بعضی از موضوعات همواره حضور پررنگی در مباحث فلسفی داشته اند. ذهن (نفس، روح) یکی از موضوعاتی است که فلاسفه ای چون سقراط، افلاطون، ارسطو، ابن سینا و ملاصدرا به آن پرداخته اند و در این میان دکارت نیز با رویکردی خاص تمایزی بین روح و بدن قائل شد و به منظور تأکید بر این جدایی، عنوان ذهن mind را جایگزین روح soul نمود.
این عنوان به تدریج در فلسفه غرب رایج گشت و عنوان فلسفه ذهن را از آن خود کرد. فلسفه ذهن یکی از گرایش های مهم فلسفه تحلیلی مدرن به شمار می رود که به مطالعه ماهیت ذهن، رویدادهای ذهنی، کارکردهای ذهنی، خصوصیات ذهنی، خودآگاهی و رابطه این امور با بدن فیزیکی بویژه مغز انسان می پردازد. رابطه ذهن با بدن که به مسئله ذهن و بدن (نفس و بدن) معروف است از مهم ترین مسائل فلسفه ذهن است. مشهورترین دیدگاه هایی که در فلسفه ذهن مورد بحث و بررسی قرار می گیرند، عبارتند از: یگانه انگاری، دوگانه انگاری، رفتارگرایی، نظریه این همانی و کارکردگرایی که در ابتدا به بررسی دیدگاه دوگانه انگاری می پردازیم.
دوگانه انگاری (دوالیزم)
این گرایش که برگرفته از افلاطون، ارسطو و مکاتب فلسفی هندی سنخیا و یوگا است در اصل در فلسفه جدید با طرحی نو توسط دکارت در قرن هفدهم میلادی احیا شد. دوگانه انگاری دکارتی را جوهری می نامند زیرا او قائل به وجود دو جوهر مستقل از قبیل نفس و بدن است. به این معنا که ذهن، وجودی مستقل دارد و این درست در مقابل نظریه دوگانه انگاری وصفی یا خاصه ای است که تنها به وجود یک جوهر یا همان یگانه انگاری غیر تحویلی معتقد است. به بیان ساده تر در این دیدگاه جوهر فیزیکی دارای دو ویژگی فیزیکی و ذهنی است.
یگانه انگاری(مونیزم)
برخلاف دوگانه انگاری، یگانه انگاری به این مسئله معتقد است که ذهن و بدن از دیدگاه هستی شناسی دو پدیده جدا ازهم نیستند. این دیدگاه در فلسفه غرب ابتدا توسط پارمنیدس در پنج قرن قبل از میلاد مسیح مورد توجه قرار گرفت و بعدها درقرن هفدهم میلادی از طرف اسپینوزای عقل گرا حمایت شد. امروزه رایج ترین شکل یگانه انگاری در فلسفه غرب فیزیکالیسم یا ماده نگری است. این دیدگاه معتقد است که ذات و جوهر هرچیز مادی (فیزیکی) است. افزون بر این، ایده الیسم که یکی دیگر از اشکال یگانه انگاری محسوب می شود این طور بیان می کند که ذات و جوهره هر چیزی ذهنی (mental) است. اگرچه ایده آلیسم محض از نوع تفکر جرج برکلی در فلسفه معاصر غرب مرسوم نیست، اما نوع پیچیده تری ازآن به نام رواندارانگاری (panpsychism)، نظریه ای است که مبتنی بر آن هر چیز مادی در جهان درجه ای از شعور و جنبه ای روحی دارد.
رفتارگرایی
رفتارگرایی از مؤثرترین دیدگاه ها بر فلسفه ذهن در نیمه اول قرن بیستم است. از دیدگاه رفتارگرایان، حالات ذهنی، حالات درونی نیستند که بتوان آنها را گزارش کرد. آنها فقط توصیفات رفتار یا تمایلاتی به رفتارکردن به طرزی معین و به منظور توضیح دادن رفتار دیگران هستند. درواقع رفتارگرایی تحلیلی معتقد است که واژگان حالات ذهنی معنایی به جز رفتار ندارند و رفتارگرایی حذفی به کلی واژگان ذهنی را حذف می کند.
نظریه این همانی
این نظریه که توسط جان اسمارت و اولین پلاس مطرح شد در واقع واکنشی به رفتارگرایی بود. فیلسوفان این نظریه چنین استدلال می کردند که اگر حالات ذهنی چیزهایی مادی هستند نه رفتاری پس حالات ذهنی احتمالاً همان حالات درونی مغز هستند. به عبارت دیگر هر نوع از حالات ذهنی با نوعی ازحالات فیزیکی (حالات مغزی) همسان هستند.
کارکردگرایی
کارکردگرایی در واکنشی به نواقص و کاستی های نظریه این همانی توسط هیلاری پاتنم و جری فودر مطرح شد. کارکردگرایی انواع گوناگونی دارد اما آنچه که بین همه معتقدان به آن مشترک است این نظریه است که حالات ذهنی توسط رابطه شان با حالات ذهنی دیگر و با ورودی های حسی و خروجی های رفتاری توصیف می شوند. درواقع کارکردگرایی حالات ذهنی را با خصوصیات کاربردی غیرذهنی تعریف می کند. به عنوان مثال، کلیه از نظر علمی توسط نقش کاربردی اش که تصفیه کردن خون و برقراری تعادل های شیمیایی معین است تعریف می شود. از این دیدگاه مهم نیست که کلیه از بافت های اندامی ساخته شده یا مجراهای کوچک نرم وقابل انعطاف یا ورقه های سیلیکان؛ آنچه که مهم است نقشی است که ایفا می کند و رابطه ای که با دیگر اندام ها برقرار می کند که باعث می شود به عنوان کلیه تعریف شود.
فلسفه ذهن امروزه به صورت وسیع و گسترده ای در همه حوزه های فلسفه گسترش یافته است. این گسترش فقط در حوزه فلسفه نیست بلکه سایر حوزه های خارج از فلسفه نیز از این موضوع بی نصیب نمانده اند. این مبحث به عنوان یکی از شاخه های فلسفه مدرن، موضوعات بی شماری را تحت تأثیر عقاید خود قرار داده است. مثال های بارز آن عبارتند از: ماهیت مرگ و ویژگی قطعی بودن آن، ماهیت احساس، ادراک و حافظه و سؤال هایی درباره این که انسان و هویت آن چیست همگی در رابطه با فلسفه ذهن هستند.