توجه به محيط زيست و بنيادگرايي؛ دو روش از انديشة ديني در قرن 21
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[05 May 2007]
[ كارل فلوگر]
ترجمه:سایت آینده نگر
از: «ساختن قرن بيست و يكم»، موضوعي است كه «انجمن آيندة جهان» در مجمع عمومي خود آن را مطرح نموده است. آغاز قرن بيست و يكم از سال 2000 نخواهد بود. بلكه عليرغم تصوّر كساني كه تفكر رياضي دارند و به دلائل مذهبي قبل از مدرنيسم، آغاز اين قرن از سال 2001 ميباشد. عدهاي را عقيده بر اين است كه قرن بيست و يكم مدتها است كه آغاز شده است. تصميماتي كه قدرتهاي جهاني در مورد آينده اتخاذ ميكنند (كه همواره ميخواهند با استفاده از حق تقدم خود، نسلهاي آينده را با شكل معيّني از آينده گرفتار نمايد)، و بالاتر از اين، انديشة آيندهشناسان و آفرينشهاي هنري نويسندگان علمي و تخيلي، جمعاً حكايت از اين دارند كه قرن بيست و يكم آغاز شده است. همانطور كه قبلاً در جاي ديگري نوشتم، سينماي سال 2001 كه مدتها پيش از اين بعنوان كلاسيك مدرن از داستانهاي علمي تخيّلي ساخته شد (خوب يا بد) آغشته به احساسات نيمه مذهبي بود. خود اين كارهاي آيندهشناسي داراي رابطة مبهم ولي غيرقابل اجتناب با نوعي پيشگويي پيامبرانه است. بنابراين، چون ريشههاي پيشگويي در مذهب است ـكه خود در معرض ابهام و ترديد است ـ من اين جرأت و جسارت را پيدا كردهام كه به يك تحقيق آزمايشي در مورد آيندة دين و يا اديان دستبزنم، و حتي در بعضي از انديشههاي مرتبط با دين و اديان آينده غور كنم؛ تا از لحاظ انگيزه كار، با در نظر داشتن اشتباهات آشكاري كه كندرسه و ماركس ، و تمامي نويسندگان عصر روشنگري اروپا در مورد دين مرتكب شدند، و دين را با اطمينان كامل مردني و از بين رفتني اعلام كردند، عملي ابلهانه صورت نگيرد.
من در اينجا عبارت «تحقيق آزمايشي» را بكار بردم. خود اين موضوع يكي از اصولي است كه در اين مقاله دنبال ميشود. زيرا كلمة تحقيق، بهترين ترجمهاي است از يك كلمه يوناني بهنام «تاريخي» كه آن را هرودوت براي شناسايي كتاب خود انتخاب كرد (هرودوت در زماني مينوشت كه تفرّق انديشه و انشعاب آن به شاخههاي مقدّر مانند، سياسي، مذهبي، فلسفي، علمي و افسانهاي بود). كلمة «تاريخي» اكنون لغتي است عام كه ما انسانها از آن زمان به بعد تلاش كردهايم كه گذشته، حال و آيندة خودمان را با استفاده از آن كلمه بشناسيم و توجيه كنيم.
در اين مقاله كه ممكن است نوعي دورنما از تاريخ آيندة دين تلقي گردد. پيشنهاد من اين است كه توجه خودمان را به دو قطب كه در عين رقيب بودن مكمل يكديگر هم هستند، معطوف داريم. احتمال زياد اين است كه رشد تفكّر ديني انسانها در قرن آينده در بين اين دو قطب صورت بگيرد. يكي از اين دو قطب براي ما بسيار آشنا است و از چندي قبل به اين طرف هم نام خاصّي براي خود يافته است: «بنياد گرايي» (اگر چه اين نام ناقص است و گاهي هم گمراه كننده). قطب ديگر چيزي است فريبندهتر. زيرا هنوز در مرحلة ابتدايي و شناساندن خود بسر ميبرد. ميتوان اين قطب را نوعي جهتگيري در حال رشد تصور نمود كه در صدد پيدا كردن منابعي از ارزشهاي ذاتي و دروني در قلمرو «طبيعت»، اكولوژي، محيط زيست، كرة زمين، و جهان هستي، و يا هر چيز ديگر است كه ريشههاي رواني جنبشي موسوم به «جنبش محيط زيست» را در خود دارد. البته اين جنبش سنگ بناي اصلي اين مسئله نيست (همانطور كه هيچكدام از اديان قديميتر هم چنين نبودند). ليكن بدون ترديد، حداقل در بخش بزرگي از اين جنبش يك تجديد حيات مدرن و تغيير شكلي تازه از عقايد كهن نسبت به قوانين طبيعي، و دين طبيعي مشاهده ميشود. ( البته بعد از قريب به دويست سال خاموشي در حلقههاي روشنفكري مورد اعتنا). تجديد حياتي كه تا اين تاريخ اكثر فرمولبنديهاي خود را از كار كساني بدست آورده است كه خود را «اكولوژيست عميق» مينامند. در اين نوع جنبشها است كه عدة روز افزوني از مردم زمان، بدنبال اقناع شدن عميقترين نيازهاي رواني خود ميروند. اين وضعيت بويژه در ميان تحصيلكردهترين انسانهاي پيشرفتهترين و ثروتمندترين جوامع شيوع بيشتري دارد. اكثر اين افراد مردماني هستند كه مخصوصاً در قرن اخير از كليسا گريزان شدهاند و تعداد آنان نيز روزبهروز افزايش مييابد. اگر اين جنبش در قرن آينده بصورت يك دين فراگير تجلي پيدا كند، نبايد شگفتزده شد. (لازم است يادآوري شود كه شاخه ميليشاي حزب سبز در آلمان علناً خود را (بنيادي) مينامند ـ يعني بنيادگرا). اما هر دوي اين جنبشها: هم بنيادگرايان اديان كهنه و قديمي، و هم طبيعتگران مذهبي يعني «اكولوژيستهاي عميق» خيلي پيچيدهتر و مبهمتر از آن هستند كه در نمايشات و تظاهرات پر سر و صداي خود نشان ميدهند.
آنچه كه زمان ما را از تمام دورانهاي گذشته متمايز ميكند (كه مطمئناً در قرن آينده متمايزتر هم ميشود) اين است كه، آگاهي و اطلاعات ما خيلي بيشتر از دورانهاي سابق است. ما فرصت انتخاب زيادتري نسبت به مردمان دورانهاي گذشته داريم. عبارت مناسب و آشنا براي اين وضعيت كنوني ما عبارت «انفجار اطلاعات» است كه فضاي جهان ما را پر كرده است و در دسترس ما است. تلويزيون هر كسي را تقريباً بلافاصله از تمام حوادث جهان باخبر ميكند. اما انفجار اطلاعاتي كه اكنون در رابطة با دورة تاريخي در دسترس ما است، به همين درجه مهم است. يك تماشاگر متوسط الحال تلويزيون امروز در امريكا، مثلاً در مورد سومالي خيلي بيشتر از يك تماشاگر تئاتر دورة شكپير از دانمارك ميداند. اين تماشاگر تلويزيون يك تصوير خيلي دقيقتر از رُم باستان دارد، تا تصويري كه يك آدم باسواد دوره اليزابت داشت؛ چه رسد به تماشاگران منظم تئاتر كه ژوليوس سزار را با همان لباس تشريفاتي دوران خود او تماشا ميكنند. نتيجة اين دسترسي به اطلاعات زياد، اين است كه هر كسي كه در جستجوي سيستمي از ايمان و اعتقاد است تا انديشههاي خود را بر آن متمركز سازد، اكنون عملاً ميزان نامحدودي از سنتها، جنبشها، اديان، ايدئولوژيهاي در برابر او گسترده هستند؛ و او ميتواند دست به انتخاب بزند. در واقع ما انسانهاي امرزوي در يك جوّ فراگير و جهاني از آزادي انتخاب قرار داريم، كه دائماً در حال گسترش و افزايش است. بعضي از جنبشهاي جديد مذهبي زمان ما از اين جوّ آزادانه استفاده كردهاند. اكولوژيستهاي عميق با كشاندن خود به زمينههاي اكثر اديان ثبتشده در سيارّة زمين، به نخبگان و مشاهيري مانند هراكليتوس و اسپينوزا (به نمايندگي از فلسفه قديم غرب)؛ لائوتسه و اساتيد ذِن (از شرق)؛ اعتقادات و سنتهاي مردمان بومي؛ (در اينجا منظور از بومي مردمان اوّليه است ـ البته امروزه كسي جرأت ندارد كه جماعتي را ابتدايي بنامد) و همچنين به سنت فرانسيس از «آسيسي» (براي نشان دادن اينكه حتي اديان خيلي قديمي تر نيز كاملاً غيرقابل تغيير و اصلاح و اتخاذ شكل جديدتر نيستند) و يك گروه از نويسندگان و انديشمندان گوناگون كه اكثراً متعلق به همين قرن حاضر هستند، رجوع كرده و اسناد و مداركي جمع كردهاند. از اشخاصي از قرن حاضر مانند: رابنسون جفرز ، آلدوس هگسلي ، گاري اشنايدر ، لورن ايزلي ..... نوشتهها و مقالات كافي تهيه كردهاند. بالاخره هر چه باشد اديان نياز به كتب مقدس دارند. اگر نويسندگان نبودند كه مداركي بجاي گذارند، و اگر باستانشناسان نبودند كه آن مدارك را كشف و ثبت نمايند، چه كسي ميدانست كه مردمان اوّليه در مورد هر چيز چگونه ميانديشيدهاند؟
البته، آزادي و فرصت انتخاب، يعني توجه به طبيعت بعنوان محك توانايي انسان (قانوني، اخلاقي، مذهبي، و يا دنياشناسي) يك چيز تازه نيست. قدمت اين ايده به آغاز تفكر علمي و فلسفي انسان ميرسد: در غرب به دورههاي قبل از سقراط و مذاهب و اديان اروپا، و در شرق (تقريباً همزمان با وضع اروپايي) به دوره بنيانگزاران مكاتب كلاسيك فلسفة چين، كنفوسيوسي، و تائوئيستي. ولي اين ايده هم در شرق و هم در غرب سابقه نو شدن و كهنه شدن مكرر و طولاني دارد. يكي از چيزهاي واقعاً جديد در مورد وضعيت موجود اين است كه در اين محيط باز و پر از فرصت و انتخاب آزاد، هر تلاشي كه براي تأسيس مجدّد يك سيستم اخلاقي از قوانين طبيعي و اديان طبيعي صورت ميگيرد، بايد اديان و سنتهاي كهنه و باستاني را كه، امروزه بسيار هم متفرق و جدا از هم هستند،. در نظر بگيرد.
مورد ديگر اينكه، اين ايدة «طبيعتگرايي» كه امروزه براي آن اين همه توّجه جلب شده است، در سراسر تاريخ خود تحت تغيير و اصلاح عميقي قرار داشته است. مخصوصاً در انقلابات علمي سه قرن اخير. (توسعه پيشرفتهاي علمي، در اين دوره بطور وسيع و آشكار، هر نوع عنصر اخلاقيكننده و يا متكي به نظريه انسان محوري را ردّ كرده است). معني طبيعت از نظر يك بيولوژيست مدرن (بعد از داروين) متفاوت از معني آن از دوران قبل از قرن 18 است. اما اين موضوع نتوانسته است مردم زيادي را از مربوط ساختن طبيعت و طبيعي، به چيزي كه گرمي و اشتياق دينداري و عبادت به آنها ميدهد، باز بدارد. مثالي كوچك ولي پرمعني ميآوريم: بهمدت دو دهه يكي از محبوبترين متون در بين محيط زيستگرايان خطابهاي بود كه به «چيف سياتل» نسبت داده ميشد، و شايد اكثر مردم هم آن را شنيده باشند. ولي بعداً معلوم شد كه اين خطابة قراّ و فصيح در واقع ابداع و اختراعي است از يك فيلمنامه نويس براي يك فيلم مستند؛ اصلاً خطابهاي از رهبر محترم بوميان قارّهاي در بين نبوده است. آن شوكي كه از اين لحاظ به محيط زيستگرايان وارد شد، قابل مقايسه با شوكي بود كه به بنيادگرايان مسيحيّت در برابر پيشنهاد و يا اقدام به تفسير مجدّد كتاب مقدس وارد شد. مثل اين بود كه معلوم شده باشد كه اصلاً چيزي بنام سانتا كلوز وجود نداشته است (جملهاي بود كه يكي از همين افراد در مجّله ساندي مورنينگ نيوز گفت).
كتاب «خيالات گايا» نوشته «لاولاك» . كتاب «تائوي فيزيك» نوشتة كاپرا، يا نوشتههاي جرج گال در مورد «اصل انسانشناسي» ، ممكن است در سطوح بالاي روشنفكري، يعني در سطحي كه متكي به گيتيشناسي باشد تا زيستشناسي، اين موضوع را نشان ميدهند كه احتمالاً چيزي شبيه به يك رنسانس نئوكلاسيك ميتواند در قرن آينده رخ دهد: مفهومي تازهتر و وسيعتر از سابق در مورد طبيعت، علم، دين و انسانيت (به شكلي كه هنوز براي ما مشخص نيست) تلاش ميكند كه بر روي شكاف عميق موجود در بين علم و دين كه از خصيصههاي زندگي علمي و رواني ما در قرون اخير بوده است، پلي ايجاد نمايد.
اين كار در عهد باستان و همينطور، در عصر مدرن، بدون سابقه نيست. وقتي كه ايدة طبيعت براي اولين بار در بين يونانيهاي باستان مطرح گرديد، آن را مخالف انسان و مخالف قوانين الهي تلقي كردند. كلمهاي كه در زبان يوناني براي طبيعت بكار ميرود «فيزيك» است، كه در اصل به معني رشد است. اين نعمت به چيزي اطلاق ميشود كه فقط رشد ميكند و از درون و بيرون خود آگاهي ندارد و از نيت و قدرت و هوش سازنده خود هم بيخبر است. اين لغت و كاربرد آن را اكثراً با مفهوم قانون مقايسه ميكنند. بهعبارت ديگر طبيعت بهر حال جدا و شديداً مشخص از قانون در هر مورد شناخته شد (و مقدم بر قانون). در آن زمان عبارت «قانون طبيعي» متفكرين را بيشتر از كلمه «حماقت» مرعوب ميكرد.
اما بعد از اينكه مدت كمي از شناسايي اوليه طبيعت سپري شد، آن را داراي نوعي قدرت تعادل بخش دروني خود طبيعت يافتند، و در اوج توسعه شرعي فلسفة يونان، آنتيتز اصلي بر اين ايده رسماً به صورت يك تئوري كلّي از قوانين طبيعي ساخته و پرداخته شد (سنتزي بود كه ابتدا ارسطو آن را بنياد نهاد و سايرين، بويژه رواقيّون، آن را بصورت مذهب و دين وحدت وجودي، ارائه دادند). اين تئوري كلي قوانين طبيعي يك دليل عالمگير شد كه هم در جهان هستي و هم در روح انسانها ذاتي و دروني اعلام گرديد. بعدها اين نتيجة حاصله از دورانها را روميها اقتباس كردند و آن را پايه و اساس قوانين خود قرار دادند و در امپراطوري روم عملاً بكار بردند؛ و بعد از آن هم وارد الهيات مسيحي شد و تا قرن هفدهم، عنصري قوي، حتي در تفكرات علمي باقي ماند.
اما در دوره روشنگري اروپا، اين بستهبندي از هم باز شد. امروزه در بين مسيحيان جهان فقط كليساي كاتوليك است كه هنوز رسماً به سنت اسكولاتيك قوانين طبيعي مبتني و متكي بر دين معتقد است و عمل ميكند. دانشي كه بعد از نيوتون بوجود آمد، بطور كلّي مبتني بر رياضيات و ميكانيك بود و هيچ جايي براي «دليل ذاتي» مربوط به اديان قديمي در آن وجود نداشت. البته تئوريسينهاي شرعي مُدرن برداشتي سودمندگرايانه و عملي از قوانين بر مبناي بنيادگرايي داشتند: عليرغم واقعيت غيرقابل انكار در امريكا حداقل اسناد اوّليه و بنيادي نظم سياسي (اعلاميه استقلال، نامههاي فدراليسم، و حتي بطور تلويحي، خود قانون اساسي) تماماً از متون كلاسيك مربوط به «قانون طبيعي» و از نتايج غيرقابل تفكيك آن برداشته شدهاند.
تا آغاز قرن بيستم، اين عقيده كه هر كسي از لحاظ طبيعي داراي حق و حقوقي است، تقريباً بطور كلي از اعتبار افتاد و يا اصلاً ناديده گرفته شد «جري بنتام» اين عقيده را در عبارتي مشهور از بين برد: (چرندي با پاهاي چوبين). ولي بعد از آن، واقعه قابل توجهي رخ داد و حوداث آن را تشديد كردند. (هچنانكه معمول زندگي انسانها است). وحشت از جنگ جهاني دوم و بويژه بيرحميهاي رژيم نازي آلمان يك دستپاچگي عمومي در جهان ايجاد كرد كه عموماً از تجاوزات و انقلابها ميترسيدند كه تمايل به جلوگيري از هر نوع رويدادي از اين قبيل در بين مردم منتشر شد. يكي از نشانهها و نمونههاي احساس نگراني از اين كارها، تشكيل دادن دادگاه «نورنبرك» براي جنايتكاران جنگ بود. و مورد ديگر هم تأسيس سازمان ملل متحد. هر دوي اين كارها توأم با يك دستپاچگي تئوريكي بودند: زيرا در تئوري شرعي عملگرا كه متداول بود (هيچ منع قانوني مهّمتر از قدرت موّجه يك وضعيت حاكم بر جامعه وجود ندارد). هيچ زمينة محكمي كه بر اساس آن بشود اعمال و نتايج آن را كه بهدستور يك دولت مستقر در جامعه انجام شده است، محكوم كرد، وجود نداشت (مثلاً قتل عام). بنابراين يكي از اوّلين كارهاي رسمي سازمان ملل متحد صدور بيانيّه جهاني حقوق بشر بود كه رسماً در دهم دسامبر 1948 انجام گرفت. اين سند در بيان بيپرده و صريح خود «حرمت ذاتي حقوق برابر و غيرقابل انكار تمام اعضاي خانواده بشري را» اعلام ميكند. اين سند با ادعاي خود مبني بر اينكه «تمام افراد نوع بشر داراي موهبت عقل و هوش هستند و بايستي در برابر يكديگر با روح برابري رفتار نمايند» شايد بتواند امروز بصورت اوّلين سند رسمي دوران اخير زندگي بشر، (هم بلي و هم خير) در توّلد دوبارة چيزي مانند دكترين كلاسيك حقوق طبيعي و قانون طبيعي، مورد توّجه و عمل قرار بگيرد. اما احتمال نميرود كه چنين شود.
جنبش جهاني محيط زيستگرايي، نشان ميدهد كه مسيري را طي ميكنند كه شبيه به همان مسير منتهي به ظهور قوانين بينالمللي حقوق بشر گرديد (جنبش جهاني محيط زيست بوسيله فجايعي تشديد ميشود كه به اندازة موتورهاي توسعه پيشرفت بشريّت قوي هستند). بنابراين در بين چيزهاي ديگر به اين موضوع بر ميخوريم كه سازمان ملل متحد تا سال 1982 «منشور جهاني براي طبيعت» را اقتباس كرده بود. البته تا اين تاريخ، اين موضوع در محدودة مذاكرات قانوني با شديدترين فعاليتها دنبال شده است: حقوقدانان محيط زيستگرا، امروز از حقوق طبيعت، از محيط زيست، از اكوسيستم، از حيوانات، از برابري نسلها، از تعهد بشر و تكاليف او جدا از تكاليف شخصي، بحث ميكنند. اين خطابهها و نوشتهها كافي است كه آقاي (جري بنتام) را از پاهاي چوبين سخنوري به پايين آورند. با اين ترتيب نقش دادن مجدّد به قانون طبيعي و دين طبيعي كه ظاهراً از قرن هيجدهم به اين طرف مرده اعلام شده بود، چندان دور از انتظار نيست؛ و اين هم عمدتاً به تعريف معيّن وسيع از قانون بستگي دارد، همانطور كه اديان قديمي هميشه اين تعريف را بكار بردهاند. (شايد هنوز هم ضروري باشد كه مردماني كه ريشه در اديان يهودي ـ مسيحي ، اسلامي دارند، بر اين نكته تأكيد و پافشاري كنند. زيرا اكثريت جهان را در زير سلطه خود دارند).
اديان و مذاهب لزوماً نيازي به اعتقاد به خداوند ندارند؛ آنها البته نيازمند اعتقاد به يك منبع برتر و متعالي از ارزش هستند. و همچنين به منبعي از وجود هستي و منشاء قانون محتاجند. بوديسم و تائوئيسم دو مثال موجود از اديان بدون خدا هستند كه در شرق حضور دارند (گر چه تحت نوعي فشار) و در ميان اديان غرب قبل از مسيحيّت نيز اپيكوريسم و چند شعبه از رواقيون چنين وضعي داشتهاند. مسلماً واضحترين و قطعيترين مذهب بدون خدا كه در جهان غرب پرورده شد و رشد كرد همان ماركسيسم بود، كه بالاخره به چنين پايان فضاحتباري رسيد. وضعيت ماركسيسم در تمام نقاط جهان باستثناي چين (گمان نميرود در آنجا نيز بتواند ديري بپايد، زيرا مردم چين هميشه ماركسيسم را يك واردات اشتباه و غيرمنطقي تلقي كردهاند) به رسوايي كشيده است. اكنون زمان آن فرا رسيده است كه در بين ميليونها مردمي كه اهل كليسا نيستند، يك دين جديد طبيعتگرا سربلند كنند. زيرا نيازها و محرّكهاي بشر (رواني، اجتماعي، و حتي بيولوژيكي) كه از ابتدا باعث اختراع و ابداع دين و مذهب بودهاند، بنظر ميرسد كه هيچگاه از زندگي ما بيرون نرفته باشند. در چين، ممكن است اين نيازهاي رواني، اجتماعي را با يك كنفوسيوسيم جديد و يك تائوئيسم تازه برآورده كنند. در جهان غرب احتمال ميرود كه اين تجديد توجه به طبيعت منجر به فرمولبندي و ارائه يك دين تازة مبتني بر بعضي از عميقترين بخش از جنبش اكولوژيكي زمان ما گردد (شايد هم، در ابتدا به چند نوع فرمولبندي تازه منجر شود). از اين دين احتمالي طبيعي ويژگيهاي چندي هم اكنون معلوم شده است:
1. اين دين داراي يك عنصر اساسي علمي خواهد بود. وقتي كه حتي يك شاعر مانند گاري اشنايدر آنقدر در ذِن و بوديسم غرق ميشود كه «مناطق زيستي» را در مركز ايدة و ديده خود ـ مانند آنچه كه در «جزيرة لاكپشت» ميبينيم ـ قرار ميدهد، آشكارا چيزي داريم كه بيشتر از يك متاركة موقت جنگ بين علم و دين است؛ كه يكي از بدترين ميراث ما از قرن نوزدهم است؛ و شايد يك راه جديدي از دينداري خواهيم داشت كه در آن بعضي از ايدههاي اصلي علمي اخير (و بيولوژي تكاملي در ضمن آن) جزئي از بينش ديني محسوب شوند.
2. امّا اين دين جديد در ذات خود عميقاً ضد سلسله مراتب روحاني خواهد بود. يعني دين جديد اكثر اديان با خواص سلسله مراتبي روحاني را كه با اين خاصيت دو هزار سال از سه هزار سال اخير تاريخ غرب را تحت تسلط خود داشته است، به مبارزه ميطلبد. مخصوصاً عقيدة وجود خداوند متعال را كه نمايندگانش در بين مخلوقات او با قدرت و مرتبت برتر مشخص ميشوند و خدايي را كه فقط انسان را در رأس هرم آفرينش قرار داده است، ردّ ميكند. امّا در اينجا اين دين تازه، تقريباً بطور يقين، با يك سري مشكلات، هم از لحاظ تئوري و هم از لحاظ عملي مواجه خواهد شد؛ زيرا خود طبيعت پر از سلسله مراتب روحاني است. شايد به احتمال زياد، سيستمهاي سلسله مراتبي با چند مركز بوجود آيند و اعتقادات عموم را در قرن آينده اداره نمايند.
3. عليرغم بينش تاريك و مبهم از يك خداي بسيار خصوصي يهودي ـ مسيحي، و عليرغم كنار گذاشتن ايدة دينداري سيستمهاي «انسان محور»، خود ايدة «اكولوژي عميق» يك بينش شديداً خصوصي است كه منادي قدرت و عمل انسان با شدتي است كه در بين كليساها كمتر ديده شده است. بعنوان مثال، ايدة منطقه زيستي، گرچه در اكولوژي علمي بخوبي جاي ميگيرد، ولي جاذبه نيشداري است به نوع بشر كه بيشتر مواظب محيط نزديك و اطراف زندگي خود باشد. در اين مورد تمامي جنبشهاي تازه به سنت ادبي غني، زيباشناسي، و اسطورهگرايي از طبيعت تا احساس و كشش به محيط خارج از شهرها، به جنگلها، و زندگي وحش، تا دورة رومانتيك ورد ورث، ثورو، و نيچه ، برميگردد. همينطور هم احساس به مناظري از طبيعت كه بسيار قوي در اشعار و نقاشي چين توصيف شده است، نشان داده ميشود. اينها به يك اجبار واقعي براي پرورش جدّيترين تفكر شخصي منجر ميشوند؛ حتي اگر بنظر برسد كه هدف نهايي «خود گمكردن» در توري بدون درز و منفذ جهان باشد. ممكن است روشهاي مختلفي از عقائد اسطورهاي راههايي را در جهت وفق دادن اين قطبها بر يكديگر و ايجاد يك چيز واحد ارائه دهند. چه چيزهايي كه در نهايت بصورت مجموعهاي از عقائد درخواهند آمد، در حال حاضر در حدس و گمان كسي نميگنجد.
4. با اينكه خصيصه آنارشيستي تقريباً در اكثر جنبشهاي يادشده بالا وجود دارد، جنبش مذهبي اكولوژيكي نشان ميدهد كه كمتر از اديان قديمي به نظم و قانون علاقمند نيست. يكي از معاني عبارت «قانون طبيعي» كه مدتهاي طولاني همراه آن بوده است، مربوط به آن بخشي از «قوانين طبيعت» ميشود كه هميشه از اهداف علم براي كشف بوده است. اين توجه به قانون طبيعت، در يك سطح جامعهشناسانهتر، ممكن است خود را جنبهاي خالصانهتر از جنبش پيرامونگرايي نشان دهد: علاقه به سخنراني كردن براي مردم در مورد نحوة زندگي كردن آنها، وادار ساختن مردم به مصرف كمتر، و اگر لازم باشد، با تصويب قوانين براي مجبور ساختن مردم به اين كارها.
5. آخرين چيزي كه بايد در مورد اين دين اكولوژيكي گفته شود، اغراق در عالمگير بودن آن است. اين شايد برزگترين زمينة اشتراكي اين دين جديد با اديان قديمي و كهنة جهان بوده باشد؛ و يا لااقل روشنترين نقطه از ادامه آن با آن دينهاست. تمامي اديان بزرگ هم يك تمايل و كشش قوي براي حركت از يك نقطة مسئوليت باريك و كوچك به منطقهاي وسيع را داشتهاند. اين طرز تفكر حداقل در بين يهوديان از زمان اشعياي نبي پيدا شد؛ و آنان به اين فكر افتادند كه خداي ملي آنان «يَهوه» قدرت گسترش به وراي قوم اسرائيل را دارد. موضوع جهاني فكر كردن و «جهان وطني» انديشدن، در بين فلاسفة يونان باستان نيز سنگ محكمي شده بود (بويژه در بين رواقيّون) براي چيزي كه طبيعي بنظر ميرسد، در بقاي چيزي كه قراردادي بود. امّا بعضي از «اكولوژيستهاي عمقي» و هم پيمانان آنها اكنون اين ايده را خيلي زيادتر به جلو راندهاند؛ و در اين مورد گوي سبقت را از همگان ربودهاند (بجز بعضي از قشرهاي افراطي هندي، مانند، جينها». اكولوژيستهاي عمقي با اصرار بر رفتار دموكراتيك با تمام اشكال و انواع زندگي در روي زمين، حتي ويروسهاي بيماريزا، و احترام به تمام موجودات زنده و غير زنده مانند: سنگ، رودخانه، دريا، اقيانوس، و حتي كرة زمين بطور كامل، مسئله جديدي را مطرح ساختهاند.
بعنوان يك جمعبندي از اين بخش از سخن، تا جائيكه ممكن است بايد بگويم كه با تهيه شدن چنين خميرماية رنگ برنگ و مختلف المنبع و قابل انتخاب آزاد، بايستي در انتظار وقوع يك انقلاب جهاني در قرن آينده باشيم. البته اين انقلاب در زمينههاي تكنيكي، سياسي و يا اقتصادي نخواهد بود، بلكه خيلي عميقتر و مربوط به شكلها و فرمهاي اعتقادات ديني بشر خواهد بود. اين تحولّ و تغيير قابل مقايسه با بزرگترين تحولات بشر در گذشته خواهد بود (براي توصيف اين تغيير فرم، شايد بخواهيد از اصطلاحي كه خود بيولوژيستها علاقمند آن هستند استفاده نمائيد: دگرديسي انتقال فرم، يا حتي، تحول در آگاهي انسان). براي پيدا كردن وضعي كه قابل مقايسه با اين وضع در تاريخ انسان باشد، بايد قرون آخر امپراطوري رُم و قرون مياني هزارة اول قبل از ميلاد را جستجو كرد. (اين دوره را كارل ياسپرس، لوئيز مانفرد، دورة محور ناميدهاند. در اين دوره است كه سيستمهاي مذهبي و فلسفي ظاهر شدند و از آن به بعد انسان تحت سيطره اين انديشهها زندگي كرده است).
بنابراين ممكن است چنين بنظر آيد كه بعضي از اديان طبيعيشده، زمينه شيوع و گسترش بسيار خوبي در آينده دارند. اين چنين ديني براي نيازهاي رواني و اجتماعي بشر پاسخي قوي دارد؛ و قادر است بينشي به انسان بدهد كه ضمن عملي بودن، احساسي و عاطفي هم باشد. اين دين با دانش دوره و زمانه خود كاملاً هماهنگ و هم جهت است. اين دين آنقدر با جنگ و كشمكش دين و علم مخالفت دارد كه ميتواند قوياً مدّعي نمايندگي رجعت به دوران طبيعي تاريخي شود. در بزرگترين قسمت از تاريخ انسان، روشهاي مذهبي و علمي، در رابطه با جهان و درك كلي اين روشها از زندگي انسان و جهان هستي بسيار گنگ و مبهم بودهاند. ولي اين دو روش در امور ويژهاي كه هر كدام بعنوان يك تخصّص بر آن تأكيد ميگذاشتندف با هم متفاوت بودند. اين موضوع در مورد دوران هلنيستي و رومي صادق بود، در مورد متدولوژي كلاسيك اين دورانها در مكاتب رواقي و افلاطوني هم صدق ميكرد. اين وضعيت در روشهاي كنفوسيوسي و تائوئيستي كه چين را بمدّت دو هزار سال از تاريخ تحت سيطره داشتند، برقرار بود. همچنين سنتز مسيحي ـ ارسطويي در قرون وسطي با اين روشها پيش ميرفت: تجزيهاي كه انقلابهاي علمي قرون 17،18 و 19 در اين قارّه انجام دادند، ما را بوضع نامطلوب كنوني رسانيد.
گرچه طبيعت منبعي قوي از نورمها و ارزشها براي نوع بشر بوده است، ولي هيچگاه طبيعت منبع منحصر و مجرّد اين نورمها نبوده و هيچوقت هم طبيعت بدون تلاش و مبارزه انسان نمانده است. همزمان با ايدة شناخت طبيعت در بين انسانها، يك حس خودآگاهي و خودمختاري و خودبسندگي هم در انسان پيدا شد: احساس آزادي، احساس جدا و مجزا بودن از طبيعت، و حتي احساس مخالفت با طبيعت. بيان اين حسّ اغلب بصورت انتزاعي، رسمي و يا ادبي صورت گرفته است. امّا گاهي اين حسّ مقابله با طبيعت، تا آنجا پيشرفته است كه يك شورش واقعي برعليه طبيعت و محدوديتهاي آن را بوجود آورده است. تمامي اديان و فلسفهها عناصري از اين مخالفت با مالكيت و استبداد طبيعت را با خود داشتهاند. در زمان حاضر اين موضوع خيلي پر سر و صداتر و بوسيلة جنبشهاي فعال و ياغي جهان كه ما آنها را عادتاً «بنيادگراها» ميناميم، دنبال ميشود. اين گروهها با هر جنبش و مذهبي كه طبيعتگرا باشد، مخالفت ميكنند و به احتمال زياد با جنبشهايي كه طبعاً در قرن 21 بصورت يك دين ظاهر خواهند شد، مخالفت سختي خواهند نمود (البته اين مخالفتها از كليساهاي طرفدار تصفيه و اصلاح اروپايي و امريكايي صورت نخواهد گرفت).
بنظر چنين ميرسد كه بنيادگرايي عمداً و عملاً بكار گرفته شده است تا نقشهايي در اين زمينهها بعهده بگيرد (آيا ميشود گفت كه ماهيت آن چنين است؟). تمام بنيادگراييها در برابر گسترش جهان اديان جديد و متكي بر محيط زيست، از سنتهاي ويژه جوامع تاريخي مخصوص به خود صحبت ميكنند. در واقع اين گروهها اعتراضاتي به ابتكارات علمي دارند؛ مخصوصاً نسبت به علم محض. البته بنيادگرايي نوع امريكاي شمالي، در مبارزه با علم، مخصوصاً با آن قسمت از علم كه مورد استناد تمام جنبشهاي محيط زيستي است، به جايي نرسيده است: يعني در مخالفت با بيولوژي تكامل. ما متوجه شدهايم كه جنبه برجستة فرهنگ مدرن جهاني ما همان آزادي فراوان در انتخاب است: آزادي عميق ريشهاي براي انتخاب در تمام موضوعات مربوط به درونيترين نگرانيهاي نوع بشر. اما ممكن است بنيادگرايي را، حداقل از يك نقطه نظر، مثبت تعريف كرد؛ و آن مخالفت با «آزادي انتخاب بسيار زياد» است (تصادفي نيست كه اين عبارت «آزادي انتخاب بسيار زياد» با توجه به عقيم بودن بحث و جدالها در جامعه امريكا، اينقدر برجسته و مهم تلقي شده است). بنيادگرايي در امريكا از نظر تاريخ، ابتدا بصورت يك حركت ارتجاعي در داخل مسيحيت پروتستان آغاز شد (حتي قبل از دوره داروين). اين حركت بصورت مخالفت با روشهاي روحاني انتقاد از كتاب مقدس شروع شد؛ كه بعداً بوسيله كشيشان ليبرال قرن 19 گسترش يافت: يعني مخالفت شديد با حق تحقيق آزاد. حتي مخالفت با تحقق «آزادي انتخاب» در سطح روشنفكران در زمينههاي انساني كتابهاي مقدس؛ مخالفت با آزادي انتخاب بين چيزهايي كه باوركردني هستند و چيزهايي كه باوركردني نيستند. بزرگترين ترس و نگراني بنيادگرايان جهان اسلام هم از وسعت گرفتن انفجاري همين «آزادي انتخاب» است، كه در اثر دسترسي مردم به توليدات جهان آزاد مخصوصاً اطلاعات است كه از طريق شبكه فرهنگي جهاني به كليّه جوامع ميرسد.
از تمام اينها، اين نتيجه گرفته ميشود كه هر نوع دين طبيعتگرا در عصر جديد با هيچ زمينة هموار و صافي روبرو نخواهد شد. يعني با مخالفتهاي شديد، حتي نظامي اديان كهنه مواجه خواهد بود. باز بايد يادآوري كرد كه دشمنان و رقبا هم از يكديگر چيز ميآموزند و در آخر كار حتي از يكديگر تقليد ميكنند. ما قبل از اين عصر انجيلي محيط زيست را بررسي كردهايم (در مورد «سبزهاي» آلمان). اين را هم بايد خاطر نشان كرد كه بنيادگرايان در داخل خود، هرگز به جهاني كه در تصورات خود ساختهاند، كاملاً وفادار و غيرقابل تغيير نيستند. اين موضوع در مورد تكنولوژي خيلي واضحتر از آن است كه گفته شود. در جامعة ما سخنرانان مذهبي از فرصتهايي كه در وسائل ارتباطي جمعي بدست ميآورند، بيشترين سود را ميبرند و خود را به آن برنامهها ميچسبانند. انقلاب آيتا.. خميني را در ايران پادشاهي، نوارهاي ضبط صوت و كاستهاي در همهجا حاضر، فراهم آوردند. ولي اينها نيز در قلمرو ايدهها و ارزشها هستند. در مبارزه بنيادگرايان عليه همجنسگرايي، اكثراً به برداشتهاي خود از طبيعت استناد ميكنند (مسلماً اين مطالب را از انجيل و تورات برداشت نكردهاند، چون در آنها كلماتي بدين معني يافت نميشود). كليساي كاتوليك تفسير خود از قانون را برعليه وسائل جلوگيري از حاملگي گسترش داده است (اساساً مربوط به قرن سيزدهم است). بههمين دليل هم كليساي كاتوليك در برابر هواداران طبيعت زمان حال تنها است. اينها تماماً نشان دهندة اين هستند كه «طبيعت» يك چيز تنها و يا ساده نيست، و هميشه در معرض بحثهاي علمي و فلسفي و مذهبي قرار خواهد داشت. همچنين اين بحثها نشان ميدهند كه اگر منظور از بنيادگرايي نوعي گرايش و تعصب به لفظ و كلمه است و يا اصرار به خلوص كتابي و اسنادي يك اعتقاد است (چيزي كه خود بنيادگرايان بر آن تأكيد دارند). آنگاه بايد گفت كه بحث دربارة سرابي صورت ميگيرد كه وجود خارجي ندارد.
حقيقت اين است كه هر فردي بايد نوشته و سندي را كه از وي ميخواهد كه از آن پيروي و اطاعت نمايد، شخصاً تعبير و تفسير نمايد. تمام اديان و مذاهب قابل رشد و توسعه و تغيير هستند. لذا نبايد كسي اديان موروثي زمان حال ما را از اين قاعدة كلّي مستثني بداند. اين اديان نيز بايد خودشان را براي پذيرش بينشهاي عصر جديد و هماهنگي با آنها آماده نمايند. كارهاي «توماس بري»، كشيش كاتوليك، مدير مركز تحقيقات مذهبي ريوردال نيويورك يك نمونه است و ميتواند نشان دهد كه اين تطبيق با شرائط را چگونه ميشود انجام داد. اين كشيش هم براي دين مسيحي مطلب نوشته است و هم مقالاتي در مورد اكولوژي دارد.
از طرفي، اگر شاهد دورهاي هستيم كه سيستمهاي مذهبي و گروههاي مختلف اعتقادي كه در دو هزار سال اخير عمر بشر خدمتي انجام دادهاند و اكنون در حال زوال هستند، بايد در انتظار دو چيز باشيم:
1. اين زوال و نيستي كاملاً هم بدون درد و خونريزي نخواهد بود. ما كمي جلوتر، به امپراطوري رُم باستان اشاره كرديم: شايد اين سابقه كافي بوده باشد، ولي نه مسلماً آسان. دشوارترين و زجرآورترين دوران توسعة مسيحيّت در همان زمان بود. مسيحيان با شدت شكنجه و آزار، تعقيب و نابود ميشدند. (ظهور مسيحيت در دوره امپراطوري «ديوكليس» بود). و اين تعقيب و آزار مسيحيان يك قرن قبل از استقرار آن بصورت يك دين بود. سخنان خونخوارانه بعضي از رهبران بنيادگراي امروزي (نه فقط در ايران، مصر، و هند، بلكه در خود امريكا) نشان دهندة چيزي شبيه به وضعيت دوره امپراطوري ديوكلس است (مقاومت نوميدانه اديان كهنه در برابر جنبشهاي نو). وقوع اين تغير و دگرگوني در قرن آينده است.
2. اين آخرين بازي است كه جريان دارد. قرن بيست و يكم شاهد يك توافق عمومي در امر دين خواهد بود كه از اساس با آنچه كه امروز رايج است، متفاوت خواهد بود. اين دين جديد موضعي بسيار سخاوتمندانهتر از آنچه كه ما داريم، در برابر موجودات غيرانساني طبيعت بخود خواهد گرفت: انسان، حيوان، گياه، اكوسيستم، مناطق زيست، سيارة زمين، و حتي كل جهان هستي در اين سيستم جديد مورد توجه خواهند بود (اميد اين است كه اين تحول به تمام نسلها منتقل شود و منحصر به يك زمان و مكان ويژه نشود). امّا آن زباني كه لازم است تا اين هواداريها از بينش جديد ديني را تشريح نمايد، همان زبانها، اشكال و فرمهاي مذهبي فعلي خواهد بود. اين يك قاعده است و هر وقت سيستمي جايگزين سيستم قبلي ميشود، روش كار است.
در نتيجهگيري فقط يك مثال تنها (تنها نكته مخالفتآميز) ميآورم: ما همه از روي عقل ميدانيم كه بالاخره هر روز مانند روزهاي قبل خود، آبستن يك «فردا» است. اين فردا نه بيشتر و نه كمتر از روزهاي قبل خود «نو» است. زيرا سيارة ما گردش خود را آغاز كرده است. ولي ما با ابرواني گره خورده به پيشگويي يك قرن كه در حال آغاز است، ميپردازيم و ميگوييم هزارة جديد چرا چنين است؟ چرا ما به اين تقسيمات اختياري تقويم اينقدر توجه نشان ميدهيم؟ و شايد بخاطر اين است كه ما اين تقويم را از انسانهاي پيشين خود به ارث بردهايم؛ كساني كه هيچ يك از افراد امروزي، عقائد ديني و باورهاي مذهبي آن مخترعين تقويم را قبول ندارند. هفت روز هفتة ما را كه هر روز آن بنام يكي از خدايان سيارّهاي است، بابليان نامگذاري كردند و يهوديان آن را از بابليان و از فرهنگ ستارهشناسي بينالنهرين باستان اقتباس نمودند. توّجه به قرن را ما از روميان فرا گرفتهايم، كه آنان نيز به نوبه خود آن را از اتروسكانها فراگرفته بودند (روميها به قرن، سائيكولا ميگفتند) خلاصه اين هم راهي است براي معني بخشيدن به گذشت بيپايان زمان.
مسيحيّت نيز برداشتهاي متنوّعي از هزارهها بدست داده است. ما اكنون وارد يك قرن ديگر و يك هزارة ديگر ميشويم. در اين مسير مسلماً توافق و همدرديهاي انسانها گسترش خواهد يافت و شايد بيشتر از هر زمان هم پيچيدهتر و منشعبتر گردد. همة اينها در وراي تصورات امروزي ما هستند. اما بايد منتظر اقدام بزرگي از طرف سيستمهاي قديمي ديني جهت ايستادگي در برابر اين دين تازه و هر آنچه كه از تكامل و پيشرفت آن حاصل ميشود، باشيم. اگر انتظار ما جز اين باشد، در خلاف جهت جرياناتي كه از تاريخ، از اديان و ويژگي مهم قريبالوقوع بودن خود عنصر تكامل حركت كردهايم.
پينوشتها
. Deep Ecology, and “Fundamentalism” two ways of religion for 21st century. By, Carl Pfluger نويسندة آمريكايي ـ ساكن استراتفورد
. World future society
. Condorcet
. Marx
. Tentative inquiry
. Historical
. Herodotus
. Fundis - l-e Fundamentalist
. Heraclitus
. Spinoza
. Lao-teza
. Zen
. Saint Francis
. Robinson Jeffers
. Aldous Huxley
. Gary Snyder
. Loren Eiseley
. Chief Seattle
. Santa Claus
. Gaias Hypothesis
. Lovelock
. Tao of physics
. Capra
. George Gale
. Anthro pic Principle
. Newton
. Jeremy bent ham
. Nonsense on stilts
. Nuremberg
. Brown Weiss, “Climate changes. Intergenerational Equity and International law” 1989
. Midgley, Mary, Beast and Man.The roots of Human Nature. Cornell University 1989
. Epicureanism
. Stoicism
. Turtle Island
. Romantics
. Words worth
. Thoreau
. Nietzsche
. Cosmopolitanism
. Metamorphosis
. Karl jaspers
. Lewis Munford
. Axial period
. Hellenistic
. Thomas Berry
. Riverdale center for Religious Research
. Berry-Thomas: the dream of the earth. San Francisco 1990
. Diocletian
. Mesopotamian
. Etruscans
. Saecula
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: