Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


آزادي مقدم بر ليبراليسم

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[25 Jan 2015]   [ کوئنتين اسکينر]

اين نوشتار اثري است عالمانه و برجسته، و کاملاً مستند، از يکي از مورخان برجسته جهان. در بخش نخست کتاب سعي شده نظريه نئورومَن يا نورومي شهروندان آزاد يا آزادگان و دولت‌هاي آزاد، آن‎چنان‌که در آغاز دورانِ تجدد بريتانيا رخ نمود، بازکاوي و تبيين شود. اين تحليل به دفاعي قوي از سرشت، محتوا و اهداف تاريخِ عقلاني و تاريخ انديشه‌ها و عقايد مي‌انجامد؛ چنان‎که پروفسور اسکينر مي‌گويد: «مورخ خِردگرا(96) مي‎تواند به ما کمک کند تا درک کنيم ارزش‎هاي تثبيت‎شده در شيوه زندگي امروز و، شيوه‌هاي تفکر ما درباره آن ارزش‎ها، تاچه‎اندازه بازتاب سلسله گزينش‎هايي هستند که در زمان‎هاي متفاوت و، از ميان جهان‎هاي بالقوه متفاوت، اتخاذ شده‎اند.» در نتيجه، اين جُستار تفصيلي، يکي از معتبرترين توضيحاتي را عرضه مي‌دارد که تاکنون درباره اهميت، ربط و هيجان مستتر در اين شيوه تفحصِ تاريخي انجام‎ شده است.


کوئنتين اسکينر استاد ممتاز تاريخ مدرن در دانشگاه کِمبريج، عضو هيات علمي کريستز کالج(97) کِمبريج و، همچنين، عضو هيات علمي آکادمي بريتانيا، عضو خارجي افتخاري آکادمي هنر و علوم امريکا، و عضو هيات علمي آکادميا اروپا(98) است. مباني انديشه سياسي مدرن(99) (کمبريج، 1978، 2 جلد)، ماکياولي (آکسفورد، 1981) و برهان و فصاحت در فلسفه‌هابز(100) (کمبريج، 1996) در شمار آثار فراوان اوست.


انتشارات دانشگاه کِمبريج/ 2008


1 وقتي در 1642 جنگ داخلي در انگلستان درگرفت، مخالفان نظام چارلز اول در وهله نخست ابتکارهاي ايدئولوژيک را در اختيار گرفتند. شايد هِِنري پارکر،(1) بانفوذترين فرد در ميان آن دسته از مدافعان مخالفتِ پارلمان با سلطنت باشد که معتقد بودند قوه عاليه قضايي، «چه در امور کشور و چه در امور قانوني»، دست‎کم در زمان‎هاي بحران ملي بايد در اختيار دو مجلس پارلمان قرار گيرد که نمايندگانِ مردمي هستند که حاکميت غايي با آن‎هاست.(2) پارکِر در کتاب ملاحظات(3) در 1642 اعلام مي‌کند، «کلِ هنر حاکميت» بستگي به شناخت اين نکته دارد که «قدرت شاهزادگان چيزي جز امري ثانويه و فرعي نيست»؛(4) و «سرچشمه و عاملِ مؤثر مردم هستند»، به‎طوري‌که وقتي آزادي و ايمني مردم در خطر باشد، نمايندگان منتخب مردم حق دارند درباره «مقتضيات عمومي بدون [دخالت] شاه داوري کنند، و خود را رها از هر مانعي بدانند»(5)


دفاع پارکِر از حاکميت پارلماني، بي‎درنگ با مقابله صريح سلطنت‎طلبان مواجه شد که مي‌گفتند شاه بايد شخصاً به‎عنوان تنها «عامل(6)» يا حامل حاکميت تلقي شود.(7) مدافعان چارلز اول با تقبيحِ «سکه جديدالضربِ» تمايزِ ميان شاه و اقتدارش، اصرار مي‌ورزيدند که خداوند «در کتاب مقدس بيان کرده است که هم حاکميت و هم کسي‌که قباي حاکميت بر قامت او پوشانده‎اند، بدون واسطه از آنِ او، توسط او، و از سوي او هستند».(8) در عين‎حال شماري از حاميان محتاط‎‎ترِ نظام پارلماني توجه خود را به عملکردهاي واقعي مشروطيت بريتانيا معطوف کردند و چنين نتيجه گرفتند که اقتدار مطلقه يا حاکمه، بايد در اختيار نهادِ شاه در پارلمان باشد. نويسنده ناشناس سلطنت مطلقه انگلستان(9) در 1642 اعلام کرد که «شاه و پارلمان براي ايجادِ يک قدرت مطلقه با يکديگر کاملاً متحد هستند».(10) درحالي‎که فيليپ ‌هانتون(11) در سال بعد در کتابش پيمان‎هاي سلطنت(12) مدعي بود که «حاکميت پادشاه ما، هم‎زمان به‎وسيله اقتدار دو مجلس در پارلمان محدود مي‎شود.»(13)


وقتي بحران قانون‎مداري عميق شد،(14) ندايي تازه از ميان اين بحث‎هاي کهنه برخاست. ادعا اين بود که عامل يا حامل واقعي حاکميت نه شخصيت طبيعي پادشاه است و نه هيچ شخصيت ديگرِ برآمده از اشتراک اشخاص طبيعي، بلکه همانا شخصيت مصنوعي دولت است. در اين باره در ميان حقوق‎دانان رومي رويه‎ها و سوابقي وجود داشت،(15) و به‎زودي اين بحث به‎وسيله شماري از فيلسوفان حقوق طبيعي در اروپاي قاره‌اي [خارج از بريتانيا] به اوجي تازه رسيد؛ که بيش از همه از سوي ساموئل پوفِندورْف(16) بود که از دولت به‎عنوان شخصي اخلاقي و ترکيبي نام برده بود،(17) که شرح آن در کتابش حقوقِ طبيعي و مردمي(18) (1672) آمده است.(19) اما در قالب نظريه سياسي آنگلوفُون يا انگليسي‎زبان، مشکل بتوان از انتساب اين حرکت به‎نام تامِس‌هابز پرهيز کرد.(20) ‌هابز نخستين‎بار در کتاب درباب شهروندي(21) در 1642 به اين ديدگاه حاکميت دولت پرداخت،(22) اما در 1651 و در لِوياتان(23) بود که بحث خود را به‎طور قطعي و صريح مطرح کرد.


در آن‎جا مي‎خوانيم که کامِنوِلث(24) [ثروت مشترک يا دولت] «يک شخص است، که از عملکردهاي او گروهي کثير... هر نفرشان خود را مبدِع و باني انگاشته‎اند» و اين‎که «کسي که اين شخص را اداره مي‌کند، فرمانروا ناميده مي‌شود».(25) مختصر اين‎که، در اين‎جاست که براي نخستين‎بار با اين ادعاي بدون ابهام مواجه مي‌شويم که دولت نام شخصي مصنوعي است که از سوي کساني‎که گردانندگان قدرت حاکمه هستند، «اداره» يا نمايندگي مي‌شود؛ و همچنين، مشروعيت عملکردهاي نمايندگي آنان ناشي از اين حقيقت است که اتباع خودشان، اين اختيار را به آن‎ها داده‎اند.


در عين‎حال، ديدگاهي منتسب به همين ديدگاه، [يعني] رابطه ميان قدرت دولت و آزادي اتباع آن، اهميت يافت. تأکيد اين ديدگاه بر آن بود که آزاد بودن به‌‎عنوان عضوي از انجمن مدني،(26) صرفاً به اين معني است که از اِعمال توان‎مندي‌هاي انسان در راه نيلِ به اهداف مطلوبش جلوگيري نشود. يکي از نخستين وظايف دولت، اين است که شخص را از تجاوز به حقوق عمل(27) همشهريانش بازدارد؛ يعني وظيفه‌اي که با تحميل قدرت قهري قانون، به‎صورت مساوي، نسبت به همه [شهروندان] ادا مي‌شود. اما در آن‎جا که قانون به پايان مي‎رسد، آزادي آغاز مي‎شود. در صورتي‎که اگر انسان عملاً و قهراً از اقدام محروم نشود يا الزامات قانوني او را از اقدام منصرف نکند، قادر خواهد بود اِعمالِ قدرت‌اش را مطابق ميل و اراده خود نگاه دارد و اختيار آزادي مدني‌اش را تا آن اندازه حفظ کند.


اين نظريه که آن را در حقوق روم نيز مي‌‎توان يافت،(28) پس از درگيري جنگ داخلي انگلستان از سوي شماري از سلطنت‎طلبان که ذهنيت حقوقي داشتند، ازجمله گريفيت ويليامز،(29) دادلي ديگز،(30) جان برامهال(31) و اندکي پس از آن از سوي سِر رابرت فيلمِر(32) اقتباس شد.(33) اما، روشن‌ترين صورت‎بندي اين استدلال را در انگلستانِ نيمه قرن هفدهم، و همچون گذشته، در لِوايتانِ‌هابز مي‎توان يافت. طرح اين قضيه از سوي‌هابز، خصوصاً به‎خاطر سادگي‌اش، بسيار قوي است، زيرا‌هابز معتقد است که حتي قوه قهريه قانون، آزادي طبيعي انسان را بدون خدشه باقي مي‎گذارد.


«کلاً همه اعمالي که انسان در کامِنوِلث‎ها [دولت‎ها]، به‎دليل ترس از قانون انجام مي‎دهد، اعمالي هستند که عاملين‎شان اين آزادي را داشته‌اند که از آن صرف‎نظر کنند.(34)» اين نظريه متناقض، ريشه در اين حقيقت دارد که‌هابز، به‎عنوان يک مادي‎گرا و جَبرگرا، معتقد است که ماده در حرکت، تنها واقعيت را تشکيل مي‎دهد.(35) آزادي انسان، بسته به مورد، از چيزي جز اين حقيقت تشکيل نمي‌شود که کالبدش را هيچ مانعي، از اقدام متناسب با توانايي‌‎هايش باز نمي‌دارد. «انسان آزاد کسي است که از انجام کارهايي که با توجه به قدرت و هوشياري‌اش از عهده آن برمي‌آيد و اراده انجام آن را دارد، ممانعت نشود.(36)» وقتي مي‎گوييم کساني آزادانه کاري را انجام داده‎اند، صرفاً به اين معني است که آن‎ها عملي را که اراده انجام آن را داشته‌اند، اجرا کرده‌اند؛ و اين عمل را بدون اجازه يا بدون مانع خارجي انجام داده‌اند. برعکس، وقتي مي‎گوييم اشخاصي به‎گونه‌اي فاقد آزادي عمل هستند، صرفاً به اين معني است که اقدامي که در محدوده توانايي آن‎هاست، بر اثر مداخله نيرويي خارجي ناممکن شده است.(37)


همان‎گونه که اين شرح نشان مي‎دهد،‌هابز ايرادي نمي‌بيند که درباره توانايي اراده در ارتباط با اقدامات بشري، با اصطلاحات سنتي سخن بگويد. اما وقتي به اين واژگان و اصطلاحات استناد مي‎کند، هميشه اصرار دارد که اراده چيزي نيست غير از «پايانِ تمايل به‌انديشه و تأمل». از اين‎رو، عملکردهاي اراده هميشه از عواملي ناشي مي‌شود که بر انديشه و تأمل فاعلِ آن اثرگذار است، همچنان‎که [اراده] دليل غايي عملکرد فاعل يا کارگزار است.(38) اين امر، به‌‎نوبه ‎خود به اين معني است که صحبت از اجبار به انجام کاري، برخلاف اراده انسان، سخني پوچ است، زيرا اراده‌‌اي که در پسِ عملکرد انسان قرار دارد، هميشه با خودِ عملکردِ انسان آشکار مي‌شود.


حال مي‌توانيم مصداقي را مورد توجه قرار دهيم که در آن به گفته‌هابز، وقتي عمل انسان در اطاعت از قانون باشد، [انسان] آزاد باقي مي‌ماند. درحالي‎که قانون مي‌تواند انسان را با ترساندن از پيامدهاي نافرماني،‌ قهراً به فرمانبرداري وا‌‌دارد، نمي‌تواند با واداشتن انسان به [انجام] عملي برخلاف ميل و اراده‌اش چنين کند؛ و بدين‌سان موجب شود که انسان به کاري غيرآزادانه تن دهد. قانون هميشه اين کار را با واداشتن انسان به تفکر، به طريقي انجام مي‌دهد که تمايل يا اراده‌اش را براي نافرماني از دست بدهد، و به اطاعت تمايل پيدا کند؛ و از آن پس آزادانه در پرتو اراده يا تمايلي که کسب کرده است، زندگي ‌کند.(39) اما‌هابز به‎همان‎اندازه تأکيد دارد و محتاطانه مي‎‎گويد، تهديد به مجازات که در قانون مندرج است، موجب مي‎شود انسان تمايل يا اراده خود را هم‎رنگ کند؛ و دليل متعارف براي انطباق يا هم‎رنگي انسان، احساس وحشتي است که هنگام روبه‎رو شدن با پيامدهاي نافرماني به او دست مي‎دهد.(40) بدين‎سان، مهارها يا «زنجيرهاي مصنوعي» حقوق مدني، شبيه زنجيرهاي واقعي هستند، و مي‎توانند طوري ساخته شوند که انسان را ملزم کنند. تفاوت اين‎ها با زنجير واقعي فقط در اين است که طوري «تعبيه مي‌شوند که آنچه آن‌ها را نگه مي‌دارد، خطري‌ست که پاره کردن‌شان در پي دارد، نه دشواري پاره کردن‌شان».(41)


از اين‎رو،‌هابز به دو موقعيت متضاد درباره آزادي اتباع سوق داده مي‌شود که نظريه او را با نظريات سلطنت‎طلبان ديگري از قبيل ديگز، برامهال و فيلمِر کاملاً هم‎سو مي‌‎کند. نخست تأکيد مي‎کند که گستره آزادي مدني انسان، اساساً بر شالوده «سکوتِ قانون(42)» قرار دارد.(43) اگر قانون، فعل يا ترک فعلي را به شيوه‌هاي خاص از انسان بخواهد، مراقب خواهد بود که انسان را چنان بترساند که به هم‎رنگ شدن و انطباق خود تن دهد. اما نتيجه‎گيري متضاد‌هابز اين است، تا وقتي‎که قانوني وجود نداشته باشد که تمايل يا اراده انسان خود را با آن تطبيق دهد، انسان به‎عنوان يک تبعه، آزادي خود را کاملاً حفظ مي‌‎کند.(44) «در مواردي که فرمانروا قاعده‎اي وضع و تجويز نکرده باشد، تبعه اين آزادي را دارد که براساس صلاحديد خودش عمل کند يا عمل نکند.(45)» انسان به‎عنوان يک تبعه، تا زماني آزاد مي‌ماند که چه از لحاظ فيزيکي [جسماني] و چه از لحاظ حقوقي، ملزم نباشد.


همچنان‎که خود‌هابز هميشه تأکيد مي‎کرد، يکي از اهدافش در مطرح کردن اين تحليل آن بود که سنت فکري قوي و متضادي را که در آن مفهوم آزادي مدني با آرمان کلاسيکِ civitas libera يا دولت آزاد همراه شده بود، بي‌اعتبار و لغو کند.(46) اين نظريه رقيب نيز از جنبه‌اي مشابه از همان استدلال حقوقي و اخلاقي رومي برخوردار بود، و متعاقباً به‎وسيله مدافعان جمهوري‎خواه libertá [آزادي‎خواه] در رنسانس ايتاليا احيا و اقتباس شد؛(47) که مهم‎تر از همه به‎وسيله ماکياولي در رساله گفتارهايش درباره تاريخ رُم ليوْي(48) آمده است.(49) به محض اين‎که نظريه‌اي که تاکنون شرح مي‌داده‌ام در جريان انقلاب انگلستان توسط ديگز،‌هابز، فيلمِر و ديگر سلطنت‎طلبان ارائه شد، شماري از حاميان دعوي پارلماني با تأکيد دوباره بر اين درکِ کلاسيک از آزادي، و بدين‎وسيله با اهميت دوباره بخشيدن به امري که شايد به بهترين شکل تحت عنوان «عنصر نئورومنِ» نخستين مراحل تفکر سياسي مدرن توصيف شود، واکنش نشان دادند.(50)


با پذيرش ارزش‎هاي اومانيسم در انگلستانِ دوران رنسانس، نظريه نئورُومن عملاً ريشه‎هاي عميق و شبکه‌وار دوانده بود. پاتريک کالينسون نشان داده است که چگونه «شيوه‎هاي شبه‎‎جمهوري‌خواهانه تفکر و عملِ سياسي» در اواخر جامعه اليزابتي عملاً وجود داشت.(51) اندکي بعد اومانيست‌هايي «سَياس» مانند ريچارد بيکُن(52) و فرانسيس بِيکِن(53) شروع به استناد به افکار ماکياولي درباره vivere libero [آزاد زيستن] کردند.(54) در عين‌حال افکار مشابه در نمايش‌ها و اشعار آن دوران، شايد برجسته‌تر از همه در Arcadia [نام منطقه باستاني يونان] اثر سِر فيليپ سيدني(55) و در نمايشنامه‌هاي رومي بِن جانسون(56) پديدار شد.(57) از آن پس نظريه دولت‌هاي آزاد همچون خاري در چشم نظريه‌هاي قراردادگرايانه و همچنين نظريه‌هاي پدرسالارانه درباره حکومت، تا ميانه‌هاي قرن هجدهم، باقي ماند.


اين نظريه به‌منظور حمله به استبداد ادعايي اْستوارت‌هاي(58) متأخر به‌وسيله نويسندگاني همچون هِنري نِويل(59) در کتابش تولد دوباره افلاطون(60) و آلجِرنُون سيدني(61) در گفتمان‌هايي درباب حکومت(62) احيا شد، و هر دو آن‌ها، در اثر تهديد محتمل دستگاه پاپ و جباريت در اوايل دهه 1680 به عمل برانگيخته شدند.(63) بعدها، لُرد بالينگبرُک(64) و اطرافيانش در دهه 1720 همين نظريه را به‎گونه‌اي فرصت‎طلبانه به‎عنوان وسيله‌اي براي تقبيح اُوليگارشي ويگ‌ها(65) اقتباس کردند که زير سلطه سِر رابِرت والپُول(66) بود.(67) بحث‌انگيزتر از همه اين‌که اين نظريه متعاقباً به‌وسيله ريچارد پرايس(68) و ديگر طرفداران نظريه کامِنوِلث [که دولت را به‌عنوان ثروتِ مشترک، در حکم يک شخص مي‌انگاشتند] در دفاع از مهاجرنشين‌هاي امريکا و اعلاميه يک‌جانبه استقلال‎شان از سلطنتِ بريتانيا در 1776 تکرار شد.(69)


اما، مي‌خواهم بر کساني تمرکز کنم که پس از شاه‌کشي 1649 و اعلام انگلستان به عنوان «دولتي آزاد و کامِنوِلث» [يا شخصيت حاصل از ثروتِ مشترک] به ايده‌هاي نئورومَن استناد کردند.(70) نظريه نئورُومن را در بطن تبليغاتي مي‌يابيم که به‎وسيله حکومت جديد و به دفاع از خودش انجام شد.(71) مارکامانت نِدهام،(72) سردبير روزنامه رسمي مِرکوريوس پُوليتيکوس،(73) سلسله سرمقاله‌هايي از سپتامبر 1651 تا اوت 1652 منتشر کرد به اين منظور که به همشهريانش بياموزد که «استقرار در وضعيتي آزاد يعني چه(74)». کسي که به سرمقاله‌هاي نِدهام مجوز مي‌داد و بر آنها نظارت مي‌کرد جان ميلتُون بود که در سال 1649 به عنوان يکي از دبيرانِ شوراي تازه تاسيس دولت منصوب شده بود.(75) از ميلتون نيز به همين منوال خواسته شد سخنوري خود را در اختيار نظام جديد بگذارد، و در رسالاتي که ميان سال‌هاي 1649 و 1651 منتشر کرد، به‌ويژه در چاپ دوم کتاب سُنت‎شکنان(76) در سال 1650، به طوري گسترده به تصورات کلاسيک از آزادي روي آورد.(77)


اين اقدامات يا التزام‌ها در حمايت از کامِنوِلث در اوايل دهه 1650 به‎وسيله بسياري از نويسندگان کم‌اهميت‎تر ازجمله جورج ويدر،(78) جان‌هال،(79) فرانسيس آزبورن(80) و جان اْستريتِر(81) انعکاس يافت.(82) اما لحظه اوج پديداري نظريه‌اي بي‎کم‎وکاست درباره آزادي و حکومت در انگلستان، در 1656 حاصل شد. اوليور کراموِل،(83) پس از دو سال تجربه مصيبت‎بارِ قانون‎مداري، در ماه مه بر آن شد که پارلمان تازه‌اي فراخوانَد. مارکامونت نِدهام(84) بي‎درنگ براي تقبيح دوران پروتِکتُورِيت(85) [يا نظام حمايت‌مداري کراموِل] فرصت را غنيمت شمرد و خواهان راه‌حلي بر پايه جمهوري واقعي شد. وي سرمقاله‌هاي پيشين خود را بازنگري کرد و آن‌ها را در ژوئن 1565 زير عنوان برتري دولت آزاد(86) تجديد چاپ کرد.(87) طي چند ماه بعد جِيمز هَرينگتُون(88) نيز از فرصت مشابهي سود جُست و به انتشار اثري زير عنوان کامِنوِلث اوسيانا(89) همت‎گمارد که مستدلاً اصيل‌ترين و مؤثرترين جُستار‌ انگليسي درباره دولت‌هاي آزاد است که نخستين‎بار در پايان سال 1656 منتشر شد.(90)


قضيه جمهوري انگلستان به سامان نرسيد. با عميق شدن ناآرامي سياسي پس از مرگ کراموِل در 1658، بازگشت به سلطنت نزديک به‎نظر مي‎رسيد. آخرين درخشش بلاغي اميد بلافصل جمهوري‌خواهان انگليسي، انتشار رساله جان ميلتون زير عنوان راه آماده و آسان براي برقراري کامانوِلثي آزاد(91) بود که از آن پس به يأس گراييد. چاپ دوم آن رساله در آوريل 1660 منتشر شد، يعني زماني‌که مقدمات استقبال از چارلز دوم را تدارک مي‌ديدند.(92) با اين وجود، اين دوران فترت از خود ميراثي غني از آثار نئورُومن و جمهوري‌خواهي قرن هفدهم برجاي نهاد؛ مضافاً اين‌که موجب پروراندن حساسيت‌هاي نويسندگاني چون هنري نِويل(93) و آلجرنون سيدني(94) شد که هر دو از ميانه دهه 1640 به‎عنوان اعضايي جوان در پارلمانِ پايدار حضور داشتند، تا اين‎که [آن پارلمان] در 1653 با توسل به زور به‌وسيله کراموِل منحل شد.(95)


2 وقتي نظريه‎پردازان نئورُومن درباره معناي آزادي مدني بحث مي‌کنند، عموماً توضيح مي‌دهند که به اين مقوله به معنايي دقيقاً سياسي مي‌انديشند. [از اين‌رو] آنان از [کاربرد] مفهوم مدرن جامعه مدني به‎عنوان سپهري اخلاقي در ميان فروانروايان و فرمانبرداران مبرا هستند؛(101) و درباره ابعاد آزادي و بيدادِ ذاتي نهادهايي چون خانواده يا بازار کار، حرفي براي گفتن ندارند. اين نظريه‌پردازان تقريباً به‎طور انحصاري به رابطه ميان آزادي اتباع و قدرت‌هاي دولت پرداخته‌اند. از منظر آنان پرسش اصلي هميشه درباره ذات شرايطي است که بايد برآورده شود تا نيازهاي متضاد آزادي مدني و مسووليت سياسي، به متناسب‌ترين وجه تأمين شود.(102)


نظريه‎پردازان نئورُومن هنگام بررسي اين پرسش، معمولاً فرض را بر اين مي‌گيرند که آزادي مورد نظر آنان را [چه به مفهوم رهايي يا freedom و چه به مفهوم اختيار يا liberty] مي‌توان برابر دانست با ـــ يا، به مفهوم دقيق‌تر، مي‌توان توصيف کرد، به‌عنوانِ ـــ بهره‌مندي بدون ممانعت از شماري از حقوق مدني مشخص.(103) حقيقت اين است که اين شيوه طرح بحث را در هيچ‎يک از مآخذ قديمي [مورد استفاده] آن‎ها نمي‎توان يافت، و در آثار هيچ‎يک از نويسندگان نئورُومن درباره آزاد زيستن در دوران رنسانس نيز ديده نمي‌شود.


مثلاً ماکياولي هرگز زبان حقوق فردي را به‎کار نمي‌بَرَد؛ او هميشه خود را به توصيف بهره‌مندي از آزادي فردي به‌عنوان يکي از فوايد يا منافع حاصل از زندگي تحت حکومتي منظم محدود مي‌کند.(104) اما در مقابل، [تفکر] بيش‌تر نويسندگان انگليسي مورد نظر من (به استثناي هَرينگتون)، نشانگر آميزه‌اي منسجم از نظريه سياسي افراطي يا راديکالِ اصلاح‌گري هستند که، براساس آن، وضعيتِ آزادي به‌طور طبيعي سزاوار بشر است.(105) ميلتون در 1649 در آغاز [کتابش] تصدي شاهان و قاضيان(106)، اين آموزه متعارف را با قاطعيت خلاصه و اعلام مي‌کند که هيچ‌کس «نمي‌تواند آن‌قدر ابله باشد که منکر آن شود که همه انسان‌ها، که تصوير و تشابهي از خود خداوند هستند، آزاد به‌دنيا آمده‌اند».(107)‌


مفهومِ وضعيت طبيعي، و ادعاي اين‌که اين موقعيت معيارِ کمالِ آزادي است، فرضياتي هستند که متون روم و رنسانس نسبت به آن کاملاَ بيگانه‌اند. اما اين مفاهيم در ميان نويسندگان قرن هفدهم موجب ايجاد اين مجادله شد که اين آزادي‌هاي ابتدايي، بايد حق مسلم و خدادادي و، بنابراين، مجموعه‌اي از حقوق طبيعي تلقي ‌شود که، به گفته ميلتون، محافظت و حمايت از آن به «تنها هدف اصلي» حکومت بدل می‌شود.(108) نِدهام با قاطعيت بيش‌تري به اين نکته اشاره مي‌کند: خداوند نه‌فقط شماري «حقوق و آزادي‌هاي طبيعي به ما اعطا کرده است»، بلکه «هدف همه حکومت‌ها، خير و آسايش مردم با بهره‌مندي از حقوق‌شان در امنيت است (يا بايد چنين باشد)؛ فارغ از فشار و سرکوب» از جانب فرمانروايان يا همشهري‌هايشان.(109)


تهيه فهرستي تفصيلي يا غيرتفصيلي از اين حقوق طبيعي، مورد نظر اين نويسندگان نيست. اما معمولاً اين حقوق را شامل آزادي بيان، آزادي جابه‌جايي، و آزادي قرارداد مي‌دانند؛ و عموماً آن‌ها را در قالب اين ادعا خلاصه مي‌کنند که همه شهروندان در بهره‌مندي قانوني از حيات، آزادي‌ها و اموال‌شان داراي حقوق برابر هستند.(110) جان‌هال هنگامي که درباره «آزادي نابِ ما و، فرزندش، خوشبختي» سخن مي‌گويد، به اين دعاي آشنا سخني جالب مي‌افزايد و مي‌گويد وظيفه ديگر دولت اين است که ما را قادر کند که از «خوشبختي واقعي يک زندگي مدني برخوردار شويم».(111) اما اغلب نويسندگان نئورومَن خود را به اين راضي مي‌کنند که، به قول نِدهام، فرمانروايان را ترغيب کنند که از «امنيت جان و دارايي، آزادي و مالکيت» حمايت کنند.(112) مثلاً درحالي‌که سيدني از قوانيني سخن مي‌گويد که «بر حفاظت از زمين‌ها، آزادي‌ها، مال و جان مردم امر مي‌کنند»،(113) نِويل مکرراً از «زندگي‌ها، آزادي‌ها و دارايي‌ها» سخن مي‌‎گويد؛ و استناد مي‌کند که بعدها جان لاک(114) آن را در دو رساله درباب حکومت(115) به معيار تبديل کرد.(116)


وقتي اين نويسندگان به بررسي اين آزادي‌ها و بهترين شيوه‌هاي حفظ آن‌ها روي‌ مي‌آورند، بدون استثنا دو فرض بنيادي را درباره ايده آزادي مدني به‌کار مي‌گيرند.(117) همين فرضيات است که اکنون مي‌خواهم بر آن تمرکز کنم. نخستين دليلي که بر آن شدم اين مطلب را در کانون توجه قرار دهم، اين است که نظرات آن‌ها درباره معناي آزادي کم‌تر مورد تحليلِ تفصيلي قرار گرفته است.(118) اما دليل اصلي من اين است که نظريه آزادي مورد حمايت آن‌هاست که، به‌نظر من، بنيان اعتقادي را تشکيل مي‌دهد که وجه تمايز افکارشان است. اين تحليلِ آن‌ها از آزادي مدني است که بيش از جمهوري‌خواهي بعضاً گُنگ و مبهم‌شان،(119) و حتي بيش از التزامِ بي‌چون و چرايشان به سياست‌هاي تقوايي،(120) آن‌ها را به‌عنوان هواخواهانِ يک ايدئولوژي خاص و، حتي به‌عنوان اعضاي يک مکتب فکري واحد، مشخص مي‌کند.


نخستين فرض مشترک آن‌ها اين است که هر درکي از معناي حفظ آزادي يا ازدست‌دادن آزادي در مورد يک شهروند، بايد در قالب شرحي از معناي آزاد بودنِ يک انجمن مدني ارائه شود.(121) بنابراين، آن‌ها نه با تمرکز بر روي آزادي افراد، بلکه بيش‌تر با تمرکز بر چيزي آغاز مي‌کنند که ميلتون آن را «آزادي عمومي» يا «حکومت آزاد»(122) و هرينگتون آن را «آزادي يک کامنولث [ثروت‌ مشترک يا دولت]» مي‌نامد؛(123) امري که سيدني بعدها آن را «آزادي‌هاي ملل» ناميد.(124) همان‌طور که عنوان کتاب نِدهام با طنيني قدرتمند به ما يادآوري مي‌کند، آرزوهاي اصلي همه اين نويسندگان اين است که از «برتري دولتِ آزاد» پشتيباني کنند.(125)


سرنخِ درکِ منظور اين نويسندگان از اشاره به آزادي همه جوامع در شناخت اين نکته نهفته است که آنان استعاره قديمي ملت يا پيکره سياسي مردم را تا جايي‎که مي‌توانند جدي مي‌گيرند. نِدهام برتري دولت آزاد را با مقايسه «جنبش‌ها يا تحرکاتِ پيکره‌هاي طبيعي» با «جنبش‌ها يا تحرکات پيکره‌هاي مدني» آغاز مي‌کند، و مکرراً از «پيکره مردم» و «کُلِ پيکره کامِنوِلث» [ثروت مشترک يا دولت] سخن مي‌گويد(126). هَرينگتُون نيز در کتابش اُوسيانا به «کُل پيکره مردم» ارجاع داده و در سامانه سياست(127) مي‌گويد: «شکل حکومت، تجسم يا انگاره‌‌اي از انسان است(128).» اما اين نِويل است که نظام‌مندترين استفاده را از تصويرپردازي سنتي مي‌کند و آن را براي تدارک چارچوب سه گفت‌وگو که کتاب تولد دوباره افلاطون او را شکل مي‌دهند، به‌کار مي‌برد. او سخنش را با معرفي سه شخصيت آغاز مي‌کند. يکي از آنان نجيب‎زاده‌اي ونيزي است، عضوي از يک پيکره سياسي [ملت] که عجالتاً از بهترين شرايط سلامت سياسي برخوردار است(129).


اما، آگاه مي‌شويم که پيکره شخص او اخيراً دچار رنجوري شده، و براي مشورت پزشکي به انگلستان آمده است(130). اين اتفاق موجب مي‌شود که با دومين شرکت‌کننده در اين گفت‌وگو آشنا شويم، و آن شخصيت پزشکي است که او را درمان کرده است. سپس درمي‌يابيم که اين دو شخصيت، هر دو، خواهان پرس‌وجو از طرف سوم، يعني جنتلمَني انگليسي، درباره رنجوري‌‌هاي قابل مقايسه‌اي هستند که پيکره سياسي [ملت] سرزمين بومي‌اش را مبتلا کرده است. اين جنتِلمَن با صداقت به آن‌ها اطمينان مي‌دهد که دولت انگليس اخيراً دچار چنان دردي‌شده که تقريباً کارش ساخته است(131). بقيه گفت‌وگوها به نماي کلي برنامه‌هاي جنتلمَن براي بازگرداندن سلامت به پيکره سياسي [ملتِ] انگليس تخصيص‌يافته است(132).


شيوه اصلي‎اي که اين نويسندگان براي پيگيري اين استعاره در پيش مي‌گيرند، بررسي برداشتي است که بر مبناي آن، پيکره‌هاي طبيعي و سياسي به‌طور مشابه مي‌توانند به آزادي نائل شوند و اختيار آن را در دست خود داشته باشند؛ و چنين استدلال مي‌کنند درست همان‎طور که پيکره‌هاي فردي بشر فقط هنگامي آزاد هستند که بتوانند بنا به اراده خود، عملي را انجام دهند يا از انجام آن خودداري کنند، به همين صورت پيکره‌هاي ملل اين کشورها نيز فقط هنگامي آزاد هستند که به همان‌گونه در استفاده از توان‌شان طبق تمايلات خود براي نيل به اهداف مطلوب‎شان محدوديت نداشته باشند. از اين‎رو تعريف کشورهاي آزاد، همچون اشخاص آزاد، بستگي به توانمندي آن‌ها در حکومت بر خودشان دارد(133). دولت آزاد، جامعه‌اي است که در آن اعمال پيکره سياسي [ملت] بنا بر اراده جمعي اعضاي آن انجام مي‌شود.


منبع بسيار الهام‎بخش اين التزام، رساله گفتارهاي ماکياولي است که در آغاز آن، شهرهاي آزاد را شهرهايي تعريف مي‌کند «که حکومت بر آن‌ها بنا به اراده خودشان است»(134). نِدهام اين ايده را در آغاز کتابش برتري دولتِ آزاد برمي‌گيرد و اعلام مي‌کند هنگامي‌ که از مردمان آزاد سخن مي‌گوييم، درواقع منظورمان اشخاصي هستند که به‌عنوان «نگهبانان آزادي‌هاي خودشان» عمل مي‌کنند(135). سيدني بعدها در گفتار‌هاي خودش با صراحت باز هم بيش‌تري به شباهت [آزادي ملت] با آزادي افراد اشاره مي‌کند. «همچنان‌ که معمولاً در فرانسه مي‌گويندil fau chacan soit serve a sa mode؛ هرکس بايد کار خودش را طبق [نظر] دلخواه خودش انجام دهد: و اگر اين امر در اشخاصي خاص درست باشد، در مورد کل ملل به‌طور آشکارتري مصداق خواهد داشت(136).»


اين فرضيات، شماري مفاهيم قانونمدارانه به همراه دارد که نظريه‎پردازان نئورُومَن تقريباً بدون استثنا به آن پايبند هستند. يکي از آن مفاهيم اين است، که اگر قرار باشد دولت يا کامِنوِلثي آزاد محسوب شود، قوانيني که بر آن حکومت مي‌کند ــ‌يعني مقرراتي که حرکات پيکره‌اي آن را تنظيم مي‌کند‌ــ بايد با توافق همه شهروندانش، يعني اعضاي پيکره سياسي [ملت] به‎طور کلي، تصويب شود(137). در مواردي که اين توافق حاصل نشود، پيکره سياسي [ملت] به عمل بنا بر اراده‌اي غير از اراده خودش، ملزم و، به همان اندازه از آزادي‌اش محروم خواهد شد.


نِدهام اين بحث را در مقام توضيح اين‎که چه‎چيز موجب شد روميان باستان مردماني آزاد باشند بسط مي‌دهد. آن‌ها «واقعاً آزاد» بودند، زيرا «نمي‌شد هيچ قانوني را بر آن‌ها تحميل کرد مگر آن‌که نخست در مجالس مردمي توافقي حاصل مي‌شد»؛ و چنين حدس مي‌زند که «تنها راه جلوگيري از خودکامگي اين است که هيچ قانون و سلطه‌اي برقرار نشود، مگر با رضايت مردم»(138). هَرينگتُون در جايي به شيوه بسيار عجيب خود، موضوع را باز مي‌کند و مي‌گويد که هر دختربچه‌اي که از عهده بريدن يک کيک برآيد، راز بنيادين حکومت آزاد را نيز مي‌داند؛ و مي‌افزايد، دو دختر را فرض کنيد که «کيکي به آن‎ها داده‎اند که هنوز تقسيم‌نشده است و، بنابراين، هر يک از آن‎ها مي‌تواند سهمي را داشته باشد که از آنِ اوست.


يکي از آن‌ها به ديگري مي‌گويد: «تو تقسيم کن، و من سهم خودمم را انتخاب مي‌کنم؛ يا بگذار من تقسيم کنم، و اين تويي که بايد سهم خودت را انتخاب کني.» اگر فقط يک‎بار در اين مورد توافق شود، همان کافي است(139).» سيدني به‌گونه‌اي سنگين‌‌تر، اما در همين مايه، دولت آزاد را به‌عنوان «پيکره‌اي تمام و کمال» تعريف مي‌کند که [اعضاي آن] «در‌ـ‌خود نسبت‌ـ‌به‌ـ‌‌خود واجد اختيار کاملند»، و هرکس «به‌صورت برابر آزاد است که وارد آن بشود يا نشود»، به‌طوري که هيچ‎کس نتواند «بر ديگران مزيتي داشته باشد، مگر آن‌که [آن امتياز] به‎وسيله همگان به او واگذار شده باشد»(140).


منتقدان گاهي شکايت کرده‌اند که صحبت کردن از پيکره‌ سياسي [ملت] به‎عنوان صاحب اراده، نوعي بحث متافيزيکي مغشوش و، بالقوه خطرناک است(141). اما نظريه‌پردازان نِئورُومَن اصرار مي‌ورزند که هيچ‎ امر اسرارآميزي در ذهن ندارند. وقتي درباره اراده مردم صحبت مي‌کنند، منظورشان چيزي غير از حاصل جمع اراده‌هاي فردفرد شهروندان نيست؛ به‌طوري که هَرينگتُون مي‌گويد: «وقتي مردم را از هم جدا کنيد، چيزي جز شمار زيادي منافع خصوصي نيستند، اما اگر آن‌ها را با هم بگيريد، آن‎وقت نفع عمومي را تشکيل مي‌دهند(142).» آنان آن‎قدر ساده‎لوح نيز نيستند که تصور کنند که هميشه ــ‌يا حتي در اغلب موارد‌ــ بتوانيم انتظار داشته باشيم اين اراده‌ها و منافع با هم جمع شوند و حاصل جمع واحدي را تشکيل دهند، بلکه فرض مي‌کنند که وقتي درباره اراده مردم صحبت مي‌کنيم، درواقع اشاره ما بايد به اراده اکثريت باشد.


آزبورن [نيز] به طعنه به ما اطمينان مي‌دهد که مردم «آن‌قدر فروتن هستند که اعتراف مي‌‌کنند که آراي اکثريت خود و داوري‌هايشان را تلويحاً شامل مي‌شود، هرچند قوانين مصوبه هرگز خيلي هم برخلاف درک و تشخيص‌شان نباشد»(143). همچنين نظريه‌پردازان مورد اشاره، هرگز اين امر را راه‌حل کاملاً رضايت‌بخشي براي مسئله حقوق اقليت نمي‌دانند. آنان (مانند خود ما) صرفاً تأکيد مي‌کنند که براي ترغيب و به‌کار واداشتن پيکره‌هاي مردم، نمي‌توان به قاعده و شيوه کار بهتري انديشيد. همان‌گونه که سيدني توضيح مي‌دهد، دليل اين‌که چرا ملتزم هستيم اراده اکثريت را قاطع و حجت تلقي کنيم، اين است که اگر هر نفر براي خود اين حق را حفظ کند که «با رأي مخالفش، از اجراي تصميم پيکره کل جلوگيري کند، حکومت کردن غيرممکن مي‌شود»(144).


مفهوم ضمني قانون‌مدارانه ديگري که با استعاره پيکره سياسي [ملت] به ذهن خطور مي‌کند، اين است که حکومتِ يک دولت آزاد در شرايط آرماني بايد چنان باشد که هر شهروندي را قادر کند در عمل، حق يک‌ساني براي مشارکت در قانونگذاري داشته باشد، زيرا همين امر به‌تنهايي اطمينان خواهد داد که همه قانون‎گذاري‌ها، الزاماً، در کل بازتاب رضايت تلويحي همه اعضاي پيکره سياسي [ملت] است.


چنان‌که نِدهام تأکيد مي‌کند، اگر قرار باشد مردم «گونه‌اي از آزادي واقعي را داشته باشند»، بايد «صاحب اين قدرت باشند» که «قوانين را به اجرا گذاشته و لغو کنند» و «براي قدرت فائقه، صلاحيت لازم را داشته باشند»(145). ميلتون تأييد مي‌کند که اگر قرار باشد ما را مردمي آزاد محسوب کنند، صرفاً بايد مطيع «آن قوانيني باشيم که خود برخواهيم گزيد»(146). سيدني بعداً مي‌افزايد، که وقتي از مللي سخن مي‌گوييم که از آزادي برخوردار شده‌اند، منظورمان آن مللي است که «حکومت بر آنان فقط به‌وسيله قوانيني بوده و خواهد بود که خودشان وضع مي‌کنند»(147).


باري، اين را مي‌دانيم که حکومت بر‌ـ‌خود يا خودگرداني، در اين مفهوم تحت‎اللفظي داراي مشکلاتي است که تقريباً قابل رفع نيست. مشهودترينِ اين مشکلات، به گفته هَرينگتون، اين است که «کُل پيکره مردم پيکره‌اي دست‌وپاگيرتر و بي‌تحرک‌تر از آن است که بتوان آن را بر هم سوار و جمع‌وجور کرد».(148) سِر تامِس مُور در 1516، زماني‎که آرمان civitas libera [= دولتِ آزاد] براي نخستين‎بار در انگلستان به‎طور جدي مطرح شده بود، در کتاب آرمان‎شهر(149) راه‎حلِ محتملي ارائه مي‌دهد. مُور مي‌گويد يک رِس پوبليکاي(150) واقعي بايد شکل قانون‌مدارانه يک جمهوري فدرال را به‌خود بگيرد.


يکي از نخستين چيزهايي که درباره آن جزيره تازه‌ کشف‎شده آرمان‌شهر درمي‌يابيم، اين است که شهروندانش در پنجاه‌وچهار شهرِ خودگردان و خودمختار زندگي مي‌کنند، و امور خود را به‌وسيله کلانتراني اداره مي‌کنند که آنان را سالانه از ميان خودشان برمي‌گزينند(151). ميلتون اين ايده را در کتابش راه آماده و آسان براي تأسيس کامِنوِلثي آزاد با هيجان اقتباس مي‌کند، و کتاب را با اين ادعا به پايان مي‌برد: «هر ولايتي در سرزمين، بايد به نوعي اجتماع تابعه تبديل شود(152).» تأثير اين ادعا آن است که پيکره مردم را «در همه امورِ حکومت مدني» قادر می‌کند که «عدالت را در دست خودشان» داشته باشند، به طوري که «اگر خوب اداره نشود، ديگر نخواهند توانست جز خودشان کس ديگري را ملامت کنند(153).»


اما، در ميان نويسندگان مورد نظر من، کم‌تر کسي است که براي اعطاي هرگونه سهم مستقيمي از حکومت به نهادي که نِدهام آن را «پيکره مغشوش و نسنجيده مردم» مي‌نامد، چندان اشتياقي نشان دهد(154). حتي ميلتون نيز شکايت مي‌کند که توده‌ها گرايش به «گزافه‌گويي و زياده‌روي» دارند(155)؛ درحالي‌که به نظر نِويل آشکار است که توده‌ها در رابطه با مسائل عمومي از «ميانه‎روي کم‎تر، ملاحظه‎کاري کم‎تر، و دقتي کم‎تر» از آنچه براي حکومتِ کاملاً خودگردان لازم است برخوردارند(156). سيدني اين رفتار کلي را با آن لحن معمولاً مشکل‌پسند اشرافي خود چنين خلاصه مي‌کند: «اما درباره حکومت مردمي به مفهوم اکيد و دقيق آن (يعني دموکراسي ناب، که در آن مردم همه امور متعلق به حکومت را ميان خودشان، و به وسيله خودشان، انجام ‌دهند)، من از چنين چيزي خبر ندارم؛ و اگر چنين چيزي در جهان باشد، درباره آن حرفي براي گفتن ندارم(157).»


آنان عموماً توافق دارند که راه‎حل درست اين است که نمايندگاني از سوي توده مردم در مجلسي ملي حضور يابند که بافضيلت‎تر و باملاحظه‎تر باشند، يعني مجلسي برگزيده مردم که به نمايندگي از آنان قانونگذاري کند(158). اما درباره گزينش بهترين نوع پيکره قانونگذاري براي نيل به اين منظور در مورد کامِنوِلث انگلستان اختلاف‌نظر شديدي وجود دارد. برخي ادعا مي‌کنند که مجلس عوام به‌خودي‌خود نماينده مناسبي است. نويسندگاني چون آزبورن، نِدهام و ميلتون در سال‌هاي آغازين کامِنوِلث موکداً چنين نظري داشتند.


مبلغان اجيرشده رامپ پارليمِنت(159)، که فرمان لغو سلطنت و مجلس اعيان را صادر کرد، از روي وظيفه‌شناسي اصرار مي‌ورزيدند که ‌ــ به گفته آزبورن ‌ــ «مجلس عوام» اکنون «منصف‌‌ترين، طبيعي‌ترين و بي‌طرف‌ترين نماينده کل ملت است»(160). نِدهام موافق است که اکنون «نمايندگان مردم در پارلمان قدرت فائقه ملت را تشکيل مي‌دهند»(161)، درحالي‎که ميلتون هرگز از اين‌که همين پيام را فرياد زند باز نايستاده است. او را در 1660 همچنان در حالي مي‌يابيم که اعلام مي‌داشت: «يک کامِنوِلث آزاد بدون شخص واحد [شاه] يا مجلس اعيان، بهترين حکومت است؛» و بنابراين در انگلستان مجلس عوام تجسم «تنها نمايندگان واقعي مردم و آزادي‌هاي آنان است»(162).


هَرينگتُون در اوسيانا آشکارا مي‌گويد از اين نگاه به پارلمان وحشت کرده است(163)، دست‎کم به اين دليل که اين عقيده پندِ داستانِ مربوط به کيک و دختران را ناديده مي‌گيرد. اگر حکومتي فقط يک شورا داشته باشد، حق کنکاش و حق وضع سياست‌ها در اختيار مرجعي واحد قرار گرفته است. باري، همچنان که آن دختران بخوبي مي‌دانند اگر اين مشاوران خودشان [کيک را] ببرند و تقسيم کنند، آن‌وقت هيچ‌چيز نمي‌تواند مانع از آن شود که آن‌ها کل کيک را براي خودشان بردارند. به اين ترتيب لازم است که حکومت در اختيار دو شوراي جداگانه باشد، يکي از آن‌ها کنکاش و بررسي مي‌کند، در حالي که مجلس دوم آنچه را که درباره‌اش توافق شده است به اجرا مي‌‌گذارد. هَرينگتون همچنين اعتقاد دارد که شوراي کنکاش بايد شکل يک سناي انتخابي برگزيده از ميان اعيان را به خود بگيرد، و دليل نسبتاً خوشبينانه‌اش اين است که «فرزانگي کامِنوِلث [ثروت مشترک يا دولت] در اشرافيت است(164).» بر عکس، شوراي اجرايي بايد در دست جمهور مردم ــ يا نمايندگان منتخب‌شان ــ بماند، زيرا «منافع کامِنوِلث در پيکره کل مردم است»(165).


جاي شگفتي نيست که پس از بازگشت سلطنت و مجلس اعيانِ انگليس در 1660، اين عقيده هرينگتون بود که حتي در ميان افراطي‌ترين نويسندگان نئورُومَن درباره کامنوِلث غالب شد. نِويل با سخنانش در حمايت از يک سنا و يک مجلس نمايندگان، همچون هميشه از هَرينگتُون پيروي مي‌کند، و مي‌افزايد که اين سنا بايد به‎وسيله پارلمان در مقام يک کل انتخاب شود(166). سيدني، به عنوان پسرِ ‌ــ بي‌ترديد‌ــ برازنده يک اِرل [کُنت](167)، حتي با تأکيد بيش‌تري از نياز به «اشرافيتي بزرگ و دلير» سخن مي‌گويد که قدرت مطلقه شاهان و زياده‎روي‌هاي عوام را اعتدال بخشد(168). بنابراين آرمانِ يک قانون اساسي مختلط و متعادل، کانون پيشنهادهاي ارائه‎شده به‎وسيله به اصطلاح کامِنوِلثي‌ها در قرن هجدهم باقي ماند، و سرانجام (با تبديل عناصر سلطنت‎طلب به عناصر جمهوري‎خواهانه) در قانون اساسي ايالات متحد تحقق يافت


به علت حجم زیاد پی‌نوشت‌ها انتشار آن میسر نشد.


 


آزادی مقدم بر لیبرالیسم


کوئنتين اسکينر


ترجمه فريدون مجلسي


انتشارات فرهنگ جاويد


تهران 1390


قبلا از کوئنتين اسکينر


استاد ممتاز تاریخ مدرن در دانشگاه کمبریج تنها کتاب کم‌حجم «ماکیاولی» با ترجمه عزت‌الله فولادوند را خوانده‌ایم. انتشارات فرهنگ جاويد ترجمه و چاپ مجموعه آثار کوئنتين اسکينر را در دستور کار دارد؛ که در حال حاضر ترجمه دو کتاب «بازگشت نظريه کلان در علوم انساني» و «فلسفه در تاريخ» پايان يافته و با دريافت مجوز منتشر خواهد شد.


مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع:


بنیاد آینده‌نگری ایران



سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۶ آوریل ۲۰۲۴

ستون آزاد

+ جهانِ پس از جنگ غزه  رضا علوی

+ آیا اسراییل بر نفت و گازغزه چیره خواهد شد ؟ رضا علوی

+ توتالیتریسم چیست؟ حسین مولا

+ گفتگو بارد هوش مصنوعی با حسین مولا حسین مولا

+ تفاوت مبارزه جوانان در زمان حکومت شاه ایران برای آزادی و دمکراسی با مبارزه جوانان کنونی برای آزادی و دمکراسی علیه جمهوری اسلامی چیست؟ گفتگو حسین مولا با بارد بزرگترین هوش مصنوعی گوگل

+ دو حادثه مهم  رضا علوی

+ جوانانیکه در جنبش زن زندگی آزادی شرکت کردن در چه سنینی بودند؟ Bard هوش مصنوعی

+ خود آموز دیکتاتورها رندال وود کارمینه دولوکا

+ موانع توسعه دموکراسی در خاورمیانه  دکتر امیر ساجدي

+ راز یک کشتار  رضا علوی

+ آیا غول خفته بیدار می شود ؟  رضا علوی

+ ریزش مداحان در این عاشورا رضا علوی

+ رهبر نقاب دار!  رضا علوی

+ بخش سوم : "لاریجانی ها " ؛ مردانی برای تمام فصول رضا علوی

+ حقوق زنان - کانون درگیری. فرهاد یزدی

+ آمریکا ؛ به کجا چنین شتابان ؟ رضا علوی

+ جهان و ایران در آغاز سال نو خورشیدی. فرهاد یزدی

+ نبرد برای نامزدی  رضا علوی

+ . 

+ ایران لیبرال فرهاد یزدی

+ روز جهانی زنان گرامی باد  گیتی پورفاضل

+ سالروز حمله روسیه به اوکراین فرهاد یزدی

+ کالبد شکافی" پرویز ثابتی" رضا علوی

+ سقوط محسن رنانی

+ فشار برملت ایران از دو سو. فرهاد یزدی

+ نشست واشنگتن – تلاش در راه ذلیل کردن جنبش ملی ایران فرهاد یزدی

+ الگوی روسی چپاول اموال ملی فرهاد یزدی

+ امنیت ملی – بخش دوم فرهاد یزدی

+ امنیت ملی در دهه سوم سده بیست و یکم فرهاد یزدی

+ آیا روسیه، جمهوری اسلامی را به عنوان متحد استراتژیک خود محسوب می کند؟ رضا علوی

+ منافع ملی و استقلال فرهاد یزدی

+ نقش "طنز" و شعار های "کاف دار" در جنبش انقلابی ایران رضا علوی

+ قشر میانه ایران مهرداد: یکی از همکاران سایت آینده نگر

+ دیگر چین به ایران اهمیت نمی‌دهد ! رضا علوی

+ نقش توازن قوا در جهان در خیزش ملی فرهاد یزدی

+ نیروهای مسلح در دو مقطع تاریخی فرهاد یزدی

+ تراژدی جمهوری اسلامی با مهسا امینی آغاز و با محسن شکاری پایان می‌یابد!  دکتر شیرزاد کلهری

+ دستاوردهای جنبش انقلابی ایران یکی از همکارن سایت آینده نگر از ایران

+ از خیزش اجتماعی تا انقلاب سیاسی فرهاد یزدی

+ پایان کار رژیم، تکیه بر عصای سلیمان شیرزاد کلهری

+ انقلاب سیاسی فرهاد یزدی

+ انقلاب مدرن ایران شیرزاد کلهری

+ ادامه خیزش اجتماعی – سیاسی ایران فرهاد یزدی

+ بیانیه شماره ۱ لیدرهای میدانی  لیدرهای میدانی

+ خیزش اجتماعی نسل جوان ایران فرهاد یزدی

+ اولویت پاسداری از یک پارچگی سرزمینی ایران فرهاد یزدی

+ با کمال تاسف و تاثر از در گذشت دوست نازنین مان محمد امینی .

+ اعتراضات مردم و راهکار های روی میز حکومت یکی از همکارن سایت آینده نگر از ایران

+ تعلل نیروهای مسلح فرهاد یزدی

+ آینده در کوتاه مدت فرهاد یزدی

+ سپاه پاسداران و نجات ایران فرهاد یزدی

+ رسالت انسان در برابر آزادی سعیده امین‌زاده

+ ایران – روسیه - اوکراین فرهاد یزدی

+ نیاز به زمان فرهاد یزدی

+ مبارزه مدنی و چرائی آن کیومرث صابغی

+ دو بازنده – یک برنده. فرهاد یزدی

+ نظام سیاسی در ایران آینده فرهاد یزدی

+ آیا بایدن در انتخابات ۲۰۲۴ کاندید خواهد شد ؟ رضا علوی

+ اسطوره سیاسی از دموکراسی آمریکا تا اقتدار گرائی چین پرفسورجیم دیتو

+ اسطوره جدید و آینده سیاسی عربستان سعودی -

+ فرمان فرمایی روسیه بر نظام اسلامی فرهاد یزدی

+ دگرگونی قدرت در کانون نظام فرهاد یزدی

+ برجام در تاریکی رضا علوی

+ برای مام زمین در روز زمین فرهاد یگانه‌

+ تکرار تاریخ، نابودی محتوم دیکتاتورهای بزرگ به دست خودشان است فرهاد یگانه‌

+ چرا رابطه کشورهای غربی و روسیه پس از پایان جنگ سرد، به چنین کابوسی برای اردوگاه کشورهای غربی ختم شد؟ فرهاد یگانه‌

+ تاثیر جنگ اوکراین فرهاد یزدی

+ نوروزتان مبارک .

+ چیرگی «جبهه موافقت» بر «جبهه مقاومت» رضا علوی

+ نخبه گان یا پخمه گان در حکومت اسلامی  رضا علوی

+ رویا یا کابوس ؟ رضا علوی

+ خودکامگی  تیموتی اسنایدر

+ نگاهی بر موقعیت ایران در منطقه فرهاد یزدی

+ در باره انتخابات ۱۴۰۰ مجید / ایران

+ حسن هم از میان ما رفت گروهی از یاران دیروز، امروز و فردای حسن

+ در باره ظریف ... و میدان  مجید / ایران

+ نظام اسلامی و اردوی خاور بر علیه باختر فرهاد یزدی

+ چرا سازمانهای اطلاعا تی معتقدند که آینده جهان تیره و تار است ترجمه: کیومرث صابغی

+ تضمین حداقل درآمد یکسان برای تمام شهروندان. فرهاد طالع

+ قرار داد ۲۵ ساله ؛ ماندگاری حکومت یا ترکمانچای ؟ رضا علوی

+ سخنی با آقای مهاجرانی. محمد امینی

+ مذاکره غرب با نظام اسلامی فرهاد یزدی

+ هنر فاشیست نبودن ترجمه ناصر فکوهی

+ با ناسيوناليسم راه به جايي نمي‌بريم عظيم محمودآبادي

+ در آستانه چهل و دومین سالگرد انقلاب فرهادی یزدی

+ روز سياه  رضا علوي

+ مصباح یزدی ؛ معمار خشونت مقدس و طرا ح "کادرسازی " رضا علوی

+ حمله به ایران و یا حزب الله؟ فرهاد یزدی

+ تهدید از سوی قفقاز فرهاد یزدی

+ بهار آن سال و «بهار هر سال...» محسن یلفانی

+ بحران امنیتی و حکومت نظامیان فرهاد یزدی

+ جستجوی کار در ایران امروز 

+ سیاست دولت نوین آمریکا در منطقه فرهاد یزدی

+ اوباما برجام را آورد و ترامپ آنرا پاره کرد- چرا؟ مجید / ایران

+ ارزش های اندیشه های دکتر فاطمی  رضا علوی

+ مرگ نهائی رژیم  فرهاد یزدی

+ آتش افروزی در قفقاذ فرهاد یزدی

+ اندیشه چپ ، خادم غرب مهندس صلاح الدین همایون

+ تنگ تر شدن حلقه فشار فرهاد یزدی

+ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و اثر آن بر نظام اسلامی فرهاد یزدی



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995