گفتوگو با جهانگیر کرمی استاد دانشگاه تهران
نحوه شكل گيري نظامهاي اقتدارگرا در روسيه، و نظم سیاسی دوره پوتین موضوعی است که با دكتر جهانگير كرمي، متخصص مسائل روسيه و استاد دانشگاه تهران به بحث گذاشتیم.
مطالعه تاريخ روسيه نشان ميدهد كه در زمان حكومت تزارها، كمونيستها و حتي در زمان حاضر در دوره پوتين، اقتدارگرايي هسته مركزي سياستهاي داخلي روسيه را تشكيل ميدهد. آيا ماهيت جامعه روسيه جز اين سياست روش ديگري را برنميتابد؟
در نگاهي به تاريخ روسيه ما بيش از هر چيزي «دولتگرايي» يا «دولت قدرتمند» را مشاهده ميكنيم. بر اساس آن چيزي كه بيش از هزار سال پيش در روسيه تجربه شده، از زمان پيدايش نخستين دولت روسي در قرن 10 ميلادي، اين وضعيت پديد آمده و تا به امروز نيز ادامه پيدا كرده است. اين واقعيت موجب شده است تا نظريهپردازان دولت، نظريهپردازان سياسي و فيلسوفان سياسي براي بررسي و شناخت دولت روسي يك مقوله خاصي را در نظر بگيرند و بر اساس آن به تحليل دولت روسي بپردازند.
بنابراين، تجربه تاريخي در روسيه نشان ميدهد كه در دولتهاي كيف، قازان يا تاتارها، مسكو، سن پترزبورگ، كمونيستی و حتی دولت امروز در اين کشور، يك امرتام، استبدادي و حداکثري بوده است. اما نسبت دادن اين امر به مردم روسيه شايد يك بعد قضيه باشد. برخي از فيلسوفان روسي قرن 20مانند برديايف، اين موضوع را بيشتر به جغرافيا و در واقع ژئوپلتيك روسيه نسبت ميدهند. چنانچه برديايف ميگويد: «بيكرانگي سرزميني و مشكل اداره آن باعث شده تا نياز به يك دولت قدرتمند در روسيه حاكم شود.» افرادي مانند مونتسكيو در مقولهبندي دولتها بحث استبداد شرقي را مطرح كردهاند و بحث روسيه را نيز در همين مقوله گنجاندهاند. ضمن اينكه افرادي مانند ماركس و هگل نيز بحث دولت روسيه را مقوله جداگانهاي از دولتهاي غربي لحاظ كردهاند.
ماركس در اين زمينه ميگويد: «خدايگان سالاري آسيايي در روسيه و سياست مغولي حاكم بر آن، شكلي از دولت استبداد شرقي و خودكامگي مطلق و سرسپردگي مطلق را در روسيه به وجود آورده است.» نكته ديگر اينكه، برخي از نظريهپردازان امروزي آن را به وضعيت «اقتصاد رانتي» يا «اقتصاد استخراجي» روسيه نسبت ميدهند. به ويژه اينكه اقتصاد امروز روسيه غير توليدي است و همين امر باعث شده تا ما امروز در روسيه فاقد طبقه باشيم و جايگاه افراد و گروهها نيز نزد دولت يكسان باشد. اما اين اقتدارگرايي را به مردم روسيه نسبت دادن شايد يك مقدار مبناي آن در گذشته تاريخي اين كشور باشد. به عبارتي ميتوان گفت كه يك جامعه شرقي، كشاورزي و در عين حال با گرايشات مذهبي ارتدكسي ميتواند به لحاظ تاريخي واجد شرايطي باشد كه به هر حال حضور يك دولت قدرتمند را بپذيرد. مجموعه اين عوامل در طي هزار سال گذشته شرايطي را به وجود آورده است تا دولت روسيه، دولتي باشد كه وجه دولتگرايانه، قدرتگرايي، تمركز و استبداد در آن بيشتر از ساير وجوهش پر رنگ جلوه كند.
چرا روسيه عصر پوتين در دنياي جهاني شدن و بازار اقتصاد آزاد نميتواند از آن اقتدارگرايي تاريخياش فاصله گيرد و حتی گفته ميشود كه پوتين به نوعي پايهگذار «اقتدارگرايي مدرن» در روسيه است؟
نياز به دولت قدرتمند براي مقابله با تهاجمات مختلفي كه در طول تاريخ از شرق، غرب، جنوب و شمال روسيه را تهديد ميكردهاند، براي رهايي از آنچه روسها ميگويند «يوغ مغول»، براي گسترش به مناطق مرزي سرزمينهايي كه محافظ مرزهاي سرزميني روسيه باشند- چراكه سرزمين روسيه از مناطق ناهموار بسياري برخوردار است كه قابليت دفاعي ندارند- و در نهايت براي ورود به باشگاه قدرتهاي بزرگ در غرب كه از قرن 17 به بعد آغاز شده روسيه را به سوي يک دولت قدرتمند سوق داده است. در واقع مجموعه اين شرايط، نياز به قدرت و الزامات آن را به وجود آورده تا مردم روسيه پيدايش و حضور يك دولت قدرتمند را منطقي تلقي كنند. بعد از فروپاشي شوروي انديشه جديد گورباچف و باز شدن دوره كمونيسم، الزاماتي را براي تشكيل دولتي دموكراتيك به وجود آورد.
ولي همين هم فضاي محدودي در جامعه روسيه به شمار ميرفت. زيرا گسيختگي حاكم بر كشور، آنچنان نابساماني اقتصادي و معضلات سياسي و اجتماعي را به وجود آورد كه در نتيجه جامعه روسيه دوباره پذيراي پوتين در سال 2000به عنوان رئيسجمهوري شد كه در آن شرايط و دوره شعار اولش «استبداد قانون» بود. ضمن اينكه تجربههاي جداييطلبي، نابساماني سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز شرايط را براي يك قدرت بزرگ فراهم ميكند، اما باز هم جامعه از اين امر استقبال ميكند و اين استقبال هنوز هم به شكلهاي مختلف در روسيه وجود دارد. در واقع مجموعه اين عوامل است كه شرايط را براي قدرتمند شدن دوباره پوتين در روسيه فراهم ميكند.
با توجه به اينكه ارتباطات انساني و تعاملات جهاني جامعه روسيه به مدت 70 سال توسط حزب حاكم كمونيست در روسيه، با دنياي خارج بسته شده بود، آيا جامعه روسيه جايگزين دموكراتيكي براي نظم اقتدارگرا دارد؟
در مورد كلمه «اقتدارگرا» ما يك مقدار در فارسي با آن مشكل داريم. من ميخواهم اول به اين قسمت از سوال شما بپردازم. اگر اقتدارگرايي را در فارسي معادل «آتوريتاريانيزم» بدانيم، در واقع «آتوريتي» يا «اقتدار» ذاتاً مفهوم بدي ندارد. يعني يك حاكميت ملي به طور طبيعي بايد از اقتدار داخلي، اقتدار ملي و استقلال خارجي برخوردار باشد. اما اين كلمه در فارسي بيشتر معادل «توتاليتاريزم» استفاده ميشود.
اگر اقتدارگرايي معادل «آتوريتاريانيزم» باشد، واژه درستي نيست. زيرا «آتوريتي» بيشتر اطلاق به حاكميت ملي است كه يك امر خيلي معمول و متداولي محسوب ميشود. دولت توتاليتر داراي ويژگيهاي زير است: «سلطه فردي، ايدئولوژي شكلدهنده جامعه، حزب واحد حاكم، نظارت دولت بر همه جنبههاي فعاليت اقتصادي و اجتماعي، انحصار قدرت سياسي دولت، حذف هرگونه نظارت آزادانه جامعه، ترور، سركوب دولتي، بسيج عمومي براي اهداف حزب و دولت، حذف آزاديهاي فردي و دولت به عنوان يك ارگانيزم.» اگر اين ويژگيها مربوط به «دولت توتاليتر» است، پس نبود اين ويژگيها را بايد معادل «دولت دموكراتيك» در نظر بگيريم. بر اساس اين تعريف، واقعيت اين است كه دولت روسيه در اوايل سال 2012 در چهارچوب تعريف دولت توتاليتر قرار نميگيرد.
نخست اينكه، ساختار حكومتي روسيه صرفاً با سلطه فردي پوتين اداره نميشود، ساختارهاي ديگري اعم از قوه قضاييه و پارلمان نيز در روسيه فعلي وجود دارند. دوم اينكه، حزب واحد حاكم در روسيه وجود ندارد و حزب آقاي پوتين نيز در انتخابات اخير آرايي بيش از 49 درصد را ندارد و احزاب ديگري هم در سطح جامعه امروزین روسيه در حال فعاليت هستند. سوم اينكه، هيچ ايدئولوژي شكلدهندهاي اعم از چپ و راست و معتدل وميانه در روسيه وجود ندارد. در قانون اساسي روسيه نيز نوعي سرمايهداري ليبرال قيد شده است كه در جامعه هم رواج دارد.
در اينكه اين نوع سرمايهداري ليبرال به صورت صددرصد دارد در جامعه روسيه اجرا ميشود، جاي حرف وجود دارد ولي دولت اصلاً حامل و حامي هيچگونه ايدئولوژي خاصي نيست. چهارم اينكه، دولت بر همه جنبههاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي نظارت و كنترل زيادي ندارد. در روسيه امروز محدوديت و ممنوعيتي براي رسانههاي مختلف اعم از صوتي و تصويري، مكتوب، ماهوارهاي و اينترنتي و حتي انتشار كتب و جذب توريست و سفر اتباع و دانشجويان روسي به خارج از كشور و غيره مانند آنچه كه در دوره كمونيست بود، وجود ندارد. به نظر من مجموع اين عوامل با دولت توتاليتر كمونيستی بسيار فاصله دارند.
با توجه به اينكه جنابعالي حدود يكسال از دوره فرصت مطالعاتي دانشگاه را در روسيه سپري كردهايد و تا حدودي با فضاي آن كشور از نزديك آشنا شدهايد، فضاي رسانهاي روسيه را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
در مورد فضاي رسانهاي روسي باید بگویم شايد حدود 60 تا 70 درصد روزنامهها، مجلات، تلويزيون و ماهوارههاي روسي تحت پوشش فضاي رسانهاي غربي هدايت ميشوند. در واقع فضاي رسانهاي روسيه را غربيها دارند تعريف ميكنند. اگر فردي فقط يك مقاله در دوران كمونيست خوانده باشد يا با يكي از افراد آن دوره مصاحبه نيم ساعتي انجام داده باشد متوجه ميشود كه وضعيت حاضر در روسيه نسبت به دوره كمونيسم كاملاً دموكراتيك است.
پس در كل قياس شما از نظام اقتدارگرايي و دموكراتيك در روسيه نسبت به فضاي دوران كمونيسم صورت ميگيرد و نه در مقايسه با كشورهايي كه به لحاظ تاريخي از دولتهاي دموكراتيك حتي كوتاه مدت برخوردار بودهاند؟
بله، دقيقاً همين است. در ايران معادل «توتاليتر» به اشتباه به مفهوم «اقتدارگرايي» به كار برده ميشود. آقاي دكتر آشوري براي واژه «اقتدارگرايي» واژه «فراگير» يا ديگران «تماميتخواه» را به كار گرفتهاند. اما اگر منظور از «اقتدارگرا» جامعه يا دولت «توتاليتر» باشد، بايد عرض كنم آنچه امروز در جامعه روسيه ميگذرد نه حاكميت فردي به آن معناست، نه سلطه حزب، نه سلطه ايدئولوژي، نه نظارت بر همه جوانب زندگي اجتماعي و فردي است و نه ترور و سركوب. البته امكان دارد موارد محدودي از سركوب و ترور در روسيه صورت گيرد ولي در مقايسه با شرايط دوران استالين كه چندين ميليون نفر در زندان گولاك و اردوگاههاي كار اجباري جان خودشان را از دست دادند، چند صد نفر زنداني سياسي در روسيه كنوني رقم خيلي بالايي به نظر نميآيد.
در واقع ميخواهم بگويم كه در روسيه پس از فروپاشي شوروي اتفاقات و تحولات بسياري روي داده است كه نميتوان به راحتي آن را مقياس گرفت. با اين وصف ما نميتوانيم دولت روسيه را در اواخر سال 2011 يك دولت توتاليتر مانند دولتهاي توتاليتر فاشيسم، نازيسم و كمونيسم بدانيم. اما ميتوانيم بگوييم كه دولت فعلي روسيه از «دموكراسي هدايت شده» برخوردار است. چرا؟ زيرا همه چيز در روسيه در قالب انتخابات آزاد برگزار ميشود و حتي رقباي انتخاباتي به دور دوم كشيده ميشوند. تمام احزاب سياسي مليگراي افراطي، چپ كمونيست، مليگراي چپ معتدل، اصلاحگرا و اوراسياگرا و غيره در روسيه در حال فعاليت هستند و فقط احزاب و جريانات غربگرا و ليبرال با محدوديتهايي مواجه هستند.
ضمن اينكه مردم روسيه هم بهرغم استفاده از مدل توسعه غربي، زندگي به سبك غربي، مدهاي اروپايي، استفاده از ماهواره و تلويزيون و اينترنت و كتب و مجلات غربي، نسبت به حاكم شدن گروه غربگرايان در روسيه حساسيت دارند. زيرا تصور آنان اين است كه گروههاي ليبرال و غربگرا در روسيه در صورت حاكميت در كشور، عظمت و قدرت روسيه را فداي روابط با غرب خواهند كرد. اين حساسيت در جامعه روسيه خواه به صورت فردي يا به صورت حزبي وجود دارد. در عين حال، اعضاي اين گروه و همچنين مخالفان پوتين در روسيه به راحتي در روزنامهها و كتابهاي خود دست به نقد و افشاگري ميزنند ولي از سوي دولت وقت روسيه هم مورد تعقيب و زنداني و كشتار قرار نميگيرند. چيزي كه در دوره حاكميت كمونيستها در شوروي به وفور وجود داشت.
پس نميتوان گفت كه دولت فعلي روسيه يك «دولت توتاليتر» است بلكه بهتر است بگوييم كه يك نوع «دموكراسي هدايت شده» است و تنظيمات را به گونهاي انجام ميدهد كه احزاب ليبرال در روسيه رشد نكنند در عين اينكه احزاب رقيب نيز بايد چهارچوبهاي موجود را بپذيرند. اگر بخواهم به جمعبندي صحبتهايم در اين بخش بپردازم بايد عرض كنم كه در واقع در روسيه يك نوع «دموكراسي هدايت شده» وجود دارد كه همراه با انتخابات آزاد و رسانههاي آزاد است. ولي همه اينها محدود ميشود به اينكه ساختار موجود روسيه خيلي به هم نخورد و گرايش به سمت غرب محدود شود.