نظریههای ارتباطات توسعه
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[16 Dec 2016]
[ سرینیواس آر ملكات]
نظریههای ارتباطات توسعهدر این مقاله، پژوهشها و رویههای مربوط به ارتباطات برای توسعه و توانبخشی در جهان سوم مورد بررسی قرار میگیرد.
توصیف و تغییر تئوریها، مفاهیم و روششناسیهای ارتباطات توسعه با چالشهای خاص خود همراه است.
توصیف ارتباطات توسعه، مستلزم درك مفاهیم كلیدی در این قلمرو و نیز مستلزم بررسی این امر است كه این مفاهیم كلیدی چه تفاوتها و چه شباهتهایی دارند با آنچه كه در دورههای مختلف تاریخی در اینباره تعریف و اجرا شده است. مفاهیم غالب در زمینه ارتباطات توسعه عبارتند از: ارتباطات، نوسازی، توسعه، مشاركت و توانبخشی.
مجموعه این مفاهیم، باعث به وجود آمدن مفاهیم دیگری شده و به بحثهایی دامن زده است. به همین سبب واژگان و اصطلاحات موجود در نظریههای ارتباطات توسعه و عرصههای مرتبط با آن، از متنی به متن دیگر و یا از بافتی به گستره و بافت دیگر دچار تفاوتهای معنایی عمدهای میشود.
یـك مثـال عمــده در این زمینه كه میتوان به آن اشاره كرد، تفاوت میان ارتباطات توسعه (Communication Development)وارتباطات حامی توسعه(development Support Communication) است. توسعه برای محققان و دستاندركاران گوناگون دارای مفاهیم متفاوتی است.
بنابراین، نمیتوان بدون تعریف توسعه و نیز تعریف ارتباطات، به درك درستی از نظریه و عمل در قبال ارتباطات توسعه رسید. اگر چه تعریف توسعه؛ نكتهای مهم و بدیهی به نظر میرسد، اما در بسیاری از آثار، تعریف كاملی از توسعه ارائه نشده است.
در یكصدوچهل تحقیق صورت گرفته در تحلیل فیر و شاه در سال ۱۹۹۷ این نكته مشخص شد كه تنها یك سوم این آثار تلاش كرده بودند تا به توسعه از جنبه مفهومی بپردازند. این در حالی است كه در قبال تعریفها نیز برداشتهای متفاوتی شكل میگیرد. اما در عین حال اگر چه این پژوهشها اكثراً بر این نكته توافق دارند كه توسعه یعنی ارتقای شرایط زندگی؛ اما بحث عمده در اینجا صورت میگیرد كه چه چیزهایی جزء شرایط زندگی هستند و باید تأمین شوند.
طی دهه گذشته، تعریف مفاهیم كلیدی و تعیین مرز برای این مباحث بین رشتهای و متداخل، حالت سیالتر و مبهمتری به خود گرفته است. پایان جنگ سرد در آغاز دهه ۱۹۹۰، قطببندی شدن مسائل قومی، مذهبی و ملی، فراملی سازی، افزایش جریان اطلاعات و نفوذ و نیز ارتقای آگاهی گروههای حاشیهنشین و از دیگر سو كاهش منابع، همه و همه دست به دست یكدیگر داد تا مسائل موجود دچار تغییرات بیشتر و چالشهای تازهتر شود.
طی سالهای گذشته، حداقل چهار چشمانداز یا چهار دیدگاه در قبال دستیابی به توسعه شكل گرفته است: نوسازی اولین آنهاست كه مبتنی بر نظریه اقتصادی نئوكلاسیك است و در جهت ارتقای توسعه اقتصادی سرمایهداری حركت میكند. در این دیدگاه، مدل رشد اقتصادی غرب به همه نقاط دیگر قابل تعمیم تلقی میشود و تكنولوژیهای مدرن هم باید در توسعه نقش مهمی ایفا كنند.
دومین دیدگاه، همان اندیشههای انتقادی موجود در قبال توسعه است. از دیدگاه انتقادی، توسعهگرایی فرهنگی و اقتصادی و امپریالیسم نوسازی مورد چالش قرار میگیرد. اندیشه انتقادی خواستار بازسازی سیاسی و اقتصادی در مسیر توزیع عادلانه منابع و دستاوردها در میان جوامع است.
سومین قلمرو متعلق به اندیشههای رهاییبخش و وحدتگرا (توحیدی) است. این اندیشهها عمدتاً برگرفته از الهیات رهاییبخش (Freire,۱۹۷۰) است كه متمركز بر رهایی فردی و جمعی جوامع از بند ستم به مثابه كلید خود اتكایی است و از اینرو هدف توسعه قلمداد نمیشود.
اندیشه توان بخشی، چهارمین عرصه را شكل داده است. این اندیشه عمدتاً در ادبیات دهه ۱۹۹۰ ارتباطات و توسعه مورد تأكید قرار گرفته، اما در عین حال، هنوز از نظر اصطلاحات، نمونهها و سطوح تحلیل و نتایج، چندان قوام نگرفته است. از دیگرسو نمیتوان بیآنكه به درك درستی از مفهوم توان و قدرت رسید، به تعریف توان بخشی دست یافت.
مفهوم توانبخشی در ضمن با مفاهیم قدرت و كنترل در تئوری و علل توسعه، رابطه دارد.همانگونه كه ذكر شد، تئوری و عمل ارتباطات توسعه بیانگر آمیزهای از دیدگاهها در قبال ارتباطات، توسعه و توان بخشی است. پژوهشگران و دستاندركاران عرصه ارتباطات توسعه، هنوز میخواهند بین دو جریان تمایز وجود داشته باشد: عدهای كه ارتباطات را یك نظام سازمانی برای تحویل (توزیع و ارائه) میدانند و عدهای كه در یك برداشت گستردهتر، ارتباطات را غیرقابل تفكیك از فرهنگ و تغییرات اجتماعی میدانند. در واقع باید گفت كه این جهتگیری، حاكی از اتكا به فرضیات مختلف نسبت به مقولات توسعه، توانبخشی و ارتباطات توسعه است و به دیگر سخن از اختلافنظر در این زمینه حكایت میكند.
من در اینجا تلاش میكنم تا در قبال نظریههای ارتباطات برای توسعه یك تحلیل بدهم. برای این كار، ابتدا به گفتمان نوسازی و جانبداریهای تاریخی و مفهومی آن كه باعث تثبیت و تقویت این گفتمان شد، میپردازم. بنابراین، در همین بخش به نظریههای ارتباطی مرتبط با پارادایم نوسازی خواهم پرداخت كه دارای جانبداریهای نهادی و بافتی هستند. سپس در بخش دوم به توصیف نظریهها میپردازم و از نظریههای ارتباطات برای توسعه انتقاد خواهم كرد. آنگاه به موقعیت اجتماعی و سیاسی كشورهای رو به توسعه در جهان كنونی خواهم پرداخت كه مشخصه آنها نابرابری در مناسبات قدرت و نابرابری در ساختارهاست. و بالاخره آن دسته از دیدگاههای ارتباطی را پی میگیرم كه به نظرم برای چالشهای جوامع جهان سومی مناسبتر هستند.
● پارادایم نوسازی
«نوسازی» یكی از پرقدرتترین پارادایمهایی بود كه پس از جنگ جهانی دوم سربرآورد و دارای پیامدهای متعدد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای جهان سوم بود. نوسازی یك محصول عملیاتی از مفهوم «توسعه» و مبتنی بر نظریه سیاسی لیبرال بود و بنابراین در پروژه بزرگتر روشنگری (تنویر) یعنی خردگرایی، عینیگرایی و سایر اصول فلسفی علم غربی ریشه داشت. تعریف جامعه مدرن در نظریههای نوسازی، به جوامع صنعتی غربی در همه حوزههای جامعه مشتمل بر نهادها و رفتارهای اقتصادی ـ سیاسی، نگرش نسبت به تكنولوژی، علم و فرهنگ، شبیه است. مدل اقتصادی نظریههای نوسازی همان نگرش نئوكلاسیك است كه سنگ پایه اقتصادهای غربی را میسازد. پارادایم حاكم در این عرصه همان میزان تولید ناخالص ملی است و تشویق همه عوامل و نهادها در مسیر شتاب بخشیدن به رشد در عرصههایی نظیر صنعتیشدن سرمایه بر، تكنولوژی و مالكیت خصوصی در حوزههایی چون تولید، تجارت آزاد و اصل بازار آزاد. پارادایم نوسازی نه تنها از نظریه اقتصادی بلكه از نظریه تكامل اجتماعی هم بهره گرفته و به همین خاطر بود كه در فرایند نوسازی جوامع انسانی، در سطح كلان از نظرات داروین در نظریههای نوسازی استفاده شده است. نظریههای مبتنی بر تكامل اجتماعی، تأثیرگذار بوده و باعث مطرح شدن مفاهیم مهم دیگری در زمینه جامعهشناسی توسعه شده كه از میان آنان میتوان به نظریههای «دوپایه» یا «دوقطبی» توسعه اشاره كرد. در این نظریهها، همه مراحل جهانی موجود در نظریههای تكامل اجتماعی به دو قطب ایدهآل ـ معرف، تقلیل داده شدند: پیوستگی اجتماعی در برابر همبستگی اجتماعی، جوامع سنتی در برابر جوامع مدرن و غیره.
جوامع جهان سومی در این نظریهها جزو جوامع سنتی طبقهبندی میشدند و جوامع صنعتی غربی طرف مدرن به حساب میآمدند. جوامع پیشرفته غربی در رویارویی با مسائل اقتصادی، تكنولوژیك، فرهنگی و اجتماعی در فرایند تغییرات اجتماعی؛ دارای طیفی از خودمختاری آن هم از نوع نظاممند تصویر میشوند اما از دیگر سو، جهان سومیها كه فاقد تفكیك نقش در نهادها و فاقد مشخصههای همگامی با تحولات جهانی و فاقد سایر مشخصههای كمّی كشورهای صنعتی بودند، در مواجهه با مشكلات و بحرانها و یا حتی در مدیریت مسائل محیط خود، فاقد توان و قدرت ترسیم میشوند. از سوی دیگر، اگر از سطح خرد به نظریههای نوسازی نگریسته شود، تأكید این نظریهها بر ضرورت تغییر ارزشها و نگرشهای فردی هم كاملاً آشكار است.
در این سطح، براین نكته تأكید میشود كه تغییر دادن ارزشهای فردی، پیششرط ایجاد جامعه مدرن است. محققانی چون مك كللند (۱۹۶۷)، لرنر (۱۹۵۸)، اینكلس (۱۹۶۶) و راجرز (۱۹۶۹) مشخصههای هنجاری ـ ارزشی مؤثر در نوسازی افراد در غرب و خصیصههای مانع نوسازی در جهان سوم را فهرست كردهاند. این محققان معتقدند نوسازی جهان سوم در گرو تغییر یافتن خصایص افراد جهان سومی است و اینكه باید نگرشها و ارزشهای خود را به خصایص مردم اروپای غربی و آمریكای شمالی شبیه سازند. به این ترتیب، نظریههای نوسازی، سنگ پایهٔ معرفت شناختی اولیه را برای تئوریهای ارتباطات در خدمت توسعه فراهم ساختند. از سوی دیگر این امر باعث شد تا میراثی از جانبداریهای تاریخی و نهادی كه محصول پژوهشهای مربوط به نقش «تبلیغ» بود و در فاصله دو جنگ جهانی در امریكا صورت گرفته بود، وارد این عرصه شود. در آن دوران، وسایل ارتباط جمعی، ابزارهایی پرقدرت قلمداد میشدند كه میتوانستند در افكار مردم دخل و تصرف كنند و رفتارهای آنان را در مدتی كوتاه تغییر دهند.
این باور و تعصب و جانبداری كه صنعتی نهادینه به نظر میرسید توسط محققانی افشا شد (گلاندر، ۲۰۰۰؛ سیمپسون، ۱۹۹۴).
سیمپسون (۱۹۹۴) فاش ساخت كه گستره اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر گسترش جانبداری از تأثیرات پرقدرت رسانهها نقش داشته است. او بهطور خاص بر حمایت و پشتیبانی پرقدرت نهادهایی چون دولت امریكا، ارتش و نیروی هوایی امریكا و نیز بر پشتیبانی سازمان سیا از این نوع پژوهشها و یافتههای آنها انگشت میگذارد. سیمپسون این نكته را آشكار میسازد كه میان پژوهشگران و نهادهای فوق یك رابطه حرفهای وجود داشته و همین ارتباط باعث شده است دیدگاه معتقد به تأثیرات پرقدرت رسانهها بتواند سایر دیدگاههای غیرغالب را حذف كند و خود را كه حامی سیاست خارجی آمریكا بوده، بر سایر دیدگاهها حاكم سازد. به این ترتیب، دیدگاه معتقد به تأثیرات پرقدرت رسانهها در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ وارد نظریههای توسعه ارتباطات شده است. بنابراین در اینجا میتوان گفت كه آنچه در این قلمرو به عنوان یك هنجار مطرح شده، از ابتدا چیزی جز یك جانبداری نسبت به تأثیرات پرقدرت رسانهها نبوده و نمیتوانسته برای شرایط فرهنگی و اجتماعی ـ اقتصادی موجود در آسیا، آفریقا، حوزه كارائیب یا آمریكای لاتین مناسب باشد. از طرف دیگر برای اینكه موضوع به حد كافی پیچیدهتر شود، محققان جوان كشورهای رو به توسعه هم تحتعنوان برنامه Pl ۴۸۰ (كه یك برنامه كمك غذایی بود) به آمریكا برده شدند تا با الگوی آمریكایی پرورش یابند.انتقاد شدید و جدی از گزارههای پارادایم نوسازی از دهه هفتاد و از سوی محققان آمریكای لاتین و آسیا آغاز شد. آنها این نكته را مطرح ساختند كه روند توسعه در كشورهای جهان سوم با فرضیات موجود در پارادایم نوسازی سنخیت ندارد. از دیدگاه این محققان، پارادایم نوسازی قادر به تبیین تغییرات اجتماعی در كشورهای رو به توسعه نبود و بیشتر به كار كشورهای اروپای غربی و آمریكای شمالی میآمد. مدل اقتصادی نئوكلاسیك كه مشوق نگرش موسوم به «نشت به پایین» به عنوان روشی سودمند برای توسعه تلقی میشد، از دهه ۱۹۷۰ اعتبار خود را از دست داد و ركود جهانی دهه ۱۹۸۰ و اصلاحات اقتصادی نئولیبرال در كشورهای جهان سوم باعث شد تا هر چه بیشتر عقب گذاشته شود. انتقادهایی كه از جامعهشناسی مدلهای توسعه به عمل آمد بر انتزاعی بودن نظریههای اجتماعی، ماهیت غیرتاریخی گزارهها و بر اشتباه بودن شاخصهای توسعه كه در واقع «همگانیهای جهانی تكامل» را شكل داده بود و توسط محققانی چون پارسونز (۱۹۶۴) مطرح شده بود؛ انگشت گذاشت.
افزون براین، مدلهایی كه حكم قانون را یافته و توسط افرادی چون مكل كللند (۱۹۶۷)، هاگن (۱۹۶۲)، اینكلس و اسمیت (۱۹۷۴)، لرنر (۱۹۸۵)، راجرز (۱۹۶۹) و دیگران مطرح شده بود، به خاطرِ ماهیت قوممدارانه آنها و به خاطر غفلت از نقش محدودیتهای ساختاری در قبال كنشها و رویههای فردی مورد انتقاد قرار گرفت. پارادایم نوسازی همچنین بهخاطر داشتن دیدگاه منفی نسبت به فرهنگ؛ به ویژه فرهنگ دینی و بهخاطر جانبداریها و تعصبات پدرسالارانه و خودمحور، طرف انتقادات بیشتری واقع شد. از دیدگاه تفكرات حاكم(Mainstream View) ،اگر كشورهای جهان سوم میخواستند مدرن شوند باید سنن فرهنگی خود را نابود میكردند. اگرچه هنوز هم فرایندهای نوسازی، سنن بومی را نابود میسازد و یا آنها را به نحو مقتضی تغییر میدهد و یا جذب خود میسازد، اما دیگر نظریه نوسازی حامی آشكار ندارد. محققان نئوماركسیست، جنبههای متعددی از انگاشتههای پارادایم نوسازی را مورد انتقاد قرار دادهاند. از دیدگاه آنها، توسعه نیافتگی الزاماً فرایندی متمایز از توسعه یافتگی نبوده و در واقع دو جنبه از یك فرایند به حساب میآید. توسعهٔ توسعه نیافته (Frank, ۱۹۶۹) در ملل جهان سوم در واقع با توسعه اقتصادی اروپای غربی و آمریكای شمالی در ارتباط است.
در ادامه، من برخی از جانبداریهای پیدا و پنهان پارادایم حاكم و گفتمانهایش را ذكر كردهام كه فهرست جامعی نیست، اما میشود آن را آغازی برای شالودهشكنی پارادایم حاكم به حساب آورد:خردگرایی و پیشرفت با خردگرایی و رشد اقتصادی مترادف هستند چون نخبگان اقتصادی و سیاسی شمال این را میگویند، چون سازمانهای چندجانبهای كه توسط همین نخبگان و بوروكراتهای دولتی اداره میشوند میگویند و چون منافع قطعی در جنوب وجود دارد .
سطح زندگی به عنوان یك شاخص كمّی و مواردی چون درآمد سرانه، سرانه مصرف منابع و سودناخالص ملی بسیار مهم هستند و جزو اهداف كلیدی بهشمار میآیند. بحث فقط بر سر «رفاه» فرد یا جامعه به عنوان دو جنبه مادی و غیرمادی زندگی، نیست، بلكه بر سر «برخورداری كامل» است و این یعنی بیشترین مصرف مادی .
گفتمان حاكم با اتكا بر روشهای علمی پوزیتیویستی، مدعی ارائه «حقیقت» در قبال توسعه است. و به همین خاطر فرضیات و انگارههای مدرنیته و پیشرفت كه از غرب صنعتی صادر شده، بیآنكه مورد چالش قرار گیرد، توسط سران كشورهای گیرنده موردپذیرش قرار گرفته است. این فرضیات نیز غالباً بر توصیفهایی چون توصیفهای علمی ـ فولكلور غلبه یافته است.
ارتباط تاریخ كشورهای رو به توسعه با مقوله نوسازی نادیده گرفته شده است. تاریخ و فرهنگ آنان گرفته شده و به جای آن یك طرح تكنوكراتیك برای آینده آنها در نظر گرفته شده است و به این ترتیب، اهداف توسعه در یك خلاء تاریخی قرار گرفته كه راه را بر هر نوع تحلیل ابتكارات گذشته و مضار آنها سد میكند.
مفاهیم توسعه، ابتكارات و منافع برخاسته از آن، توسط جغرافیای اربابان كه توسط نهادها و دولتهای حاكم ساخته شده، هدایت میشود و به همین سبب، مفاهیمی چون جهان سوم، شرقی، افریقایی و شمال ـ جنوب به كلیشه تبدیل شدهاند و كشورهای جهان سوم و حلقههای فقیرتر موجود در آنها به طرزی غلط گیرندگان محض كمكهای توسعه قلمداد میشوند .
یك استعاره بیولوژیك در گفتمان توسعه وجود دارد كه به آن"Entwicklung" میگویند. این واژه به معنی «فرایند تكامل اجتماعی» است. گفته میشود فرایند تكامل اجتماعی، شبیه تغییرات فیلوژنیك در ارگانیزمهای بیولوژیك است. مدتها طول كشید تا رشد شناسی (انتوژنی) برگشتناپذیری و خطی بودن مراحل فیلوژنی را به تصویر بكشد.
بیربطی تاریخی به بروز مشكلات اجتماعی میانجامد و این طبیعی است. یعنی نمیتوان آن را محصول سیاست، عدم مدیریت، فساد، طمع یا اعمال قدرت قلمداد كرد . بلایای طبیعی نظیر قحطی و خشكسالی جزو نتایج احتمالی قصور در برنامهها یا كوتاهی در پارادایمهای پژوهشی یا بحرانهای اقدامات كاپیتالیستی نوسازی نیستند.
در واقع علم پوزیتیویست به داور نهایی حقیقت تبدیل شده است. در حالی كه ارزشهای روشنگری (دوره تنویر) به عنوان قوامدهنده به علم، با سیستمهای اقتصادی ـ سیاسی مدرن گره خوردهاند، گفتمانهای علم و علمی، علم اقتصاد و علم سیاست هم بهطور متقابل سیستمهای تقویتكننده را میسازند و به این ترتیب میتوان گفت كه دولتهای مدرن، بوروكراتها و نخبگان در موضع قدرت از یك طرف و از طرف دیگر تكنوكراتهای علمی با ابزار علم، مسئولیت تعیین این نكته را كه چه چیزی حقیقت است و چه چیزی حقیقت نیست، به دست گرفتهاند. پساساختارگراهایی نظیر فوكو معتقدند علم به عنوان نوكر دولت، نه تنها در توصیف واقعیت، بلكه در تولید، كنترل و عادیسازی واقعیت هم به كار گرفته شده است و فرایند عادیسازی از طریق همگنسازی عواطف، تمایلات و كنشهای افراد، از میزان عدم تجانس و ناهمگنی میكاهد.
● نظریههای ارتباطات برای توسعه
نظریههای ارتباطات برای توسعه را میتوان در دو گروه طبقهبندی كرد: گروهی كه در قلمرو پارادایم حاكم نوسازی قرار میگیرند ـ كه بحث آنها را مطرح كردم ـ و یك پارادایم آلترناتیو و مطلوب دیگر كه در واقع در برابر مدل تجویزی و «نشت به پایین» پارادایم نوسازی قرار میگیرد.
نخستین خانواده نظریهها مركب از نظریه ارتباطات و نوسازی، نظریه نوآوری، نگرش بازاریابی اجتماعی و استراتژیهای آموزشی ـ سرگرمكننده است. اما در خانواده دوم نگرشهایی چون مدل پژوهشی مبتنی بر كنش مشاركتی و توان بخشی یا تفویض اختیار و قدرتبخشی گنجانده شده است.
● نظریهها و مداخلهها در پارادایم حاكم نوسازی
▪ نظریه ارتباطات و نوسازی
در نظریه ارتباطات و نوسازی، ارتباطات چیزی فراتر از یك رابط میان فرستنده و گیرنده بود. ارتباطات در این نظریه به عنوان یك سیستم پیچیده، كاركردهای اجتماعی ویژهای داشت و به این ترتیب رسانههای جمعی به عنوان عوامل و شاخصهای نوسازی در كشورهای جهان سوم به كار گرفته شدند، علاوه بر تحلیل نقش رسانههای جمعی در سطح كلان، پژوهشگران همچنین تحقیقاتی در زمینه تأثیرات ارتباطی انجام دادند و روی مدلهایی كه جنبههای اجتماعی ـ روانشناختی افراد را برای انتقال از جامعه سنتی به مدرن ضروری میساخت، كار كردند.
▪ گذر از جامعه سنتی
دانیل لرنر ایدههای بنیادین مربوط به رسانههای جمعی و نگرش مبتنی بر نوسازی را به تصویر میكشد. لرنر یك الگوی روانشناختی در افراد را شناسایی و توصیف كرد كه هم برای جامعه مدرن ضروری بود و هم آن را تقویت میكرد. فرد موردنظر او به ظرفیت بالایی برای شناسایی مشخصههای جدید پیرامون خود مجهز بود و میتوانست نیازهای جدیدی را كه جامعهٔ بزرگتر ایجاد میكرد، در خود درونی سازد. به عبارت دیگر چنین شخصی از یك همدلی بالا برخوردار بود و این یعنی ظرفیت دیدن خودش در موقعیت دیگران. لرنر معتقد بود كه همدلی دارای دو وظیفه است. اول، تواناسازی فرد برای عمل در یك جامعه مدرن كه پیوسته در حال تغییر است و دوم اینكه همدلی یك مهارت جداییناپذیر برای افرادی است كه میخواهند موقعیت سنتی خود را ترك كنند.
به این ترتیب، رسانههای جمعی، كارگزاران مهم نوسازی قلمداد شدند. افراد جهانسومی میتوانستند همدلی خود را با در معرض رسانهها قرار گرفتن گسترش دهند. چرا كه رسانهها با نشان دادن چشماندازهای جدید، آنها را در برابر رفتارها و فرهنگهای تازه قرار میدادند.
كوتاه سخن آنكه، رسانههای جمعی از این توان بالقوه برخوردار بودند كه نسیم دگرگونی و نوسازی را در جوامع سنتی و منزوی به حركت در آورند و ساختارهای زندگی، ارزشها و رفتارهای جوامع سنتی را با آنچه در جوامع مدرن غربی بود، عوض كنند.
نقش قدرتمند رسانههای جمعی در نوسازی، توسط لرنر و شرام و عدهای دیگر در پژوهشهایی كه در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به عمل آمد، مورد تأكید قرار گرفت و همین پژوهشها بود كه گزارههای موجود در پارادایم حاكم توسعه را تكمیل كرد. به این ترتیب، رسانههای جمعی، حكم وسایل نقلیهای را یافتند كه ایدههای جدید و مدلهای تازه را از غرب به جهان سوم و از مناطق شهری به حومههای روستایی منتقل میكردند. نكته مهم دیگر، باور این مسأله بود كه رسانههای جمعی میتوانند افراد ساكن در كشورهای رو به توسعه را برای پذیرش تغییرات سریع اجتماعی آماده سازند و این كار را از طریق استقرار «جوّنوسازی» عملی سازند. این امر در واقع پذیرش این نكته بود كه رسانههای جمعی قدرتمند هستند و بر افراد تأثیر مستقیم میگذارند. به این ترتیب نظریه گلولههای جادویی در مورد تأثیرات رسانههای جمعی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در جهان سوم جا افتاد و این در حالی بود كه حتی پیش از آن در آمریكای شمالی رد شده بود .
قدرت رسانههای جمعی در یك سویه بودن، از بالا به پایین بودن، در همزمانی و در دامنه وسیع انتشار آنها ریشه دارد. رسانههای جمعی از این نظر در كشورهای جهان سوم حكم «چندبرابركننده جادویی» منافع توسعه را یافتند. مجریان، محققان و كارگران بهطرز صادقانهای قدرت فراوان رسانهها را به عنوان منادیان نفوذ نوسازی باور كرده بودند. بنابراین، اطلاعات حكم حلقه مفقوده در زنجیرهٔ توسعه را یافت.
▪ نظریه نشر نوآوری
در حالی كه پژوهشگران و تصمیمسازان در سطح كلان درباره نقش حمایتی رسانههای جمعی در توسعه و نقش حمایتی آنها در نوسازی بحث میكردند، نظریه نشر نوآوری بهتدریج به عنوان یك چارچوب محلی برای هدایت ارتباطات در خدمت توسعه مطرح شد. نظریه نشرنوآوری، ارتباطات نظری مهمی نیز با پژوهشهای متمركز بر حوزه تأثیرات ارتباطی داشت. تأكید نظریه نشرنوآوری عمدتاً بر تأثیرات ابزارهای ارتباطی بود: قدرت پیامهای رسانهای و رهبران فكری برای ایجاد دانش مربوط به رویهها و ایدههای جدید و نیز قدرت متقاعدسازی مخاطبان پیامها برای اتخاذ نوآوریهایی كه از بیرون به آنها ارائه میشد. ریشه نشر نوآوری در گزارهها و فرضیات نظریه تغییر از بیرون است. دیدگاه مبتنی بر تغییر از بیرون، مفاهیم و فرضیاتی را به نظریه نشر نوآوری داده است. نخستین تعریف توسعه در این چارچوب این چنین ارائه شده بود: نوعی تغییر اجتماعی كه در آن ایدههای تازه برای افزایش درآمد سرانه و ارتقای سطح زندگی، از طریق روشهای مدرن تولید و بهبود وضعیت سازمان اجتماعی، به یك نظام اجتماعی داده میشود .راه الزامی تغییر از یك فرد سنتی به یك فرد مدرن، ارتباطات و پذیرش ایدههای جدید از سوی منابع بیرونی برای نظام اجتماعی است .
اورت ام. راجرز كه اثرش در این زمینه نقش محوری دارد، در تحلیل نشر نوآوری و یا اشاعه هر ایده تازه، عناصر عمده زیر را شناسایی كرد:
نوآوری، ۲. ارتباطات از طریق كانالهای مشخص، ۳. در بین اعضای نظام اجتماعی، ۴. به مرور زمان.در این نظریه، پذیرش نوآوری، روندی تعریف میشود كه در آن فرد در نخستین مرحلهای كه از نوآوری مطلع میشود، تصمیم میگیرد نوآوری را بپذیرد و یا اینكه آن را طرد كند. پنج مرحلهای كه در اینجا مطرح میشود عبارتند از: آگاهی، علاقه، ارزشیابی، آزمون و پذیرش.
مطالعات متمركز بر نوآوری از این امر حكایت دارد كه میان گروههای پذیرنده نوآوری از نظر خصوصیات فردی، رفتار رسانهای و موقعیت در ساختار اجتماعی، تفاوتهای عمدهای وجود دارد. بهطور نسبی، گروههای پذیرنده عمدتاً جوان هستند، موقعیت اجتماعی و وضعیت مالی بهتری دارند، دستاندركار امور تخصصی بوده و به لحاظ توانمندیهای ذهنی نسبت به دیرپذیرندگان قدرتمندترند. كسانی كه نوآوری را زودتر پذیرفتهاند؛ از جنبه ارتباطی، بیشتر از رسانههای جمعی و منابع اطلاعاتی جهانی استفاده میكردهاند. علاوه بر این، مناسبات اجتماعی كسانی كه زودتر به نوآوری تن دادهاند، جهانیتر از دیرپذیرندگان بوده و خصوصیت و قدرت رهبری فكری هم در آنها بالاتر از گروه دیرپذیرنده بوده است.
بهطور خلاصه باید گفت مطالعات مربوط به نشرنوآوری، بر اهمیت ارتباطات در فرایند نوسازی در سطح محلی تأكید ورزید. ارتباطات در پارادایم حاكم، میان ایدههای بیرونی و جوامع محلی نقش رابط را داشت. نشرنوآوری همچنین بر ماهیت و نقش ارتباطات در تسهیل اشاعه نوآوری در جوامع محلی تأكید ورزید. بهاین ترتیب میتوان گفت كه مطالعات نشرنوآوری، تأثیر ارتباطات (بین فردی و رسانههای جمعی) بر تغییر روش زندگی از سنتی به مدرن را مستند ساخت.
نوشته سرینیواس آر
ملكات- ترجمه دكتر یونس شكرخواه
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۹ مارس ۲۰۲۴
دانش نو
|
|