فلسفه و آينده نگري
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[28 Oct 2014]
[ دكتر رضا داوري اردكاني]
نويسنده: دكتر رضا داوري اردكاني*
دکتر داوري کتابي زير چاپ دارد با عنوان «فلسفه و آينده نگري» که به همت انتشارات سخن طي روزهاي آتي روانه بازار خواهد شد. داوري اين دفتر را به اين قصد نوشته است که مقدمه اي براي طرح مسائل آينده نگري باشد. او معتقد است آينده نگري مبادي و اصولي دارد و اين اصول در پاسخ به بعضي پرسش هاي فلسفي بيان مي شود چنان که في المثل بايد بدانيم که زمان و تاريخ چيست و چگونه است که آدمي مي تواند آينده را ببيند و علمي دارد که با آن آينده را مي سازد و نيز وقتي افق تاريک مي شود شايد به مدد تفکر بازهم بتواند با درک شرايط امکان گشايش افق، از تاريکي بيرون آيد. آينده در هيچ جا امر معين و متعين نيست و هر کشوري بايد خود راه آينده اش را بشناسد و موانع راه را از ميان بردارد. شناختن موانع و امکان ها هم مسبوق و موقوف به درک زمان است. اين زمان، زمان انديشه و عمل و نحوه تحقق وجود ماست. به عبارت ديگر آينده نگري چيزي جز يافت زمان آينده نيست. آنچه در پي مي آيد مقدمه دکتر داوري بر اين کتاب است که براي انتشار در اختيار روزنامه ايران قرار گرفته است.
آينده نگري در هر کشوري درک امکان ها و توانايي مردم آن کشور است و نه حکايت آرزوهاي آنان. آينده نگري مسبوق به قصد تغيير و اصلاح و تعين بخشيدن به آينده است و عجيب نيست که در اين اواخر آن را با استراتژي خلط کرده اند. شايد آينده نگري در هيچ جا و هيچ وقت به کلي فارغ و آزاد از استراتژي نبوده است، اما وقتي به صورت طرح هاي استراتژيست هايي مثل برناردلويس و هانتينگتون و فريدمن درمي آيد به جاي اين که صرفاً پيش بيني مبتني بر فهم تاريخ و درک نشانه ها باشد بيشتر تعيين کننده سياست هاست. سياست ها و بخصوص سياست هايي که از سوي قدرت هاي بزرگ اجرا مي شود در تاريخ بي اثر نيست اما راهبردهاي شبيه به آينده نگري همواره به همان نتايجي که سياستگذاران در نظر داشتند، نمي رسد. گذشتگان اگر از آينده چيزي مي گفتند برنامه اي براي تحقق آينده نداشتند. شايد سابقه آينده نگري به طورکلي به زماني برسد که يونانيان طرح تربيت را در نسبت با سياست و پرورش سياسي درانداختند.
در انداختن اين طرح با پديدآمدن شک و ترديد در اعتبار مطلق سنن و آداب قومي مقارن بود، اين شک و ترديد به قصد ردّ و ترک سنت نبود زيرا بدون سنت فکر و عمل مورد و معني ندارد. تربيت گذشت از سنت در عين حفظ آن است اينکه افلاطون و ارسطو چه طرحي در تاريخ درانداختند جاي بحث اش اينجا نيست. اکنون مطلب اين است که آيا طرح آموزشي سوفسطائيان و افلاطون و ارسطو را نمي توان وجهي از آينده نگري دانست. پاسخ پرسش هرچه باشد آينده نگري به معناي درست آن در رنسانس و با پديد آمدن انديشه تکنيک به وجود آمد. ابتدا اوتوپي نويسان و اديبان و شاعران در آثارشان آينده اي متفاوت از قرون وسطي و وضع موجود را وصف کردند.
در قرن هجدهم نظامي از زندگي در نظر آمد که در آن عقل کارپرداز و دگرگون ساز حکومت مي کرد اما در پايان قرن نوزدهم بحران در اين نظم به وجود آمد و مخصوصاً با تفوق اقتصاد بر سياست، تعارض هاي دروني تجدد آشکار شد و از همين زمان فکر برنامه ريزي و آينده نگري در کار آمد. در قرن نوزدهم نويسندگان بزرگ بخصوص در روسيه نگران آينده بودند.
مارکس انقلاب پرولتري را پيش بيني مي کرد و نيچه آينده اروپا را صحنه گسترش برهوت نيست انگاري دانست اما وقتي آينده نگري به حوزه و قلمرو سياست و اقتصاد اختصاص يافت صورت کم و بيش علمي به خود گرفت. برنامه ريزي در توسعه اقتصادي و تکنولوژيک را بلشويک ها آغاز کردند در بيرون از حوزه مارکسيسم هم اقتصادداناني مثل ميناردکينز و شومپيتر و... که به آينده سرمايه داري چندان خوشبين نبودند، کم و بيش به درمان فکر مي کردند تا اين که بعد از جنگ همه کشورها و حتي امريکا که مدعي تاسيس نظام آزادي و برابري تام و تمام بود برنامه ريزي را کم و بيش در سياست و اقتصاد وارد کرد. اکنون همه کشورها برنامه هاي 50 ساله و 20 ساله و 10 ساله و پنج ساله دارند و کشورهاي در حال توسعه بدون برنامه نمي توانند به توسعه برسند.
اينها به آينده نگري بيشتر نياز دارند اما اين کار برايشان آسان نيست و با اين که مدل توسعه و تحول غربي را پيش رو دارند در قياس با جهان توسعه يافته در کار آينده نگري و برنامه ريزي غالباً ناتوانند. اين ناتواني وقتي بيشتر مشکل ساز مي شود که در خود آگاهي مردمان توانايي به حساب آيد يعني کساني که به کار برنامه ريزي مي پردازند مشکل را باز نشناسند و ندانند که چه کار دشواري را برعهده گرفته اند تا زماني که اين ندانستن به خودآگاهي نرسد آينده نگري و برنامه ريزي حرف و لفاظي و عبارت پردازي است. اکنون توانايي کشورها در آينده نگري به يک اندازه نيست. ما نمي دانيم چرا مردمان گاهي به آينده رو مي کنند و تصويري هرچند اجمالي و مبهم از آن در نظرشان مي آيد و به سوي آن ميل مي کنند و مي روند و گاهي نيز افق ناپيدا مي شود تا جايي که آينده نگري تا حد بيان آرزوها تنزل پيدا مي کند.
پي بردن به اين معني نشانه گشايش افق است چنان که غفلت از آن و اصرار در اشتباه اوهام با امکان هاي آينده شايد حاکي از ناتواني و حتي انحطاط باشد. خوشبختانه در سال هاي اخير ما هم به آينده نگري کم و بيش توجه کرده ايم اما هنوز در ابتداي راهيم.
در اين مرحله که هستيم لازم است بدانيم که آينده گرچه بايد صورت دگرگون شده اکنون باشد، از اکنون (وضع کنوني) و گذشته بکلي جدا و مستقل نيست يعني اگر با اکنون آشنا نباشيم از آينده هيچ درنمي يابيم، اين که گاهي مطالبي در باب روش آينده نگري گفته و نوشته مي شود شايد براي کساني که در کار آينده نگري و برنامه ريزي هستند مفيد باشد؛ به شرط اين که آينده نگري را با کاربرد روش تمام شده ندانند. مسلماً آينده نگري ضوابطي دارد اما هر کس نمي تواند با رعايت اين ضوابط آينده نگري کند. در آينده نگري و برنامه ريزي بايد دانشمندان علوم انساني و اجتماعي و تاريخ و نيز اقتصاددانان و فيلسوفان (بخصوص که اصول و مسلمات تاريخ جديد و آينده آن مورد چون و چرا قرار گرفته است) مشارکت داشته باشند و اينان در صورتي در کار خود توفيق به دست مي آورند که به مراتب و مراحلي از همزباني و تفاهم رسيده باشد.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: