از: سپیده
نامیرا
از بامدادان
تا شبا هنگام
با دست های پرتوان
می دوختیم
پرچم سرخی
برای روز رستاخیز
برای انقلاب خلق
نشان افتخار روز پیروزی
برای سینۀ پاک دلیران
با دلی سرشار از امید و شوری ژرف
لیک ناگه
آسمان خونین
زمین خونین تر گردید
گرگان درنده
دهان آلوده و سفاٌک
از هر سو شتابان
چیره بر هر کوی و هر میدان
و در هر گوشه
بند و داغ جلادان
و جانفرسا تر از هر درد
غم یاران یکرنگی که زیر پنجه دژخیم
با لبانی بسته
جان دادند
از آن پس
روزها تاریک و بس تاریکتر گردید
و ما
با دست های خسته و رنجور
دلی پر کین
برای نعش آزادی
کفن می دوختیم
*****
سال ها سنگین و پر حسرت
سخت و پر اند وه
سال های وحشت و کشتار
زمان چون مرکبی رهوار
ما را با خویشتن می برد
تا مرزهای سرد نومیدی
تا روزی
که روی خاک تیرۀ فرتوت
رویش نرم گیاهی تازه را دیدیم
بدینسان
آرزوها رنگ دیگر یافت
****
اینک این اندیشه
نیرو بخش
که دستانی جوان تر گرم پیکارند
و بذر انقلابی تازه را
در جای جای دشت زندانی
می افشانند.