كوشش براي ساختن جهاني باهوشتر
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[21 Sep 2008]
[ ترجمهي: سيد عليرضا حجازي]
نوشتهي: جيمز جي. هيوز
چكيده
جامعهي دانش بنيان آينده شاهد شتابگيري روندهايي خواهد بود كه به افزايش هوش انسان خواهد انجاميد. اين روندهاي شتاب گيرنده از صدها سال پيش آغاز شدهاند. بسياري از فناوريهاي همگرا شده اين روند رو به تزايد هوشمندي را امكانپذير خواهند ساخت كه از ميان آنها ميتوان به دانش روان ـ داروشناسي، مهندسي ژنتيك، نانو فناوري و فناوري ارتباطات اشاره كرد. پيشرفت در هوشمندي تنها در مغز افراد شكل نخواهد گرفت، بلكه در سامانههاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي نيز پديد خواهد آمد كه اين مغزها را با يكديگر پيوند ميزند. بر اثر افزايش هوشمندي در افراد و جامعه، ما به تدريج الگوهاي مناسبي را براي كاركردهاي اجتماع و جهان طبيعي ايجاد كرده و بهترين شيوههاي دستيابي به سرنوشتهاي انسان را تدوين خواهيم كرد. اما كوشش براي ساختن جهاني هوشمندتر نيازمند تلاشي سياسي براي آزادي بيشتر و برابر براي انسانها است تا همگان بتوانند به طور كامل در تصميمسازيهاي اجتماعي مشاركت داشته باشند و از مزاياي پيشرفتهاي بشري برخوردار شوند.
1. روند هوشمندي
انسانهاي هوشمند در سدهي بيست و يكم، برآيند پيشرفت طولاني در افزايش هوشمندي هستند و اين روند به احتمال فراوان در سدهي آينده نيز ادامه خواهد داشت. از آن جا كه نياكان ما در آغاز ظرفيتهاي تفكر و زبان را گسترش دادند، حلقهي بازخوردي ميان ماندگاري و هوشمندي وجود داشته است. يكي از تجليات كانوني هوش، توانايي ساختن الگوهايي از جهان است كه گمانهاي درستتري را پيرامون پيامدهاي اقدامهاي يك فرد امكانپذير ميسازد. (1) هنگامي كه اين الگوها از سوي گروهي از انسانها به اشتراك گذارده شوند و به فرزندان آنها نيز انتقال يابد، به ما امكان ميدهد رفتار افراد و جهان طبيعي را پيشبيني كنيم. به ديگر بيان، هوش ريشه در فرايندي علمي دارد و برهمين قياس هم محصول مغز انسانها و هم دستاورد نظام اجتماعي است. هوش در دو عرصهي وراثتي و فرهنگي و در دو سطح فردي و اجتماعي مورد توجه قرار گرفته است. طي هزاران سال متمادي، گروهها و افراد با بهترين سختافزار هوش (ظرفيتهاي ژنتيكي) و نرمافزار اجتماعي هوش (دانش گردآوري شده) احتمال بيشتري را براي بقا ايجاد كرده و تكامل متقابل هوش را به نسلهاي بعدي انتقال دادهاند.
گسترش زبان نوشتاري، انتشار سواد و رسميت يافتن روش علمي، اين روند را كه از صدها سال پيش آغاز شده، تسهيل كرده است. ما در سدهي بيست و يكم توانستيم اين روند تسهيل كننده را كه در مسير هوش بيشتر گام برميداشت، بسنجيم. در دههي 1980، دانشمند علوم سياسي زلاندنو، جيمز فلين بررسي پرسشهايي را آغاز كرد كه در آزمونهاي هوش در سراسر جهان صنعتي مورد استفاده قرار گرفته بودند. او در نتيجهي اين بررسي دريافت كه آزمونهاي بهرهي هوشي موسوم به آي.كيو دشوارتر شدهاند و ميانگين هوش حدود 30 واحد در جهان توسعه يافته، بالاتر از ميزان پيشين آن در سدهي گذشته شده است. اين افزايش به طور ويژه پس از جنگ جهاني دوم مشهود بوده است. ”تاثير فلين“ اكنون در اغلب كشورها مستند شده است، هر چند كه بخش بيشتري از اين پژوهش در جهان دمكراتيك و صنعتي صورت گرفته است.
توضيح چندان پذيرفته شدهاي براي تاثير فلين وجود ندارد (2)، اما به نظر ميرسد، علتهاي آن كه كاملاً اجتماعي و محيطي است، زيرا تغيير ژنتيكي اندكي ميتواند در اين مدت كوتاه صورت گرفته باشد. تغذيهي بهتر نيز در اين اقدام دخيل بوده است، زيرا رابطهي معنادار و مستندي ميان تغذيهي نادرست و هوش پايينتر وجود دارد. درصد مردم با سواد نيز افزايش يافته و آموزش بهتري در سطوح عمومي، در اغلب نقاط جهان رواج يافته است. با كاهش ميانگين افراد خانوادهها، هر فرزند از ميزان بيشتري از توجه والدين برخوردار ميشود. همزمان با مهاجرت مردم از مزارع محدود و منزوي به شهرهاي بزرگتر، پيچيدگي شهرها نيز در ذهن آنها شبيهسازي ميشود و مهارتهاي پيچيدهي استدلال و حل مساله را ميآموزند. اين شبيهسازي پيچيدگيها به طور اخص با قرار گرفتن افراد در معرض انواع گوناگون رسانه نظير كتابها، مجلات، راديو، تلويزيون و رايانه بيشتر شده است.
شبيهسازي محيطي نه تنها به ظرفيتهاي ذاتي مغز كمك ميكند، بلكه از ظرفيت فرهيختگي در برابر افول و تحليل رفتگي نيز محافظت ميكند. شبيهسازي مغز بر اثر مجاورت با زندگي پيشرفته، آموزش يافته و صنعتي به گونهاي ساماندهي ميشود كه”ذخيرهاي شناختي“ را فراهم ميسازد و از همين راه مانع از فرسايش حافظه و توانمندي استدلال در ميان فرهيختگان و انديشهورزان ميشود. زندگي اجتماعي پويا و فعاليتهاي خردمدار مانند خواندن و ايجاد ارتباط منطقي بين يافتهها، عوامل بازدارنده در مسير زوال عقل به شمار ميآيند و حتا در افرادي كه به چنين عارضهاي دچار شدهاند، ميتواند از سرعت پيشرفت آن بكاهد.
در جهت خلاف، چرخهي پس خوران ناخوشايندي نيز وجود دارد كه انزواي اجتماعي، ناداري، تغذيهي نامناسب، نبود آموزش، بيماري و بهرهي هوشي پايينتر را در فرايندي منطقي به يكديگر مرتبط ميسازد. صدها ميليون كودك در سراسر جهان گرفتار تغذيهي نامناسب هستند و از پيامد كمبودهاي پديد آمده بر اثر بيسوادي در تمام طول عمر رنج ميبرند. ناتواني در شناخت نيز با درآمد پايين، بيماري و اميد عمر كوتاهتر رابطهاي معنادار دارد.
ما راهي طولاني تا افزايش استانداردهاي زندگي و دسترسي به آموزش پيشرو داريم، به ويژه پيش از آن كه بتوانيم بر محدوديتهاي طبيعي ساختن هوش و برابري پايدار و غناي محيطي غلبه كنيم؛ اما ميتوانيم اين محدوديتهاي را براي افراد ناتوان و طبقهي مياني جامعه در كشورهاي توسعه يافته بدون استمداد از علم وراثت يا داروسازي برطرف كنيم. دانشمند روانشناسي به نام اريك تورك هايمر نشان داده است، در حالي كه محيط زيست عامل تعيين كنندهي قدرتمند سطح هوش براي كودكان خانوادههاي فقير در ايالات متحده به شمار ميآيد، اما عامل وراثتي نيز عامل تعيين كنندهي مهمي براي كودكان طبقهي مياني و يا كودكاني با پيشينهي مالي ضعيف به شمار ميآيد (3). اين يافته به معناي آن است كه فضاي اندكي براي والدين طبقهي مياني يا فقير در كشورهاي توسعه يافته وجود دارد تا بتوانند به كودكانشان كمك كنند از طريق غنيسازي زيست بوم خود به سطح درخشانتري ارتقا يابند.
2. فناوريهايي براي توسعهي شناخت
خوشبختانه شمار فزايندهاي از ابزارها براي توسعهي شناخت پديد آمدهاند كه زمينهساز پيشرفت پايدار هوش خواهند شد و در هر دو ساحت فردي و اجتماعي مشهود خواهند شد. اين پيشرفتها را ميتوان در قالب چهار گونه فناوري طبقهبندي كرد كه براساس ميزان نزديكي آنها با سلول عصبي و اين واقعيت كه آيا ابزار اطلاعاتي به شمار ميآيند يا ابزار مادي قابل گروهبندي هستند. هر يك از اين انواع پيشرفتها بر گسترهاي از توانمنديهاي شناختي از حافظه و يادگيري گرفته تا وضعيت رواني، خلاقيت و بيحوصلگي تاثير دارد. تجزيه و تحليل اين طبقهبنديها اندكي ساختگي است، زيرا تمامي ابزارهاي خارجي تاثيراتي دروني ايجاد ميكنند و همهي نرمافزارها نيازمند سختافزاري هستند كه بر روي آن اجرا شوند.
خلاقيت و آرامش رواني شناخت را تسهيل ميكند و كارايي شناختي ارتباط را آسان و ممكن ميسازد. اما اين چهار گونه دست كم يك شناخت سودمند را موجب ميشوند.
در اين جا تمركز خود را بر فناوريهاي در حال ظهور در نوع چهارم معطوف ميكنيم كه در حال حاضر يا به زودي ارتقاي مستقيم زيستشناسي و عصبشناسي را امكانپذير خواهند ساخت.
3. حافظه، يادگيري، سرعت شناخت و اثربخشي
در حدود نيمي از تمامي افراد مرفه جامعه كه به سن 85 سالگي ميرسند، بيماري آلزايمر دارند. از آن جا كه آلزايمر علت شمارهي يك نهادسازيها در امريكا است، هر مقولهاي مانند آموزش، حركات بدني يا دارو كه ابتلا به آلزايمر را كاهش دهد از مزاياي بيشماري براي جامعه و مسوولان سلامتي جامعه برخوردار خواهد بود و تنها فرد مبتلا به اين بيماري مصرفكنندهي آن نخواهد بود. هزينهي سالانهي فراهم سازي مراقبتهاي بهداشتي و دارويي براي افرادي كه مبتلا به بيماري آلزايمر هستند، در حال حاضر بيش از 100 ميليارد دلار است (4). پژوهش بر روي عوامل شناسايي كنندهي شيميايي، مربوط به يكپارچهسازي حافظه، انسجام عصبي و سرعت انتقال پيامهاي عصبي منجر به آزمايشهاي كلينيكي براي بيش از 40 مورد دارو براي درمان زوال عقل شده است. نخستين داروهاي هوشمند روانهي بازار شده و در همين حال دسترسپذيري داروهاي مشابه نيز افزايش يافته است. اين داروها براي ارتباط ميان سلولهاي عصبي ضروري هستند. براي مثال، داروي ممنتادين به بزرگسالان كم حافظه امكان ميدهد 6 تا 12 ماه بيشتر از حد معمول زندگي مستقلي داشته باشند (5)، اما آن چه كه بزرگسالان مبتلا به زوال عقل يا هر فرد بالاي 20 سال واقعاً به آن نياز دارد، روش معكوس ساختن آسيبهاي مغزي است. اين روشها نيز به سرعت در حال گسترش هستند. تحقيقات نشان داده است كه مغز ميتواند با رشد سلولهاي عصبي بنيادي جديد در سنين بزرگسالي خود را بازسازي كند. همزمان با آشكار شدن راههاي جديد براي كنترل رشد سلولهاي بنيادي عصبي در مغز با استفاده از مواد شيميايي نروتروفيك، به تدريج داروهايي را در اختيار خواهيم داشت كه خود بازسازي مغز را تشويق و تسهيل ميكنند. يك ژن درماني نرو تروفيك حتا بهتر از يك قرص نروتروفيك به مغز كمك ميكند كه خود را بازسازي كند و يا هوش را به شيوههاي ديگري افزايش دهد. براي مثال، پژوهشگران دانشگاه كاليفرنيا در شهر سنديهگو زوال عقل در بزرگسالان مبتلا به آلزايمز را با تغيير سلولهاي پوستي كشت يافته با استفاده از يك ژن، معكوس ساختهاند و اين سلولها را واداشتهاند كه عامل رشد عصبي بيشتري را توليد كنند. آنها ميتوانند اين سلولها را در مغز بزرگسالان بكارند (6). در همين حال كار گروههاي ديگري سرگرم درمان بيماري پاركينسون با استفاده از ژن درماني هستند كه در اين روش خبري از مواد شيميايي زايد در مغز نخواهد بود. (7)
همچنين در بازسازي عقب ماندگي مادرزادي نيز پيشرفتهايي حاصل شده است. از ژن مربوط به سندرم داون در انسان و موش براي سنجش روشهاي درماني كه به بازسازي مغز كمك ميكنند، استفاده ميشود. در ژانويه 2006، گروهي از پژوهشگران در دانشگاه جانزهاپكينز بازيابي رشد عادي سلولهاي عصبي را در موشهايي كه مبتلا به عارضهي داون شده بود، گزارش كردند. (8)
فراتر از محافظت مغز از زوال پيوستهي توانايي ذهني و بازسازي مغزهايي كه به لحاظ عصبي داراي اشكال بودند، ما همچنين ساختارهاي ژنتيكي و عصبي ـ شيميايي را شناسايي كردهايم كه هوش خارقالعادهاي را پديد ميآورند و توانمنديهايي را سبب ميشوند كه از طريق دارو درماني و ژن درماني دسترس پذيرتر خواهد بود. بخش تشكيل دهندهي ژنتيكي قدرتمندي براي هوش وجود دارد. دوقلوهايي كه در محيطهاي يادگيري جداگانهاي بزرگ شده باشند، تقريباً از يك ميزان هوش برخوردار هستند. شواهد آزمايشگاهي به دست آمده از اين مدعا را به خوبي اثبات ميكنند كه تعداد معيني از ژنها وجود دارند كه در كنار ژنهاي جداگانهاي كه توانمنديهاي فرهيختگي فردي مانند حافظه، تجسم فضا يا مهارتهاي شفاهي تعيين ميكنند، هوش عمومي را مشخص ميسازند. (9) افرادي كه ژنهاي برتري را به ارث ميبرند، به احتمال فراوان از تمامي مهارتهاي خردمندي به خوبي برخوردار ميشوند. بنابراين، ما بايد به زودي بتوانيم هوش خود را با ژن درماني بهبود بخشيم. با دستكاري ژنهاي ويژهاي، پژوهشگران توانستهاند به شكل قابل توجهي بهرهي هوشي در موشها را بهبود بخشند. (10)
پس از ابداع داروهاي ارتقا دهندهي شناخت و ژن درمانيهاي گوناگون، قدرتمندترين ارتقا دهندهي هوش انساني به طور مستقيم مغز انسان را به رايانه متصل خواهد ساخت. به بيان ديگر، ما سرگرم استفاده از فناوريهاي خارجي براي افزايش شناخت و حافظه بودهايم و اين كار از هنگامي آغاز شده است كه زبان نوشتاري ابداع شد. امروز، براساس يك نظرسنجي اي.پيـآي (11) حدود نيمي از امريكاييها كه داراي تلفن همراه و رايانهي همراه هستند، گفتهاند كه نميتوانند زندگي بدون اين وسايل را تصور كنند. به شيوهاي بسيار مشابه، همين اظهارنظر ميتواند در خصوص دادههاي الكترونيكي و تجهيزات ارتباطي مطرح شود كه بخش مهمي از تصورات موجود در سطح خارجي مغز ما را شكل ميدهد. گام بعدي براي گسترش اين توانمندي آن است كه به شيوهاي اميدوار كننده برابر بياثر ساختن اختلالهاي سيستمي كه همواره با آنها دست به گريبان بودهايم، وارد ارتباط مستقيم با سلولهاي عصبي شويم.
پيشرفت در ريزتراشههاي قابل كاشت در مغز و رشتههاي عصبي مصنوعي، به سرعت رو به گسترش است. (12) موسسات ملي سلامتي در ايالات متحده يك برنامهي تحقيقاتي گسترده در زمينهي اعصاب مصنوعي دارند و بر روي هر چيزي كه كنترل اعضاي مصنوعي را برعهده بگيرد، از قفسهي سينهي مصنوعي گرفته تا كاشتن ريز تراشهها در مغز، مطالعه و بررسي ميكنند. آژانس پروژههاي تحقيقاتي پيشرفته دفاعي (دارپا) نيز ميليونها دلار براي دانشگاههاي ام.آي.تي، دوك و ديگر دانشگاهها فراهم ساخته است تا ”برنامهي ميانجيهاي ماشين ـ مغز“ را با هدف امكان بخشيدن به سربازان براي برقراري ارتباط با تجهيزات خود و ديگر همرزمان با سرعت فكر به پيش ببرند. بخش قابل توجهي از پژوهشهاي جاري متمركز بر ساخت مواد جديدي شده است كه با سلولهاي عصبي همزيستي نامحدودي دارند و ميتوانند در قالب الكترودهايي در مقياس نانو ساخته شوند.
پژوهشگران سرگرم آزمايش روش ارتباط متقابل ميان اعصاب و رايانه با رشد عصبها بر روي ريزتراشههاي رايانهاي هستند و همچنين با قراردادن الكترودهايي در مغز، آن را به رايانهها متصل ميسازند و همهي اين كوششها سرانجام به ساخت نمونههاي مصنوعي مغز منجر خواهد شد. بيماراني كه به طور كامل فلج شدهاند، اكنون قادر هستند با تايپ ذهني كلمات موردنظر خود بر روي صفحه كليد رايانه با نرونهاي حركتي مغز خود ارتباط برقرار كنند. هنگامي كه فرد فلج، پيرامون حركت موردنظر خود براي حركت دادن موشواره يا پاي خود ميانديشد، الكتروهايي كه به مغز او متصل شدهاند، سيگنال عصبي ايجاد شده در مغز او را بر اثر انديشهي او جمعآوري ميكنند و آن را از طريق يك رايانه به حركت نشانگر موشواره تبديل ميكنند. با تركيب اين سامانهها و كاشت حلزون گوش و سامانههاي ديداري الكترونيكي يا نانو الكترودهايي كه مستقيم به كورتكس مغز متصل شده باشند، بيماران ميتوانند به زودي درون داد و برون دادن مستقيمي ميان مغز و رايانهها داشته باشند. (13)
مغزهاي مصنوعي همچنين به ما امكان ميدهند كه ساختارهاي تخصص يافتهي مغز را كه دچار آسيب يا بيماري شدهاند، با بخشهاي سالم ديگري جايگزين كنيم. براي مثال، پژوهشگران در دانشگاه كاليفرنياي جنوبي سيگنالهايي را با شيوهي مهندسي معكوس توليد كردهاند كه به درون هيپوكامپوس (بخشي از مغز كه بر حافظه، حالت رواني و هوشياري تاثير دارد) ارسال ميشود يا از آن خارج ميشود. آنها ريزتراشههايي را براي جايگزيني هيپوكامپوس طراحي كردهاند و بخشهاي مصنوعي را برنامهريزي كردهاند كه با استفاده از نرمافزار شبكهي عصبي ميتواند به همان شيوهاي به ايفاي نقش بپردازد كه نرونها در مغز اين ارتباطات را برقرار ميكنند. (14) دريافتكنندگان مغزهاي مصنوعي آينده قادر خواهند بود به طور مستقيم تقويمها را به ياد آورند، نشانيهاي افراد را به طور كامل بازگو كنند و به آساني متن ترانهها يا خطوط هر نمايشنامهاي را به خاطر بسپارند و حتا واژگان موجود در واژهنامههاي زبانهاي خارجي را به طور كامل به ياد آورند. برخي از پژوهشگران ادعا كردهاند كه ميتوان اين اعضاي مصنوعي عصبي را تا سال 2030 تكميل كرد و در دسترس همگان قرار داد. (15)
يكي از موانع كليدي فناوري در مسير گسترش مغز مصنوعي، ايجاد رشتههاي ريز در مقياس نانو است كه بايد به اندازهاي ظريف ساخته شوند كه قادر به برقراري ارتباط با تكتك سلولهاي عصبي باشند. هر قدر رشتههاي به كار رفته در يك ريزتراشهي مغز ظريفتر باشد، ارتباطات در مقياس نانو دقيقتر صورت خواهد گرفت و دريافتكنندهي اين قطعات مصنوعي نيز از كاركردهاي عصبي بهتري برخوردار خواهد شد. (16)
در ماه مي 2006، گروهي از پژوهشگران دانشگاه تگزاس اعلام كردند كه از نانو لولههاي كربني تك ديوارهاي به عنوان يك واسطهي الكتريكي براي ارتباط با تك تك سلولهاي عصبي استفاده كردهاند. (17)
يك مخترع به نام ري كورزويل[1][1] پيشبيني كرده است، تا سال 2030 ما به غير از كاشت ريزتراشههاي رايانهاي و نانو الكترودها در مغز (18) خواهيم توانست نانو روباتها را نيز در اختيار داشته باشيم كه ميتوانند در سراسر مغز حركت كنند، با هر يك از سلولهاي عصبي ارتباط برقرار كنند و كاركردها، احساسات و انديشههاي مغز را بهبود بخشند. اين رويكرد به مغز امكان ميدهد سريعتر بينديشد، فعاليتهاي چندگانه را آسانتر انجام دهدو انديشهها را سريعتر ضبط و يادآوري كند، روياها و احساسات را بهتر درك كند و به شيوهاي متمايز ميان واقعيت مجازي و واقعيت احساسي ارتباط برقرار كند. نكتهي مهمتر اين است كه يك مغز مجهز به امكانات نانو فناورانه، به رسانههاي محاسباتي امكان ميدهد الگويي پويا از هركدام از مغزهاي ما را تا انتهاييترين سيناپس بازسازي كنند. از آن جا كه رايانههاي مورد استفاده در الگوسازي مغز انسان كه داراي قابليتهاي فراواني نيز هست، بايد به اندازهي كافي ظرف 30 سال آينده متداول خواهد شد؛ ممكن است اين الگوهاي رايانهاي تا آن هنگام قادر شوند شبيهسازيهاي نرمافزاري مغز و بدن ما را نيز انجام دهند. گمان ميرود اين نسخههاي پشتيبان كه از مغزها تهيه خواهند شد، در صورت برقراري ارتباط با نرمافزارهاي مربوط، بتوانند خودآگاه بوده و به شيوهاي مستقل وجود داشته باشند. اين انديشه، برگرفته از سناريويي معروف به نام ”بارگذاري“[2][2] است. ذهنهاي بازگذاري شده قادر خواهند بود به سرعت ريزتراشهها فكر و سريعتر از سلولهاي عصبي كار كنند و بهتر از مغزهاي طبيعي با افزوده شدن سختافزار به آنها به ايفاي نقش بپردازند. حتا اگر بارگذاري هيچگاه محقق نشود، اما مغزهاي ساختگي به شيوهي فزايندهاي سامانههاي تخصصي را پيچيده خواهند ساخت و به شكل چشمگيري شناخت بشري را ارتقا خواهند داد.
4. هوشياري و كنترل محركها
متداولترين داروهاي روان گرداني كه براي ارتقاي كاركردهاي هوشياري در كودكان و بزرگسالان مورد استفاده قرار ميگيرند، تحريك كنندهها هستند. براي يك چهارم (و شايد بيشتر) مردم جامعه كه سطوح اندكي از دوپامين و نورپينفرين دارند، درمان با متيل فنديت (ريتالين)، آدرال و دكسدراين موجب تحريك كنترل و تمركز ميشود و تحريك بيش از حد حواس را كاهش داده و در نهايت عدم تمركز را از بين ميبرند. ميزان مناسب اين داروها داراي تاثيرات جنبي اندكي است و خطر كمي در وابستگي و اعتياد به آنها وجود دارد.
اين داروها اينك با تركيباتي همراه شدهاند و ميتوانند مزاياي مشابهي را براي بخش گستردهتري از مردم جامعه به ارمغان بياورند. مودافينيل در آغاز به عنوان درمان كنندهي اعتياد ساخته شده بود، اما به سرعت مشخص شد كه ميتواند به مبتلايان بيخوابي نيز كمك كند و به مدت 20 ساعت در هر شبانهروز تاثيري كاملاً چشمگير داشته باشد. در يك بررسي كه از سوي ارتش ايالات متحده صورت گرفت، روشن شد خلباناني كه از مواد افينيل استفاده ميكردند در يك نوبت پروازي 88 ساعته تنها به 8 ساعت خواب نياز داشتند و در 37 ساعت بيداري كامل از هوشياري پيوستهاي برخوردار بودند. (19) مودافينيل اكنون در ايالات متحده براي تجويز به كساني كه نوبتهاي كاري شبانه دارند، مجاز شناخته شده است و استفاده از آن براي كساني كه از خواب آلودگي روزانه نيز رنج ميبرند، توصيه شده است. داروي هوشيار كنندهي ديگري كه در آستانهي تجويز و تصويب قرار دارد، سي.ايكسـ 717[3][3] نام دارد كه يكي از انواع آمپاكينها[4][4] است. آمپاكينها كار گلوتاميت در مغز را افزايش ميدهند. گلوتاميت يكي از انتقالدهندههاي عصبي تحريك كننده است.
5. وضعيت رواني، اضطراب، خودانگاري
در حدود 10 درصد مردم از يك بيماري ذهني قابل درمان رنج ميبرند و نزديك به 20 درصد هم در دوراني از عمر خود به اين بيماري دچار ميشوند. تقريباً در هر 8 نفر 1 نفر از افسردگي كلينيكي رنج ميبرد و تعدادي در همين حدود نيز از روان پريشي يا افسردگي خفيف رنج ميبرند. به گفتهي موسسات ملي سلامت رواني ايالات متحده، افسردگي علت اصلي ناتواني در بزرگسالان زير 45 سال است. در دههي گذشته داروهايي مانند پروزاك و ديگر جذب كنندههاي گزينشي سروتونين و تركيبات آنها (SSRIs) درمان افسردگي را متحول ساختند و دهها ميليون نفر در جهان صنعتي را از اين بيماري نجات دادند.
تحقيقات نشان داده است كه SSRIs ها نه تنها افسردگي را درمان ميكنند، بلكه رشد سلولهاي عصبي در مغز را نيز تحريك كرده و رفع افسردگي را با تعبير ساختار مغز و حفاظت از آن در برابر آسيبهاي ناشي از فشار بيماريهاي ذهني به انجام ميرسانند. (21)
تحقيقات همچنين را نشان ميدهد تاثير دارونماها ميتواند در مقايسه با كارايي اين داروها، بيشتر از آن چيزي باشد كه در گذشته پنداشته ميشد. (22) اما چه داروهاي ضد افسردگي بيش از حد بزرگنمايي شده باشند و چه نشده باشند، تسهيل ادراك و قابليت دستكاري مغز، ابزارهايي را براي تغيير حالات رواني و خودانگاري فراهم ساخته است. مسدودكنندههاي بتا و پاكسيل به افرادي كه از اضطراب و خجالت فلجكننده رنج ميبرند، كمك فراواني ميكند. داروهايي مانند پروپانولول به بيمار كمك ميكنند كه از گسترش ناراحتيهاي اضطراب و فشارهاي رواني با كند شدن سرعت مسير يادآوري خاطرات بد گذشته در امان بماند. پژوهشهاي به عمل آمده در اين زمينه آشكار ساختهاند كه ما با ظرفيتهاي احساسي متفاوتي از انعطافپذيري متولد ميشويم و اين واقعيت به مفهوم آن است كه شايد در آينده بتوانيم توانايي عمومي خود در بهبودي از تجربههاي تكان دهنده را افزايش دهيم. واكسنهاي عصب شناختي در حال ساخته شدن هستند تا افراد وابسته به نيكوتين، الكل، محركها و مواد افيوني را نجات دهند. (24،23) كاشت ريز تراشههاي رايانهاي و مغزهاي مصنوعي در درمان بيماريهاي رواني نيز كاربرد دارند. نمونهاي اوليه از اين پيشرفت در دنياي معاصر ما كه درمانهاي نانو ـ عصبي آينده را براي بيماريهاي رواني به ارمغان خواهد آورد، نوعي كاشت است كه پالسهاي الكتريكي را به عصبي در گردن ارسال ميكند و با استفاده از يك ژنراتور بسيار كوچك كه در ميان يكي از استخوانهاي گردن تعبيه ميشود، برق خود را تامين ميكند. اين پالسها نشانههاي افسردگي را، درست مانند درمان با تكانههاي الكتريكي[5][5] كاهش ميدهند. تحريك كنندههاي عصب گردن براي استفاده در درمان افسردگي در امريكا از سال 2005 به تصويب رسيدهاند. نتايج مشابهي در زمينهي تحريك مغناطيسي ميان بافتي[6][6] به دست آمده است و در اين روش مغز افسرده با مغناطيسهاي قدرتمند و متمركز تحريك ميشود. اين روش در درمان افسردگي با تحريك عصب واگوس[7][7] در گردن و درمان با تكانههاي الكتريكي موثر است و نيازي به جراحي يا پيامدهاي فقدان حافظه ندارد.
افسردگي و شيزوفرني هر دو بيماريهايي وراثتي هستند و گروههايي هم اينك سرگرم فعاليت براي شناسايي ژنهاي عامل اين ناراحتيها هستند. ژن درماني سرانجام براي برطرف ساختن مسايل شيمي ـ عصبي و فيزيولوژي مربوط به درمان ناراحتيهاي رواني در دسترس همگان قرار خواهد گرفت. با همگرايي ژن درماني، دارو درماني بهتر و تجهيزات عصبي مصنوعي نانو مقياس، ناراحتيهاي رواني به احتمال فراوان تبديل به بيماريهايي قابل پيشگيري مانند سرطان و پيري خواهند شد و در نيمهي دوم قرن 21 به طور كامل درمانپذير خواهد شد.
فناوريهاي جديد، فراتر از نيازهايي همچون بازگرداندن مغزهاي مبتلا به سطح عادي و سالم زندگي، نويد ايجاد سطوح بالاتري از شادماني را براي همهي ما به ارمغان آوردهاند. سطح عادي شادماني روزانهي ما نيز مانند افسردگي، تا حدودي بر اثر عوامل وراثتي تعيين ميشود و ميانگين آن در زندگي هر فردي كمابيش ثابت است. دو پژوهشگر به نامهاي ليكن[8][8] و تلگن[9][9] (25) از دانشگاه مينه سوتا دريافتند كه دوقلوهاي همسان از سطح شادماني مشابهي ـ در حدود 44 درصد از اوقات ـ برخوردار هستند، در حالي كه دوقلوهاي غيرهمسان تنها به سطح مشابهي از شادماني در حدود 8 درصد اوقات دست مييابند. دين هامر[10][10]، پژوهشگر موسسهي ملي سرطان (26) نيز به مطالعهي دوقلوها پرداخته و به اين نتيجه رسيده است كه قابليت وراثتي ”سرخوشي“ در ميان آنها حدود 40 تا 50 درصد است. به ارث بردن شادماني و وجود جهش نادر ژنتيكي كه به حمل كنندههاي عصبي چابكي چشمگيري ميدهد و نيز داشتن نگرش مثبت، همگي ميتوانند به مفهوم آن باشند كه در آينده دارو درمانيها و ژن درمانيهايي پا به عرصهي ظهور خواهند گذاشت كه شادماني را در ما به منتها درجهي ممكن خواهند رساند، بدون آن كه عوارض ناخوشايندي داشته باشند. ديويد پيرس[11][11] انديشمند و فيلسوف معتقد است اين به طور مشخص همان اقدامي است كه بايد انجام دهيم. او در مقالهاي با عنوان ”ضرورت لذت بخش“ ميگويد (27) هدف آشكار سياست عمومي بايد گسترش و دسترسپذير ساختن درمانها به منظور افزايش شادماني و به حالت بيشينه رساندن آن باشد. او داروهايي براي آينده پيشنهاد ميكند كه سامانهي دوپامين ـ مدار بدن را تحريك ميكند تا پيوسته حالت بيشينهي شادي را در فرد ايجاد كند. اين اقدام ميتواند نشانهاي از آن باشد كه چنين داروهايي انگيزه را از ميان نميبرند و پيامدها يا عوارض ناخوشايند ندارند. فرانسيس فوكوياما[12][12] (28) در مقالهي ديگري با عنوان فراانسان آينده به شدت با هدف پيرس مخالفت ميكند، تاثير دارو در ايجاد جهاني تازه و سرشار از شجاعت را بيارزش قلمداد ميكند و آن را به عنوان عامل ترويج خودكامگي نكوهش كرده و غيرانساني ميداند. فوكوياما در نظر دارد خط روشني را ميان كاربرد دارو براي درمان افسردگي و استفاده از آن براي تقويت شادماني در يك فرد عادي ترسيم كند. او اين پرسش را مطرح ميسازد: ”اگر انسانها سرتونين بيشتري در مغز خود داشتند، آيا اين امكان وجود داشت كه از بروز اين همه نزاع و درگيري جلوگيري شود؟“ اگر داروهاي نشاطآور بتواند انسانها را كودن كند، در آن صورت شادترين انسانها كودنترين آنها خواهند بود و براي اين كه هيچگاه نزاعي پديد نيايد، بايد انسانها را معتاد به شادماني ساخت. اما همانگونه كه پيرس يادآور ميشود، دارويي كه افراد را شادمانتر و خوشبينتر كند، به احتمال فراوان ميتواند اميد و انرژي لازم براي بهبود زندگي را نيز به آنها ببخشد تا بتوانند بر روي زمينههاي كاري بكر فعاليت كنند و جهان خود را تغيير دهند.
اين فناوريها همچنين ميتوانند تجارب روحاني را به عنوان سنتهاي مذهبي به دست دهند كه گستردهاي از نتايج، از آرامترين سكوت روحاني و كامل تا مشاركت لذت بخش در زندگي فردي و اجتماعي را شامل ميشود. علوم عصب شناختي به شتاب در حال شناسايي مسيرهاي شيميايي و ساختارهاي مغز هستند كه تجارب مذهبي را پديد ميآورند. اندرو نيوبرگ[13][13] (29) تصويرهايي از مغز افراد در هنگام دعا و تمركز ذهني يا مراقبه برداشته است و بخشهايي از مغز را كه درگير فرايند دعا يا مراقبه هستند، در تصاوير خود نشان داده است. جيمز آوستين[14][14] (30) عصبشناس و كارشناس ذن (تمركز ذهني) رفتار شناسي عصبي تمركز ذهني بوداييان هنگام ذن در مغز آنان را مشخص ساخته است. پژوهشگران فعال در عرصهي ”ژن ـ مذهبـ انسان شناسي“[15][15] سرگرم فعاليت بر روي رابطهي داروها با حالات رواني مذهبي در افراد هستند. (31) اين روندهاي جديد پژوهشي به مفهوم آن هستند كه ما ميتوانيم كنترل مغز خود را به دست بگيريم و ا گر به ما اجازه دهند كه اختيار مغز خود را به دست آوريم، نه تنها قادر خواهيم بود كه درد، بيماري رواني و سطح روزانهي شادماني خود را كنترل كنيم، بلكه به جرياني عصبي دست خواهيم يافت كه ورزشكاران، روحانيون و حتا يوگيها در هنگام تمركز بدان دست مييابند.
6. ادراك و خلاقيت
امروز در سراسر جهان حدود 100 هزار نفر ناشنوا وجود دارد كه كاشت حلزون گوش براي آنها انجام شده است و با استفاده از اين تجهيزات كمكي، پالسهاي الكتريكي به طور مستقيم به سوي اعصاب شنوايي آنها گسيل ميشود. الگوهاي كنوني حلزونها، چندين الكترود را در بخشهاي شنوايي گوش وارد ميسازد. بر اثر تداخل صورت گرفته ميان الكترودها، اغلب بيماران تنها چهار تا هفت كانال يا فركانس عمل كننده دارند و اين كيفيت سيگنال بسيار ضعيفي از شنوايي را منتقل ميسازد. از آن جا كه دانش نانو، مواد الكترودها را كوچكتر ساخته است، الكترودهاي بيشتري ميتوانند نزديك يكديگر قرار گيرند و يا به طور مستقيم درون عصب قرار داده شوند و گسترهي محدودي از فركانسها را تحريك كنند و صداي دقيقتر و واضحتري را ايجاد كنند. الكترودهاي كوچكتر همچنين به انرژي كمتري نياز دارند و به وسيلهي كاملاً قابل كاشت در بدن تبديل شدهاند، بدون آن كه نيازي به يك ميكروفون در جيب داشته باشند. سرانجام، ظرفيتهاي كاشت حلزون گوش از توان شنوايي گوش داخلي نيز فراتر خواهد رفت و به احتمال فراوان با تجهيزات ارتباط از راه دور مانند بلوتوث[16][16] نيز به طور مستقيم مرتبط خواهد شد.
ما همچنين در آيندهاي نزديك چشمهاي سايبرنتيك خواهيم داشت. سامانهي بينايي دابل[17][17] كه تصاوير را از طريق دوربينهاي ديجيتالي دريافت ميكند و به الكترودهايي كه درون كورتكس بينايي مغز تعبيه شدهاند، انتقال ميدهد؛ نخستين دريافت كننده، فرد نابينايي را قادر ساخته است كه جاي پارك يك ماشين را درون پاركينگ به خوبي تشخيص دهد. نصب و نگهداري سامانهي دابل در حال حاضر بيش از 100 هزار دلار هزينه دارد كه از جمله شامل هزينهي جراحي، معاينهي دوباره، دوربينها، ريزرايانه و ضمانتنامهها است. اما پيشرفت در اين عرصه، به ويژه در كوچكسازي اجزاي تشكيل دهنده و نيز در ارتباط با فناوريهاي وابسته و سادهتر براي شبكيههاي مصنوعي كاشته شده كه باتريهاي خورشيدي يا بيوالكتريكي دارند، بسيار سريع بوده است. (33،32) سرانجام اين سامانهها به نابينايان اجازه خواهند داد كه بينايي خود را ارتقا دهند و حتا نورهاي فرا بنفش و فروسرخ را كه براي چشم عادي قابل ادراك نيستند، مشاهده كنند و اطلاعات بينايي را به طور مستقيم از چشم خود دريافت كنند و به رايانه يا صفحهي تلويزيون وابسته نباشند.
در خصوص خلاقيت نيز تنها بررسي فيزيولوژي عصب شناختي آن آغاز شده است، اما اين حوزه نيز به زودي، به هدفي براي پيشرفت تبديل خواهد شد. قرنها بود كه هنرمندان، موسيقيدانها و نويسندگان از طريق مواد يا آثاري به خلاقيت كمك كرده بودند. اغلب اين مواد داروهايي بودند كه تاثيرات غير عادي يا عوارض جانبي داشتند. به شيوهاي مشابه، بسياري از افراد نيز از ناراحتيهاي دوگانهاي رنج ميبردندكه دورههايي از خلاقيت را تحت تاثير خود قرار داده بودند و در مرحلهي شديد ناراحتي خود انرژي قابل توجهي را هدر ميدادند. اما ايجاد يك ناراحتي رواني ميتواند مبنايي براي ايجاد خلاقيت بيشتر باشد.
هم اينك پژوهشگران سرگرم تصويربرداري از مغز براي شناسايي ناحيههايي هستند كه هنگام تفكر خلاق فعال ميشوند. اين گرايش پژوهشي به ابزارهايي براي خلاقيت افزايش يافته منجر خواهد شد. براي مثال، دو پژوهشگر به نامهاي يانگ و بيمن[18][18] و همكاران آنها (34) نشانههايي ناگهاني از خلاقيت را در نيمكرهي راست مغز يافتند. اين نشانهها حتا پيش از آن كه افراد تحت آزمايش به تجزيه و تحليل دادهها و اطلاعات مرتبط با يكديگر بپردازند و به حل مسالهاي اقدام كنند، يافته شد. در مركز ذهن واقع در دانشگاه ملي استراليا، آلن اسنايدر[19][19] و همكارانش مدعي هستند كه ميتوانند توانايي مغز در خلاقيت را نيز پشت سر بگذارند و با استفاده از تحريك مغناطيسي ميان بافتي مغز، اين كار را انجام دهند كه در حقيقت متمركز ساختن مغناطيسهاي قدرتمند بر روي نقطهي خاصي از مغز است. آزمايش آنها نشان داد كه درمان پيوسته با روش ياد شده ميتواند ترسيم خلاقيتآميز تصاوير و نقاشيها و مهارتهاي محاسباتي در افراد را افزايش دهد.
7. ارتباط
هنگامي كه بيماران فلج به ريزتراشههاي ياريرسان مغز مجهز شدند، توانستند پيامهاي الكترونيكي را روي رايانههاي خود تايپ كنند و اين كار را تنها با تفكر انجام دادند؛ اما بايد اذعان كرد كه اين شيوهي تايپ كردن كندتر از تايپ دستي آدمهاي معمولي است؛ اما از آن جا كه پيشرفت فناوري همچنان ادامه دارد، سرعت آنها در آيندهاي نزديك از هر تايپ كردني فراتر خواهد رفت. اگر فردي بخواهد نامهي الكترونيكي خود را با استفاده از شيوهي تايپ ذهني به فرد ديگري ارسال كند، ميتوانيم بگوييم به روايت الكترونيكي تلهپاتي دست يافتهايم. اين شيوهي ارتباط مغز با مغز شامل دورنمايهي ديداري و شنيداري نيز خواهد شد و تا بخشهاي پردازشگر شنوايي و بينايي مغز امتداد مييابد. هنگامي كه پروتكلهاي ضبط و ارتباط حس چشايي، بويايي، لامسه و عواطف نيز تدوين شوند، افراد با ارتباطات تلهپاتي از نوع الكترونيكي قادر خواهند بود تجارب خود را با سرعت و عمق بيسابقهاي به اشتراك بگذارند.
8. اعتماد، همدلي و تصميمسازي اخلاقي
چالش آفرينترين شيوهي ارتقاي شناخت، گسترش ظرفيتهاي همياري، همكاري و تصميمسازي ما است. اين ظرفيتها به گونهاي پيچيده با تمامي ظرفيتهاي شناختي ما ارتباط دارند. تحقيقات نشان ميدهد كه ”هوش احساسي“، از جمله درك ما از احساسات خود و ديگران، از تواناييهايي كه در آزمونهاي بهرهي هوشي مورد سنجش قرار ميگيرند، جدا است. (38) درخودماندگي ميتواند سطوح بالايي از توانايي فرهيختگي را نشان دهد، در حالي كه ناتواني كامل در درك يا تاكيد برعواطف ديگران در اين عارضهي رواني كاملاً مشهود است. از سوي ديگر، ظرفيت شناختي ما در درك پيامدهاي رفتار ما براي ديگران، كليد متعهد و همدل بودن است.
نشانههاي بيشتري از اين روابط دروني و پيچيده از سوي دو عصب شناس به نامهاي آرتور كريگ[20][20] و جان آلمن[21][21] (39) شناسايي شد. آنها كه ساختارهايي از مغز را مشخص كردند كه فرايند خود شناسايي در محيط و نيز احساس شجاعت، دروغگويي يا بيعدالتي، محبت و شرم را پردازش ميكنند. اين ساختارها توسط محاسبات منطقي و تصميمسازي اخلاقي فعال ميشوند. ساختن داروها، ژن درماني يا تجهيزات درماني كه كاركردهاي اين ساختارها را ارتقا ميدهند، تاثيرات شگرفي براحساس اخلاقي ما خواهند داشت، به ويژه آن كه از ما انسانهايي اخلاقيتر و احساسيتر ميسازند.
جايگاه اخلاقي ديگري كه بر اثر پژوهشها در مغز شناسايي شده است، نشان ميدهد كه شخصيت هر فرد ميتواند به عنوان تركيبي از 5 ويژگي توصيف شود و تمامي اين ويژگيها موروثي بوده ودر حيات يك فرد ثابت هستند. اين ويژگيها باز بودن انديشه براي تجربههاي جديد، هوشياري، بلندنظري، توافقپذير بودن و عصبي بودن. كري جانگ[22][22] از دانشگاه بريتيش كلمبياي[23][23] كانادا دريافته است كه توافقپذير بودن و يا اجتماعي بدن به طور اخص تحت تاثير ژنها قرار دارد. (40) افرادي كه امتيازهاي بالايي را در زمينهي ويژگي اجتماعي بودن كسب كردند، احساساتيتر، قابل اعتمادتر و مفيدتر بودند. حال آن كه افرادي كه از نظر ويژگيهاي قابليت اجتماعي امتياز اندكي كسب كردند، فاقد روحيهي همكاري و دلسوزي بوده، و به آساني تحريكپذير و در معرض عصباني شدن بودند. فيلسوفي به نام مارك واكر[24][24] (41) در مقالهاي با عنوان ”تقواي ژنتيك“ معتقد است جامعه ميتواند مزاياي بيشماري را از شناسايي ژنها و مواد شيميايي ـ عصبي افرادي كه داراي انعطافپذيري زياد، احساس همدلي فراوان و همكاري قابل توجه هستند، عايد خود سازد و به آحاد جامعه اين انگيزه را ببخشد كه روحيات ياد شده را در خود تقويت كنند.
دارويي كه ميتواند ظرفيت ما در اعتماد و همكاري را افزايش دهد، هورمون اكسي توسين است. اكسي توسين در مادران شيرده، هنگام اوج لذت جنسي واحساسات محبتآميز نسبت به ديگري ترشح ميشود و تعهد انسانها نسبت به يكديگر را افزايش ميدهد. در آزمايشهايي كه ارنست فر و همكاران او در سوييس انجام دادند؛ دريافتند، سوژههايي كه سطح بالاتري از اكسيتوسين را در خود داشتند، در مطالعات آزمايشگاهي از ويژگيهاي همكاري و اعتمادپذيري بيشتري برخوردار بودند. (42) به ديگر بيان، ما پيشتر به اين موضوع اشاره كرديم كه با كاربست فناوريهاي عصب ـ مدار ميتوانيم رفتار اخلاقي خود را در سياستهاي موجود پيرامون درمان آسيبديدگان اجتماعي و ناراحتيهاي جنسي بهبود بخشيم. از آن جا كه هورمون تستسترون محرك اصلي آسيبهاي اجتماعي با زمينهي جنسي است، 9 ايالت در امريكا اعلام كردهاند كه آزمايشهاي به عمل آمده از متجاوزان جنسي نشان داده است كه سطح بالاي تستسترون يا دريافت بيقاعدهاي از اين هورمون به روشهاي تزريقي سبب اعمال منافي عفت عمومي از سوي آنان شده است. بنابراين تنظيم سطح اين هورمون ميتواند در كاهش آسيبهاي اجتماعي موثر باشد. (43) ايالتهاي ديگر نيز با استفاده از مواد شيميايي ويژه و يا جراحيهاي پيرايشي توانستهاند آسيبهاي ياد شده را تا حدودي مهار كنند. مطالعات انجام شده نشان داده است كه مواد شيميايي يا جراحيها ميزان خشونتهاي جنسي را به ميزان قابل ملاحظهاي كاهش ميدهند. مطالعه بر روي گروهي از متجاوزان جنسي به عنف در آلمان نشان داد كه تنها 3 درصد از متجاوزان پس از جراحي مرتكب جرم پيشين خود شدهاند و 46 درصد از مهاجمان كساني بودهاند كه هيچ درماني را براي خود جستجو نكرده بودند.
اخلاقيتر شدن نيازي به ارتقاي احساسات اخلاقي ما ندارد، اما با اين وجود نيازمند استدلال اخلاقي از سوي ما است. ما به ضابطهاي اخلاقي نياز داريم تا تصميمسازي خود را هدايت كنيم و درك پيچيده از شيوهي كار جهان و پيامدهاي احتمالي اعمال خود به دست آوريم. هنگامي كه دانش سايبرنتيك را به مغزهاي خود پيوند بزنيم و سامانههاي خبرهاي داشته باشيم كه به نظارت و پايش رفتار ما بپردازند، بدون ترديد خواهيم توانست ابر الگوهايي را براي هدايت خود در اختيار داشته باشيم و خود را از رفتار غيراخلاقي و مضر حفظ كنيم و كرداري پسنديدهتر داشته باشيم. شايد بتوانيم پيوسته و با شفافيتي مانند فلاسفه به استدلال بپردازيم و احساسي عاري از هرگونه خودپسندي مانند گاندي[25][25] يا مارتين لوتر كينگ[26][26] داشته باشيم.
9. سياست براي جهاني هوشمندتر
تمامي مزاياي عصب ـ فناوري به ما احتمال يا امكان آيندهاي شادتر، خردمندانهتر و هوشمندتر را نويد ميدهد؛ اما اين مزايا همچنين به معناي مخاطرات ناشي از نابرابري بيسابقه و استفاده از عصب ـ فناوري توسط دولتها يا گروههاي خودكامه است. ما بايد پيوسته بكوشيم تا اطمينان لازم را بدست آوريم كه اين ابزارها در سراسر جهان به شيوهاي عادلانه، در دسترس همگان قرار خواهد گرفت و آزادي در كاربرد يا رويگرداني از آنها براساس ميل افراد وجود دارد. همچنين بايد اطمينان يابيم كه فناوريهاي عصبي در عرصهي انحصار گونههاي اجتماعي و محيطي پيشرفت شناختي مورد بهرهبرداري قرار نخواهند گرفت. منظور از اين گونهها، آموزش، شناخت درماني و دسترسي به كورتكس خارجي مغز براي ارتباطات الكترونيك و محاسبه است. با غنيسازي محيط اجتماعي توسط گونههايي از جذب دانش و تصميمسازي و نيز استفاده از مغزهاي افراد به عنوان گرههايي كه ميتوانند هوش اجتماعي را متحول سازند، ما به ايجاد جهاني هوشمندتر و شادتر كمك خواهيم كرد.
منبع: مجلهي فيوچرز، مارس 2007
نوشتهي: جيمز جي. هيوز
--------------------------------
[1]. Ray Kurzweil
[2]. Uploading
[3]. CX717
[4]. Ampakines
[5]. Electro-Convulsive Therapy (ECT)
[6]. TMS
[7]. Vagus
[8].Lykken
[9]. Tellegen
[10]. Dean Hamer
[11]. David Pearce
[12]. Francis Fukuyama
[13]. Andrew Newberg
[14]. James Austin
[15]. Entheogen
[16]. Bluetooth
[17]. Dobell Vision System
[18]. Jung – Beeman
[19]. Allan Snyder
[20]. Arthur Craig
[21]. John Allman
[22]. Kerry Jang
[23]. University of British Columbia
[24]. Mark Walker
[25]. Gandhi
[26]. Martin Luther King
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۳ دسامبر ۲۰۲۴
ترجمهي: سيد عليرضا حجازي
|
|