گفتگوئى در باره فرهنگ ايران ميانه
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[21 Mar 2011]
[ جمشيد قراجه داغى]
گفتگوئى در باره فرهنگ ايران ميانه چكيده مقاله اى كه در شماره ٤٢ مجله ره آورد بچاپ رسيده است
گفتگوئى در باره فرهنگ ايران ميانه
جمشيد قراجه داغى
فروردين ۷۷۳۱ فيلادلفيا
نوشتن اين چند سطر ادعأى شناخت فرهنگ ايران نيست ، بلكه دعوتى است براى گفتگو در باره آن. سطح متداول گفتگو هاى ما خود نشانه فقر دانشى است كه ما ايرانيان در باره عمق فرهنگ ملى، و چون و چراهاى رفتار اجتماعى خود داريم.
متأسفانه من نيز با اين برداشت نادرپور موافقم كه در اشاره اى به داستان رستم و سهراب ، ميگويد:
"ما كودكان زيرك اين قرن اى دريغ ،
از نسل ابلهان كهن بوديم
نسلى كه از پدرنامى شنيده بود وسراغى نشان نداشت"
در سالهاى اوليه دهه ١٩٦٠، در بركلى مهندسى ميخواندم. صد دانشجو ايرانى، در جمع، از نظر درسى جزو بهترين دانشجويان خارجى دانشكاه كاليفرنيا محسوب ميشدند، وجود دو استاد معروف و اوانگارد ايراني پروفسور لطفى (عسكر) زاده و پروفسور پال نقدى به اعتبار ما در دانشكاه افزوده بود. آنروزها ايرانى بودن نه تنها بار منفى نداشت بلكه ازتصويرمثبتى هم برخوردار بود.
بهر حال، چند نفرى از ما موفق شديم كه مقامات دانشكاه را متقاعد كنيم كه برنامه اى در زمينه فرهنگ ايران ايجاد كنند. دانشكاه كاليفرنيا هم سنگ تمام گذاشت و از پروفسور والتر هنينگ نابغه ايرانشناس و معروف آلمانى، و پرويز ناتل خانلرى استاد ممتار دانشكاه تهران براى تأسيس و تدريس برنامه مطالعات ايران دعوت كرد. هنينگ براى تدريس زبان پهلوى با تأكيد برفرهنگ اوستائي -ايران ميانه - در موقع مقرر به بركلى آمد، ولى دكتر خانلرى كه قرار بود زبان و فرهنگ نوين ايران را تدريس كند، در آخرين لحظه وزير فرهنگ دولت علم شد و از آمدن به بركلى معذرت خواست.
ميگويند درشهر كوران مرد يك چشمى پادشاه است. من ، كه در غياب خانلرى، براى تدريس زبان فارسى انتخاب شده بودم ، مسؤليت همكارى با هنينگ را نيز بعهده گرفتم. دو سال همكارى با هنينگ مرا كه خود از "نسل ابلهان كهن " بودم ، به فقرى كه در شناخت عمق فرهنگ ايران داشتم واقف كرد. وآن نشان كوچكى كه از پدر يافتم پس ازگفتگو با هنينگ بود
پروفسور هنينگ مرد آرامى بود ، علاقه اى به حرافى و كلى گويى نداشت ، نوشته هاى علمى او نيز، تا انجا كه من اطلاع دارم ، بسيار دقيق و خالى از گزاف گويى است . البته علاقه من دستيابى به نظريات هنينگ در باره فرهنگ ايران بود و براى اينكه او را بحرف بيآورم مطلبى را بغلط مطرح ميكردم و آنگاه هنينگ بامحبت به توضيح و اصلاح آن ميپرداخت.
ره آورد دو سال همكارى و گفتگو با هنينگ برداشتى است از فرهنگ ايران كه درتركيب با نظريات حرفه اى من ، بصورت زير در آمده است. اعتراف ميكنم كه پس از گذشت اينهمه سال نميدانم كه در شكل گيرى اين برداشت هنينگ در كجا ختم ميشود و من خود از كجا آغاز ميشوم. ولى در اين نكته شكى ندارم كه تنوع و گسترش فرهنگ ايران ميانه به حدى بوده است كه هر جستجوگر آگاه و علاقمند ميتواند آنچه را كه ميخواهد در آن بيابد . در اين ميان ضابطه اصلى درجه كارآيى و مفيد بودن اين برداشتها در رهگشائى راه آينده است.
ديدگاههاى متداول فرهنگ ايران ميانه را سازشى ميداند از دو قطب بنيانى ولى متضاد فرهنگ باستان ايران كه در آن:
قطب اول ، معرف تفكر انتزاعى و ديدگاه جبرى و عرفانى است. اين ديدگاه كه ريشه در فرهنگ ميترائيسم ايران دارد، پايگاه اصلى اديان ابراهيمى است ، و در شكل كامل خود در افكار افلاطون متجلى ميشود. اين تفكر معتقد به اصل است به اصالت مبدأ ، دور شدن از مبدأ را باعث تباهى ميداند. احكام يكبار براى هميشه از طريق وحى دريافت ميشود و شك كردن در آن جايز نيست. همه چيز جزئى از يك كل واحد است و در رابطه با اين كل توجيه ميشود. ولى روشى براى شناخت اين كل وجود ندارد ، فقط خواص هستند كه قابليت دريافت حقايق را از طريق وحى دارند. در اين برداشت انسان نيازى به تفكر مستقل ندارد، او جزئى از يك واقعيت دائمى است كه هرگز متحول نميشود. رفتار فردى و روابط اجتماعى او براحتى ميتواند با احكامى كه هزاران سال پيش صادر شده است اداره شود، بهمين دليل احتياجى به تميز دوره هاى مختلف و ثبت وقايع تاريخى وجود ندارد.
فراگرد كسب دانش نيز فقط به دريافت حقيقت (كشف الاسرار) محدود ميشود. تحقيقات پس از كشف اين راز كه " دل هر ذره را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى." به اتمام ميرسد ، ديگر مهم نيست كه دل اين ذره را چگونه ميتوان شكافت و با آفتاب در ميانش چه بايد كرد. و بلاخره شكست يك تراژدى محسوب ميشود ، چون سرنوشت انسان از قبل تعين شده و فرد اختيار و مسئوليتى در چگونگى آن نداشته است.
و اما قطب دوم ،معرف تفكر تحليلى و ديدگاه انتخابى و تجربى است كه در شكل كامل خود معرف فلسفه ارسطوئى است. تفكر تحليلى ديدگاهى است شكاك كه همه چيز را مورد سؤال قرار ميدهد ، پيوسته در جستجوى يافتن جوابى تازه است. مجهز بيك روش شناخت است، با استفاده از يك ديد تحليلى ، پديده ها رابا به جزء سازنده خود تجزيه ميكند. هرچند كه با اين كار " كل" را همچون تصويرى در آئينه شكسته ناقص مي بيند ولى تصوير در آئينه شكسته را به اتكاء به اوهام ترجيح ميدهد.
تحول در اين برداشت يك اصل عمومى است كه در همه شئون حيات كاربرد دارد. بطوريكه از موسيقى و نقاشى گرفته تاعلوم نظرى و عملى، روابط اجتماعى و اقتصادى، و بلاخره نظام ارزشها ، همه و همه در حال تغيير، تبديل و دگرديسى است. اين تحولات در هر مقطع زمانى با تأثيرپذيرى متقابل از هم ، يك كل واحد ولى متفاوت را بوجود مياورد. بهمين دليل است كه در اين ديدگاه ميتوان تفاوت دوران مختلف را بررسى كرد و از خصوصيات يك دوره تاريخى معين سخن گفت. شايد نكته بارز اين ديدگاه در اين باشد كه ارزش هر فكرى را در نتايج عملى آن ميداند و كشف واقعيت ها را براى كسب دانش و كاربرد آن مي خواهد. بلاخره ، در اين برداشت انسان مختار و مسئول اعمال خوداست ، و شكست گناه محسوب ميشود نه يك تراژدى. (۱)
هنينگ معتقد بود كه فرهنگ ايران ميانه پديده اى بوده است پويا و شكننده بين اين دو قطب كه با توانى فوق العاده تنش هاى متضاد ارزشى را در يك قالب سازنده بخدمت گرفته بوده است. به باور هنينگ ارج نهادن به تنوع ، احترام به آزادى انتخاب يكى ازاصول بنيانى و از مهمترين جلوه هاى اين توان فرهنگى است. بطور مثال ، در اسطوره جمشيد كه پيامبرى را بخاطر جدائي مذهب از حكومت نپذيرفت ميتوان نمونه اين تركيب استثنائى را كه براى حفظ تعادل خود با استيلاى هرگونه مكتب فكرى يا مذهب رسمى ناسازگار بوده است مشاهده كرد. شايد به اين دليل بوده است كه پادشاهان هخامنشى هرگز به ترويج دين خود بعنوان دين رسمى ايران نپرداختند.(۲)
نكته بنيانى اين برداشت در اينستكه مقوله " آزادى" به مفهوم ارج نهادن به تنوع و اختيار يك مفهوم بديع از فلسفه سياسى است كه بزرگترين خطر را براى يك اجتماع در آن ميداند كه افراد فرديت و گوناگونى خود را از دست بدهند و بصورت يك توده يكرنگ درآيند. در اين مفهوم براى آزاد بودن و آزادگى كردن بايد مختار و توانا بود. آزادى بدون تنوع ، تنوع بدون انتخاب ، و انتخاب بدون توانائى كاربردى ندارد. آزادى بيش از انكه تحقق حكومت اكثريت باشد تأمين حقوق اقليت است. اكثريتى كه قادر به تأمين حقوق اقليت نيست لياقت حكومت كردن ندارد. حتى اقليتى از يكنفر حق انتخاب و تفكر مستقل دارد. متأسفانه از اكثريتى كه خود را از زحمت تفكر رهانيده است نميتوان انتظار داشت كه آنچه را به خود نمى پسندد به ديگران روا دارد!
ذات نايافته از هستى، بخش كى تواند كه شود هستى بخش
بعقيده هنينگ يكى از جلوه هاى ممتاز تفكر ايرانى در واگزارى نقش تعين كننده به انسان در جدال بين نيكى و بدى بوده است. ايرانيان در سه هزار سال پيش به اين مهم معتقد بوده اند كه انسان آگاه ، توانا و مختار ميتواند درتعين چگونگى سرنوشت خود بعنوان يك عامل مؤثر وارد شود و در شگل گيرى آينده نقش عمده اى بعهده بگيرد
سالها بعد مسير زندگى حرفه ايم مرا به تدوين نظريه اى در مورد پديده حيات كشاند. اين مقوله مرا به تفاوت بنيانى بين نظامهاى دو قطبى و دو بعدى (۳) آگاه ساخت و باعث شد كه ناگهان گفته هاى هنينگ برايم معنى ديگرى يابد.
توصيف هنينگ از فرهنگ ايران در واقع توصيف يك نظام دو بعدى بوده است نه دو قطبى. اين اشتباه در بيان ، درحقيقت ، زائيده عدم آشنائى با مفاهيمى بوده است كه براى شناخت و توصيف نظام چند بعدى لازم است . اين مفاهيم،متأسفانه ، در زمان هنينگ هنوز تدوين نيافته بود.
در يك نظام چند بعدى تمايلات بظاهر متضاد ، در واقع ، مثل دو طرف يك سكه ، مكمل يكديگرند. همانطور كه آزادى و امنيت ، نظم و پيچيدگى ، ثبات و پويائى ، همبستگى و گوناگونى مكمل يكديگرند.
همه ميدانيم كه آزادى بدون امنيت مفهومى ندارد و امنيت بدون آزادى ميسر نيست ولى هرگاه به اين دو پديده مكمل و وابسته بطور جداگانه و مجرد برخورد كنيم آنها را در تضاد باهم خواهيم يافت. بطوريكه طرفداران امنيت ، به خبط ، آسانترين جواب را در محدود كردن آزادى مييابند وهمچنين آزاديخواهان، به اشتباه، تحصيل آزادى را در دشمنى با امنيت مىجويند. گروهى از آزادى ميترسند و آنرا مقدمه نابرابرى ، هرج و مرج ميپندارند. در حاليكه برخى ديگر از عدالت وحشت دارند و پشت سر آن جلوه هاى ظلم، يكسانى، و عدم احترام به تفاوتهاى فردى را مى بينند. آزادى - عدالت - امنيت وقتى در قالب يك كليت واحد و در ارتباط متقابل باهم تعريف شوند مكمل و توانبخش يكديگرند ولى هر يك در مفهوم مجرد خود ميتوانند عامل نابسامانىهاى بسيار گردند.
زيبائى قضيه در اينستكه دو ديدگاه بظاهر متضاد فرهنگ ايران نيز مكمل يكديگر بوده اند. مكمل بودن اين دو بعد فرهنگى نه تنها از جنبه ارزشها بلكه از نظر "روش شناخت " نيز صادق و قابل تأمل است.
بطور يقين " كل " را با ديد تحليلى نميتوان شناخت ، با تفكر انتزاعى مجرد نيز نميتوان به چگونگى آن پى برد. براى شناخت كل تركيب دو تفكر تحليلى و انتزاعى ضروريست. نظريه سيستمها شناخت كل را در تكرار تناوبى بين تحليلگرى و تصويرسازى ميداند.۶) در اين ميان باور من اينستكه تصور دوگانگى فرهنگ ايران ميانه زائيده عدم شناخت چگونگى پديده هاى تركيبى است. ميدانيم ، نمك طعام كه از تركيب دو سم كشنده ، كلر و سديم ، حاصل ميشود ، خود از ضروريات ادامه حيات است ، و خواص آن با خصوصيات اجزاى سازنده خود كاملأ متفاوت است. بهمين ترتيب ويژگيهاى اصلى فرهنگ ايران نيز با ويژگيهاى مجرد هر يك از دو قطب سازنده آن متفاوت بوده است. چه بسا كه انتساب دوگانگى به دو تفكرمكمل تحليلى و انتزاعى خود دليل عدم آگاهى به پيچيدگي فرهنگ ايران باشد كه به روش پيشرفته كل نگر نزديكتر بوده است.
بهمين ترتيب ،شايد كه ، انتساب دوگانگى به دو ديدگاه جبرى و انتخابى در فرهنگ ايران بخاطر عدم شناخت اين واقعيت است كه اين فرهنگ در سه هزار سال پيش هر سه عامل جبر شانس ، و انتخاب را در شكل گيرى زندگى انسان مؤثر مي دانسته است. در اين راه ، احترام به قوانين طبيعت و كوشش در شناخت آن را براى مقابله با جبر، فروتنى را در قبول و شناخت عامل شانس ، و بلاخره تأكيد در گفتار و كردار و پندارنيك را در شناخت مسئوليت فرد و احترام به توانائى او در انتخاب راه زندگى مى شناخته است.
در نشان پيچيدگى فرهنگ ايران ميانه همان بس كه هيگل آنرا اولينى ميداند كه به مفهوم تحول به معنى كمالجويى دست يافته است (۴) برداشتى كه بعدها بزبان بوعلى در عشق به زيبائى متجلى ميشود.
"نهايت زندگى عشق است ، عشق به جمال ، جمال در كمال جوئى است . (ابن سينا)
همان فرهنگ شگفت انگيزى كه بقول نيچه مفهوم زمان را بمعنى "تكرار" و ريتم درك ميكند. (۵) . شگفتى دراينستكه جامعه علمى تا چند سال پيش، تا قبل از كشف تئورى اشفتگى، حتى به اهميت اين برداشت نيچه از مفهوم زمان و نقش عامل تكرار در شناخت پديده هاى پيچيده پى نبرده بود.
مطابق نظريه سيستمها، تعادل در يك نظام چند بعدى در تنوع آنست كه در چهارچوب آزادى انتخاب حاصل ميشود. اين نظامهاى پيچيده فرهنگى متأسفانه همانند سيستمهاى باز بسيار آسيب پذيرند و سلامت آنان در گرو كارآئى دو فراگرد متضاد ، و در عين حال مكمل ، ساختدارى و ساخت آفرينى است.
متأسفانه هر پديده زيبا و با ارزشى نيازمند مراقبت و نگهدارى دائمى است. وبحرانهاى تاريخ ايران كه خود معلول آسيب پذيرى اين پديده ممتاز فرهنگى است بخاطر عدم مراقبت و شناخت ظرافت وزيبائى آن بوده است. بطوريكه متأسفانه پس از شكست از اسكندر تعادل ظريف آن بهم ميخورد و فرهنگ دو بعدى واستثنائى ايران از خود بيگانه ميشود. تراژدى تاريخ ايران با نوسان تناوبى بين دو قطب متضاد فلسفى آغاز مىشود. هنينگ معتقد بود كه متأسفانه بعد از اسكندر ايرانيان ديگر هرگز نتوانستند توان فرهنگ شگفت آور خود را دو باره بازيابند .
اشكانيان در حدود پانصد سال حكومت خود رابطه گسترده اى با يونانيان داشتند ومتأسفانه فقط آن جنبه از فرهنگ اوستائى را كه با ديدگاه ارسطوئى هماهنگ بوده است ترويج ميكردند. اين كشش بطرف يكى از دو قطب فرهنگى متاسفانه مورد پسند مغ هاى ايران نبوده است (۷) . در مقابله ساسانيان با يك عقبگرد كامل در جهت عكس بطرف قطب جبرى عرفانى كشيده ميشوند. (پدر اردشير بابكان مغ بوده است و به دستور اردشير به جمع آورى وتدوين دوباره اوستا پرداخته است) شايدبهمين دليل است كه زرتشت دوران ساسانى با زرتشت منعكس در كاتاها متفاوت است. حتى اسطوره ها رنگ ديگرى ىافته اند بطوريكه اين بار فرايزدى از جمشيد، بخاطر نافرمانى در گسترش مذهب اهورائى، برگشته است و برقرارى مذهب رسمى تكليف اصلى حكومت گرديده است.
بدون شك كوشش ساسانيان در ايجاد يك مذهب رسمى بزرگترين اشتباه تاريخى و نامطلوبترين كودتاى فرهنگى در ايران بوده است. ساسانيان با اين اشتباه نه تنها اصل توانبخش اين فرهنگ ظريف واستثنائى--اصل تنوع و اختيار-- راعقيم ميكنند بلكه با كشتار بى امان مانويان و مزدكيان و از بين بردن تمام اثار تمدن اشكانيان ، كه بقولى از شكوفاترين دوران توسعه علمى در ايران بوده است ، پايه گزار سنت خشونت و كينه توزى مذهبى در ايران ميگردند. متأسفانه ملت ما هنوز تاوان اين فاجعه فرهنگى را مي پردازد. تاريخ غم انگيز ايران از تراژدى شكست مدائن گرفته تا پديده امام محمد عزالى كه پيش درآمد فاجعه مغول و كشتار بى امان شاه اسماعيل است با مكتبى شدن حكومتها همراه بوده است. مكتب رسمى چه از نوع الهى يا دنيوى آن تحمل آزادى و استقلال انديشه را ندارد و با ساده انديشى و قطبى شدن مترادف است.
تعجبى ندارد كه فرهنگ مردمى ما كه قرنها تحت تأثير مكتب رسمى حكومتى بوده است و در اين اواخر با نفوذ چپ مكتبى در بين نخبگان فرهنگ خود بيكباره توان فكرى خويش را از دست بدهد و با ساده انديشى خود را از زحمت تفكر برهاند.
شكوفائى و توان يابى دوباره اين فرهنگ متضمن بازيابى اصل "تنوع و اختيار" و بازگشت به ريشه دو بعدى آنست. طنز قضيه در اينستكه هيچيك از دو قطب منتسب به فرهنگ ايران بتنهائى حقانيت و مشروعيت انرا ندارد كه در اين بازيابى كار ساز باشد.
ولى مردم ما چاره اى جز اين ندارند كه خود را براى شناخت و مقابله با پديده پيچيدگى و درك ضرورت هاى فرهنگ دو بعدى و استثنائى خود آماده سازند. باور كنيم كه ايران ما نيازمند يك تحول فرهنگى است. اين درست استكه هيچ ملتى بدون شناخت و ارج نهادن به ريشه خود شكوفا نميشود، ولى هيچ ريشه اى هم بى نياز از تغيير و تحول نيست. هرچند هيچ فرهنگى خالى از زيبائى نيست ، ولى متأسفانه فرهنگ بدون عيبى نيز يافت نميشود. تراژدىهاى عمده فرهنگى زائيده اين مهم استكه معمولأ رفتارى كه در يك مقطع زمانى خاص كارساز بوده است در دورانى ديگرميتواند باعث تباهى گردد.
تحولات بنيانى در يك نظام اجتماعى متضمن شناخت آگاهانه نتايج ضمنى رفتارهاى اجتماعى و ارزشهاى متداول فرهنگى و همت در بازسازى آنهاست. اين ارزشها ، مخصوصأ آن گروه كه در تنظيم روابط بين افراد نقش عمده اى دارد در صورت نياز، بايد با شرايط زمان تطبيق يابند ، وگرنه تكرار ناخودآگاه تراژدىهاى گذشته غير قابل اجتناب خواهد بود.
ياداشتها
۱- چند سالى پيش در كيهان چاپ لندن مقاله پر مغزى ديدم كه نويسنده تواناى آن از اين دو ديدگاه فكرى بعنوان پايگاه فرهنگ شرق و غرب نام برده بودند. اين برداشت تضادى با آنچه آمده است ندارد . بسيارى فرهنگ ايران را آميخته اى از فرهنگ شرق و غرب و دريچه اى بين آندو ميدانند كه در واقع نه اين بوده است نه آن --شرمسارم كه نام اين نويسنده گرامى را از ياد برده ام -- .
۲-مراجعه كنيد به
Henning ; W.E. Lectures, Oxford University press, London 1951, Zoroaster politician or witch doctor.
۳- مراجعه كنيد به
J. Gharajedaghi, Dichotomy or Dialectic, Human system management. 1984
و همچنين نگاه كنيد به: جمشيد قراجه داغى ، تمايل به نظم ، در مديريت و تئورى سيستمها، سازمان مديريت صنعتى ۲۷۹۱
۴- مراجعه كنيد به
G. W.F.Hegel , philosophy of history
pp 174,242f, trans. by J. Sibree (New York: Colier & son,
٥- مراجعه كنيد به
Grundzuge einer eurasiatischen Geschichte ( Munich: Piper. 1960), p. 84ff.
همچنين نگاه كنيد به
Adda B. Bozeman The Tradition of Persian Statecraft, Orbis, summer 1979
۶- مراجعه كنيد به
Jamshid Gharajedaghi , Systems Thinking , managing chaos and complexity, Butterworth 2000
۷- دوجلد از اوستا، كتابهاى ونديداد و نيرنگستان، كه در اين دوران نوشته شده است از نارضايتى مغ ها حكايت دارد. بعد از زردشت طرفداران او نيز مانند ديگر مذاهب به دستجات و گروهها و مكاتب مختلف تقسيم گرديدند. بعضى از اين گروهها، براى كسب مقبوليت بيشتر، سعى كردند اعتقادات و آداب و رسوم متداول مردم زمان خود را جذب و در مذهب زردشتى نوع خود ادغام نمايند. هرچند زردشت خود اعتقادى به ايجاد طبقه اى بنام روحانى ندارد ولى مغ ها، مجمع نخبگان زردشتى، رفته رفته به محبوبيت و مزاياى ناشى از آن خو گرفتند و آنرا بيك مزاياى طبقاتى تبديل كردند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
جمشيد قراجه داغى
|
|