری ماشین با پایتون -

+ آیا فناوری AI جای انسان‌ها را خواهد گرفت؟ -

+ شبكه ها --

+ ایران، پس از رهایی یکی از همکارن سایت آینده نگر از ایران

+ نسل دهه ۸۰، دنبال تغییر نیست، خود ِ تغییره! //

+ ۳ تغییر که برای آینده محتوا و بازاریابی باید بدانید محسن راعی

+ تفكر توسعه‌خواهي دکتر شهیندخت خوارزمی

+ برترین شغل‌های حوزه کامپیوتر در سال‌های آینده  مهسا قنبری

+ صنعت چهارم و ویروس جهان‌گشا سرآغازی بر یک تحول بزرگ  مهدی صنعت‌جو

+ انقلاب صنعتی چهارم و تحولات کار در آینده  علی حسینی

+ آینده جهان از زبان مدیر عامل شرکت بنز 

+ چند نفر در جهان هنوز روزنامه می خوانند؟ میثم لطفی

+ انواع تفکر : تفکر انتقادی 

+ روش های خودشناسی : تست شخصیت 

+ مهارت مدیریت افراد هرمز پوررستمی

+ خلاصه کتاب موج سوم؛ نوشته الوين تافلر تافلر

+ انسان، زندگی و دانایی رضا داوری اردکانی

+ جهان گیری (ویروس کرونا) و نظم سیاسی، فرانسیس فوکویاما برگردان رحیم باجغلی

+ تفکر سیستمی چیست ؟ هدی ولی‌پور زند

+ امریکای دوران ترامپ و موج سوم الوین تافلر  بهروز بهزادی (روزنامه نگار)

+ ویروس کرونا بحرانی سیاسی است نه پزشکی یووال نوح هراری:بی بی سی

+ «علم» ، «امید» و «بحران کرونا» 

+ اعتماد، به انسان یا به کرونا؟ مسئله این است کرونانت

+ موقعیت پساکرونایی انسان سعید قاسمی زاده

+ بعد از عبور از كرونا، ما كجا خواهيم بود؟ 

+ معنی تازه «سواد» در قرن ۲۱ حمیده احمدیان راد

+ انواع سازمان و انواع برنامه ریزی 

+ خلاصه کتاب: جهانی شدن فرهنگ، هویت 

+ تاریخ اجتماعی رسانه‌ها؛ از گوتنبرگ تا اینترنت 

+ مهارت های اساسی یک کودک قرن ۲۱ 

+ شکاف بین نسلی رسانه ای  دکتر حجت اله عباسی

+ انواع تفکر : تفکر انتقادی  مسیر آینده

+ عصر دانش‌ و ابعاد آن‌ دکتر پرويز حاجياني

+ فوکویاما علیه فوکویاما سیدمصطفی شاداب

+ مرگ مدرسه یا آیندۀ مدرسه؟ ابراهیم مجیدی*:

+ تافلر و فلسفه ی تربیت بازسازی گرایی عبدالله افراسیابی

+ تکنولوژی در جامعه فراصنعتی 

+ دانشگاه آرمانی‌شده: ضرورت دگرگونی معیارهای قدمایی فرهیختگی 

+ آرمانی‌سازی گذشته و آینده 

+ هویت چیست؟ 

+ زنده باد انقلاب! یووال نوح هراری

+ سرنوشت آینده بشریت چه خواهد شد؟ میچیو کاکو

+ شکل زندگی در ۵۰ سال آینده 

+ شخصیت شناسی آینده نگری 

+ کتاب انسان آینده، تسخیر سیر تکامل به دست بشر میچیو کاکو

+ آن بالا قفل شده است؛ جنبش ها را از پایین بیاغازید یادداشت‌های یک آینده‌پژوه

+ ۲۱ درس برای قرن ۲۱: کتاب تازه‌ای از یووال نوح هراری 

+ نگرانی‌های ما در قرن بیست و یکم بیل گیتس

+ بمب ساعتی در آزمايشگاه  یووال نوح هراری

+ آئين اطلاعات  

+ انقلاب صنعتی چهارم و نشانه های ظهور 

+ «انسان خداگونه» در انتظار فردا فرد پطروسیان

+ نقد کتاب « آموزش و دموکراسی در قرن ۲۱» اثر نل نادینگز؛ 

+ جامعه اطلاعاتی و جنسیت سها صراف

+ پیامدهای مدرنیت آنتونی گیدنز

+ فرهنگ در جهان بدون مرز 

+ فرهنگ جهانی چیست؟ 

+ نظم نوین جهانی 

+ «انسان سالاری»، محور جامعه اطلاعاتی. 

+ از خانه‌های زیر آب تا تور گردشگری به مریخ! 

+ پیش‌بینی جزئیات زندگی انسان در دو قرن آینده. 

+ مهارت های زندگی در قرن بیست و یکم  آسیه مک دار

+ «گردشگری»صنعتی میلیارد دلاری و استوار بر پایه ی آینده نگری پیشینیانِ فرهیخته ی ما رضا بردستانی

+ سیستم های پیچیده و تفکر سیستمی (3) – بخش پایانی دکتر همایون مهمنش

+ زندگی ما و زندگی آنها  علی دادپی

+ سیستم های پیچیده و تفکر سیستمی (2) دکتر همایون مهمنش

+ سیستم های پیچیده و تفکر سیستمی (1) دکتر همایون مهمنش

+ پیش‌بینی آینده غیرممکن شده است فرانسیس فوکویاما

+ آیندگان ما را به‌سبب کدام خطای اخلاقی ملامت خواهند کرد؟ 

+ مقدمه‌ای برای همه آینده نگری‌ها/ ضروری‌ترین علمی که در کشور ما به آن بی‌اعتنایی می‌شود رضا داوری اردکانی

+ قدرت آینده مهدی صنعت‌جو

+ از عصر اطلاعات تا عصر مولكول. مترجم : فيروزه امين

+ تفاوت‌های حیرت‌انگیز فرزندان 

+ عجیب‌ترین قوانین ترافیکی دنیا> از جریمه خودروهای کثیف تا منع راندن خودروی مشکی در روزهای خاص 

+ فناوری‌های مورد استفاده در جنگ‌های آینده چه خواهند بود؟ 

+ موج فراصنعتی چه کسانی را خواهد برد هرمز پوررستمی

+ مدیریت استراتژیک پورتفولیو پروژه ها در هلدینگها و سازمانهای بزرگ  

+ ضرورت آینده پژوهی و نگاه به آینده به عنوان نقش برجسته روابط عمومی نوین 

+ تکنولوژی علیه تبعیض اندرو فینبرگ

+ آیا فکرعبور جایگزین رمز عبور می شود​​​​​​​ سید محمد باقر نوربخش

+ جامعه اطلاعاتی, دگرگونی تکنولوژی های نوین ارتباطی و اطلاعاتی و تحول در روابط انسانی۲ 

+ جامعه اطلاعاتی, دگرگونی تکنولوژی های نوین ارتباطی و اطلاعاتی و تحول در روابط انسانی 

+ نمایش زندگی اجتماعی در جامعه اطلاعاتی  مانا سرایی

+ سخنرانی بیل گیتس درباره بیماری‌های فراگیر، بهداشت جهانی و حملات بیولوژیکی حمیدرضا تائبی

+ آینده نگری استر اتژی فناوری اطلاعات دکتر امین گلستانی

+ روندهای علم و فناوری در سال 2017 حمدرضا میرزایی

+ دو گروه از جوانان در برابر « قانون کار » ونسا پینتو برگردان سعید جوادزاده امینی

+ اندیشیدن به آینده نظریه اجتماعی: آری به جامعه‌شناسی محمدرضا مهدیزاده

+ نقش جامعه اطلاعاتی در تحولات فرهنگی 

+ تحلیل اقتصادی آزادی دکتر محسن رنانی

+ آیا در کارها حضور بشر لازم است؟ 

+ آینده‎پذیری: چالش اساسی آینده‎پژوهی در جهان در حال توسعه. 

+ اثرات اقتصادی جامعه اطلاعاتی در جهان 

+ چگونه انسان‌ها از صد درصد توانایی مغز خود استفاده می‌کنند حمیدرضا تائبی

+ آیا اینترنت اشیا ما را به ابر انسان تبدیل خواهد کرد؟ حمیدرضا تائبی

+ آیا سیاست می تواند از قرن 21 جان سالم به در ببرد؟. کنت میناگ

+ آینده، اکنون است ـ بخش اول آرش بصیرت

+ آینده، اکنون است ـ بخش دوم آرش بصیرت

+ سیاست‌گذاران همه کشورها خواهد بود. 

+ جهانی شدن و آموزش و پرورش 



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995